ايثار در نهج البلاغه

ايثار در نهج البلاغه

گذشت و ايثار انقلابي :

خطبه 011
« تَزُولُ الْجِبَالُ وَلاَ تَزُلْ! عَضَّ عَلَي نَاجِذِکَ. أََعِرِ اللهَ جُمجُمَتَکَ، تِدْ في الْأًَرْضِ قَدَمَکَ، إِرْمِ بِِبَصَرِکَ أَقْصَي الْقَوْمِ، وَغُضَّ بَصَرَکَ، وَاعْلَمْ أَنَّ النَّصْرَ مِنْ عِنْدِ اللهِ سُبْحَانَهُ ».

(به پسرش، محمد حنفيه چون در نبرد جمل پرچم را بدو سپرد) اگر کوهها از جاي کنده شود، تو جاي خويش بدار! دندانها را بر هم فشار، و کاسه سرت را به خدا عاريت سپار! پاي در زمين کوب و چشم بر کرانه سپاه نه، و بيم بر خود راه مده! و بدان که پيروزي از سوي خدا است.

 

خطبه 056
« وَلَقَدْ کُنَّا مَعَ رَسُولِ اللهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، نَقْتُلُ آبَاءَنا وَأَبْنَاءَنَا وَإخْوَانَنا وَأَعْمَامَنَا، مَا يَزِيدُنَا ذلِکَ إلاَّ إِيمَاناً وَتَسْلِيماً، وَمُضِيّاً عَلَي اللَّقَمِ، وَصَبْراً عَلي مَضَضِ الْأَلَمِ، وَجِدّاً عَلي جِهَادِ الْعَدُوِّ ».

ما در ميدان کارزار با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بوديم. پدران، پسران، برادران و عموهاي خويش را مي‏کشتيم و در خون مي‏آلوديم. اين خويشاوندکشي ما را ناخوش نمي‏نمود بلکه بر ايمانمان مي‏افزود، که در راه راست پابرجا بوديم، و در سختيها شکيبا، و در جهاد با دشمن کوشا.

 

خطبه 123
« وَأَيُّ امْرِيءٍ مِنْکُمْ أَحَسَّ مِنْ نَفْسِهِ رَبَاطَةَ جَأْش عِنْدَ اللِّقَاءِ، وَرَأَي مِنْ أَحَدٍ مِنْ إِخْوَانِهِ فَشَلاً، فَلْيَذُبَّ عَنْ أَخِيهِ بِفَضْلِ نَجْدَتِهِ الَّتي فُضِّلَ بِهَا عَلَيْهِ کَمَا يَذُبُّ عَنْ نَفْسِهِ ».

هر يک از شما که هنگام برخورد با دشمن در خود دلاوري ديد، و از يکي از برادرانش بد دلي، بايد برادر خود را از دشمنانش نگاهدارد، به خاطر فضيلت دليري که بر او دارد. و به دفاع از او برآيد، آنچنان که خود را مي‏پايد. پس اگر خدا خواست او را همچون وي- دلير- نمايد.

 

نامه 009
« وَکَانَ رَسُولُ اللهِ-صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ- إذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ، وَأَحْجَمَ النَّاسُ، قَدَّمَ أَهْلَ بَيْتِهِ فَوَقَي بِهِمْ أَصَحَابَهُ حَرَّ السُّيُوفِ وَالْأَسِنَّةِ ».

و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله چون کارزار دشوار مي‏شد و مردم پاي پس مي‏نهادند، کسان خود را فراز مي‏داشت و بدانان يارانش را از سوزش نيزه‏ها و شمشيرها باز مي‏داشت.

ايثار در قرآن

ايثار در قرآن

ايثار در جنگ  :

البقرة : 207
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ

بعضى از مردم (با ايمان و فداكار، همچون على علیه السّلام در «ليلة المبيت» به هنگام خفتن در جايگاه پيغمبر صلوات اللّه علیه و آله و سلّم، جان خود را به خاطر خشنودى خدا مى‏فروشند؛ و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.

 

آل‏عمران : 195
... فَالَّذينَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أُوذُوا في‏ سَبيلي‏ وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا لَأُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ لَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ ثَواباً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوابِ

آنها كه در راه خدا هجرت كردند، و از خانه‏هاى خود بيرون رانده شدند و در راه من آزار ديدند، و جنگ كردند و كشته شدند، بيقين گناهانشان را مى‏بخشم و آنها را در باغهاى بهشتى، كه از زير درختانش نهرها جارى است، وارد مى‏كنم. اين پاداشى است از طرف خداوند؛ و بهترين پاداشها نزد پروردگار است.

 

التوبة : 20
الَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ

آنها كه ايمان آوردند، و هجرت كردند، و با اموال و جانهايشان در راه خدا جهاد نمودند، مقامشان نزد خدا برتر است؛ و آنها پيروز و رستگارند.

 

الحشر : 9
وَ الَّذينَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإيمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ وَ لا يَجِدُونَ في‏ صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَ يُؤْثِرُونَ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

و براى كسانى است كه در اين سرا [= سرزمين مدينه‏] و در سراى ايمان پيش از مهاجران مسكن گزيدند و كسانى را كه به سويشان هجرت كنند دوست مى‏دارند، و در دل خود نيازى به آنچه به مهاجران داده شده احساس نمى‏كنند و آنها را بر خود مقدّم مى‏دارند هر چند خودشان بسيار نيازمند باشند؛ كسانى كه از بخل و حرص نفس خويش باز داشته شده‏اند رستگارانند.

 

النساء : 74
فَلْيُقاتِلْ في‏ سَبيلِ اللَّهِ الَّذينَ يَشْرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا بِالْآخِرَةِ...

كسانى كه زندگى دنيا را به آخرت فروخته‏اند، بايد در راه خدا پيكار كنند.

ايثار در صحيفه سجاديه

ايثار در صحيفه سجاديه

ايثار و گذشت انقلابي :

دعای 2/ بند 16
«16»وَ هَاجَرَ إِلَى بِلَادِ الْغُربَةِ ، وَ مَحَلِّ النَّأْيِ عَنْ مَوْطِنِ رَحْلِهِ ، وَ مَوْضِعِ رِجْلِهِ ، وَ مَسْقَطِ رَأْسِهِ ، وَ مَأْنَسِ نَفْسِهِ ، إِرَادَةً مِنْهُ لِإِعْزَازِ دِينِكَ ، وَ اسْتِنْصَاراً عَلَى أَهْلِ الْكُفْرِ بِكَ .

و از جايگاه اقامتش و قدمگاهش و زادگاهش و جاى انس گرفتنش، به شهرهاى غربت و محل دور هجرت نمود. بر اين خواسته كه دين تو را عزّت دهد و بر (ضد) كافرانِ به تو يارى طلبد.

 

دعای 4/ بند 4 و3
«3»أَللَّهُمَّ وَ أَصْحَابُ مُحَمَّدٍ خَاصَّةً الَّذِينَ احسنوا الصَّحَابَةَ وَ الَّذِينَ أَبْلَوُا الْبَلَاءَ الْحَسَنَ فِي نَصْرِهِ ، وَ كَانَفُوهُ ، ... «4»وَ فَارَقُوا الْأَزْوَاجَ وَ الْأَوْلَادَ فِي إِظْهَارِ كَلِمَتِهِ ، وَ قَاتَلُوا الآْبَاءَ وَ الْأَبْنَاءَ فِي تَثْبِيتِ نُبُوَّتِهِ ، وَ انْتَصَرُوا بِهِ .

خداوندا و بخصوص ياران محمّد، آنان كه همراهانى نيكو بودند و آنان كه در يارى او از آزمايش خوب برآمدند و به وى كمك رساندند و در راه آشكار نمودن دين او، از زنان و فرزندان خود جدا شدند و در پايدار ساختن نبوّت او با پدران و فرزندانشان جنگيدند، و به همراه او پيروز شدند.

ايثار در روايات معصومين

ايثار در روايات معصومين

مقام ايثارگران :

مستدرک الوسائل(نشر آل البیت، قم،1408ه ق)، ج 7، ص 250.

قَالَ عَلِیّ عَلَیهِ السَّلامُ: سَمِعتُ رَسُولَ اللَّهِ صلّی اللّه علیه و آله يَقُولُ: مَن آثَرَ عَلَى نَفسِهِ آثَرَهُ يَومَ القِيَامَةِ بِالجَنَّةِ. وَ مَن أحَبَّ شَيئًا فَجَعَلَهُ لِلَّهِ، قَالَ تَعَالى يَومَ القِيَامَةِ: قَد كَانَ العِبَادُ يُكافِئُونَ فيمَا بَينَهُم بِالمَعرُوفِ، وَ أنَا اُكافِئُكَ اليَومَ بِالجَنَّةِ.

امام على علیه السّلام فرمودند: از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شنيدم كه مى‏فرمودند: هر كس ايثار كند و ديگرى را بر خود مقدّم دارد (و چيزى را كه خود دوست مى‏دارد و براى خود مى‏خواهد به ديگرى بدهد)، خدا در روز قيامت او را در رفتن به بهشت مقدّم دارد. و هر كس چيزى را دوست دارد و آن را در راه خدا بدهد، خداوند متعال در روز قيامت خواهد گفت: بندگان [در دنيا] به نيكيهاى يك ديگر پاداش مى‏دادند، و من امروز بهشت را به پاداش به تو مى‏دهم.

 

ايثار جان در راه خدا :

مثير الأحزان(نشر امام مهدی عج، قم،1406 ق، چاپ سوم‏)، ص 45، اطلاع الحسين علیه السّلام بما جرى لمسلم و إنشاده شعرا.
قَالَ الْحُسَيْن‏ عَلَيْهِ‏ السَّلَامُ: سَأَمْضِي وَ مَا بِالْمَوْتِ عَارٌعَلَى الْفَتَى إِذَا مَا نَوَى حَقّاً وَ جَاهَدَ مُسْلِماً وَ وَاسَى الرِّجَالَ الصَّالِحِينَ بِنَفْسِهِ وَ فَارَقَ مَثْبُوراً وَ خَالَفَ مُجْرِماً فَإِنْ مِتُّ لَمْ أَنْدَمْ وَ إِنْ عِشْتُ لَمْ أُلَمْ كَفَى بِكَ مَوْتاً أَنْ تُذَلَّ وَ تُرْغَمَ

امام حسین علیه السّلام فرمودند: من به زودى به سوى اداى رسالت و ميدان كارزار مى‏شتابم؛ چرا كه مرگ و شهادت در راه حق و عدالت براى جوانمرد- آن گاه كه حق‏گرا و در انديشه حق باشد- ننگ و عار نيست؛ براى كسى كه بخواهد با ايثار جان از بزرگمردان حمايت كند و از دشمنى با خدا دورى گزيند و با جنايتكاران مخالفت ورزد و با آنان سر سازش نداشته باشد. من در راه اصلاح جامعه و مبارزه با استبداد حاكم، جان شيرين خود را در طبق اخلاص مى‏گذارم و دست از زندگى مى‏شويم تا در راه حق و عدالت و آزادى و دفاع از حقوق و _______

 

مستدرك الوسائل(نشر آل البیت، قم،1408ه ق)، ج 7، ص 249.
قالَ رَسُولُ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ: ... [إنَّ] أَجْوَدَ النّاسِ مَنْ جَادَ بِنَفْسِهِ وَمالِهِ فى سَبيلِ اللّهِ تَعالى.

پيامبرخدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند: سخى ترين و بخشنده ترين مردم، كسى است كه جان و مالش را در راه خدا تقديم كند.

 

ايثارگري ، نشان بارز شجاعت :

تحف العقول(نشر جامعه مدرسين‏،قم،1404 ق، چاپ دوم‏)، ص 322، و من كلامه عليه السلام سماه بعض الشيعة نثر الدرر... .
قَالَ الصَّادِقُ عَلَیهِ السَّلامُ: جُبِلَتِ الشَّجَاعَةُ عَلَى ثَلَاثِ طَبَائِعَ لِكُلِّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ فَضِيلَةٌ لَيْسَتْ لِلْأُخْرَى السَّخَاءُ بِالنَّفْسِ وَ الْأَنَفَةُ مِنَ الذُّلِّ وَ طَلَبُ الذِّكْرِ فَإِنْ تَكَامَلَتْ فِي الشُّجَاعِ كَانَ الْبَطَلَ الَّذِي لَا يُقَامُ لِسَبِيلِهِ وَ الْمَوْسُومَ بِالْإِقْدَامِ فِي عَصْرِهِ وَ إِنْ تَفَاضَلَتْ فِيهِ بَعْضُهَا عَلَى بَعْضٍ كَانَتْ شَجَاعَتُهُ فِي ذَلِكَ الَّذِي تَفَاضَلَتْ فِيهِ أَكْثَرَ وَ أَشَدَّ إِقْدَاما.

امام صادق عليه السّلام فرمودند: شجاعت به سه منش سرشته شده كه هر يك را فضيلتى است مخصوص كه آن ديگرى از آن عارى است: ايثارگرى، ذلّت ناپذيرى و نام آورى. اگر اين صفات در شجاعى فراهم آيد قهرمانى است كه هيچ كس با او برابرى نتوان كرد و سرآمد قهرمانان عصر خود است. و اگر برخوردارى او در يكى از آن صفات بيشتر باشد، شجاعت او در همان صفت رو به افزايش خواهد گذاشت و استقامتش بيشتر خواهد گشت.

خاطرات دفاع مقدس – مشقت

خاطرات دفاع مقدس – مشقت

 

جلو آب را با وضو گرفتن

سال 65 بعد از عمليات والفجر هشت [20/11/64 - فاو عراق] بود كه جبهه رفتم و بعد از يك دوره هفت روزه آموزش پدافند به شهر 'فاو- منطقه خورعبدالله' اعزام شديم- به عنوان خدمه قبضه 57 با چهار نفر از بسيجيان. مسئول واحد برادر پاسدار 'بهمن رضايى' بود و معاون او برادر 'هوشنگى'. بعد از استقرار در آن محل، همان شب اول برادران جهاد يك دكل ديده بانى با 58 پله در كنار قبضه ساختند. فرداى آن روز نيروهاى گردان براى جلوگيرى از تلفات بيشتر به خط دوم برگشتند. ما هم از مسئول آتشبار خواستيم بگذارد به عقب برگرديم كه قبول نكرد- چون قبضه را نمى شد جابه جا كرد. رفتيم داخل سنگر اجتماعى نشستيم و نيم ساعتى به دعا و ذكر پرداختيم. بعد بيرون آمديم. آتش دشمن روى دكل ديده بانى زياد شده بود و ما پيش خودمان فكر كرديم كه اگر قرار است شهيد بشويم، چه بهتر كنار قبضه باشيم. به خواست خدا اتفاقى نيفتاد. منبع آبى داشتيم كه در همان لحظه اول صبح هدف آتش قرار گرفت و آب از چند نقطه اش شروع به ريختن كرد. بچه ها كارى كه مى توانستند بكنند و كردند اين بود كه اطراف سوراخها جمع شدند و از آن تنها آبى كه وجود داشت بسرعت وضو ساختند، در كمال مظلوميت.

 

 

پنجاه متر به چپ

جبهه جنوب، 'پادگان حميديه' واقع در جاده 'سوسنگرد- اهواز'، قبل از عمليات ميمك (عاشورا) [25/7/63- ارتفاعات منطقه مرزى ميمك] مشغول گذراندن آموزش تخصصى خمپاره و زاويه ياب و صفحه محاسب آن بوديم. معلمى بسيجى بود از شهرستان 'فردوس' كه بعدها مسئول خمپاره و در عمليات بعدى مسئول آتشبار شد. مى گفت: در ابتداى جنگ در گردان ادوات واحد خمپاره بوده. در خط مقدم موقع درگيرى و كار با خمپاره ديده بان 'گرا' مى داد و انحرافات گلوله را گزارش مى كرد تا با تصحيح آن بتوانند درست روى هدف بزنند- آن روزها زاويه ياب كه نداشتند هيچ، اصلا نمى دانستند چه شكلى است. بنابراين اگر ديده بان مى گفت پنجاه متر به چپ به كمك يكديگر، خمپاره 120 روسى را با آن همه وزن- با قنداق و دو پايه و لوله- بلند مى كردند و مى بردند پنجاه متر به چپ. بعد قنداق را دوباره در زمين كار مى گذاشتند و لوله را روى دو پايه سوار مى كردند و گلوله را پرتاب. البته با نام خدا و ذكر آيه 'و مارميت اذ رميت و لكن الله رمى'. به همين ترتيب اگر مى گفت پنجاه متر به راست دوباره همان آش بود و همان كاسه. مربى ما كه از درجه داران ارتش بود، پيدا بود از اين همه جان سختى و سختكوشى خيلى تعجب كرده است. براى خود ما هم جالب بود كه دستگاه كوچكى به نام زاويه ياب با اين سرعت و دقت همان كار را مى كند، بى رنج و زحمت. برادر ارتشى مى گفت: 'ايمان به خدا و عشق به شهادت و يقين به نصرت و يارى حق تعالى، در واقع زاويه ياب قبضه خمپاره شما بوده است.'

 

 

غذا همان بود که با هم خورديم

ظهر روزى كه مى خواستيم به خط برويم، به عنوان جيره غذايى مقدارى بيسكويت و يك كمپوت در يك نايلون كرده دادند دست ما. راه افتاديم، تا غروب آفتاب با ماشين و از نقطه اى كه راه مالرو بود پياده. همان سر شب نايلونهاى جيره غذايى را جمع كردند. گفتند: شب كه منور مى زنند نور را منعكس مى كند و موجب شناساييمان مى شود. تا ساعت دو بعد از نيمه شب راه رفتيم و سپس در محلى زمينگير شديم. حمله آغاز شد. من مجروح شدم و تا ظهر روز ديگر آنجا ماندم. بعد بردنم عقب. دو روز و نيم گذشت. وقتى دوباره بچه ها را ديدم، پرسيدم چه كرديد. گفتند: در ادامه پيشروى با استفاده از مهمات رها شده عراقيها دو اردوگاه و قله را فتح كرديم. وقتى از غذا سؤال كردم گفتند: 'خدا حلال كند، همان غذايى بود كه ظهر با هم خورديم و حركت كرديم.' يعنى حدود دو روز و نيم گرسنگى كشيده بودند.

 

 

جزيره مجنون

مرداد ماه سال 66 با تعدادى از دوستان در 'جزيره مجنون' بوديم. در قسمتى از خط كه اصطلاحا 'كاسه' مى گفتند. در كنار ما موشها و به قول بچه ها، خرگوشهايى زندگى مى كردند كه گاهى آنها را با عراقيها اشتباه مى گرفتيم. دوازده نفر در يك سنگر؛ در هواى گرم تابستان جنوب. سقف سنگر بر اثر اصابت گلوله خمپاره صدمه ديده بود و با كمترين لرزشى، خاكهايش به سر و صورتمان مى ريخت. خوراكمان چيزى جز آب نبود. كارمان هم مدارا يا مبارزه با موشها. موشهايى كه هيچ محدوديتى براى خودشان قائل نبودند. از پاچه شلوار مى گرفتند مى آمدند بالا تا يقه و سر و صورت و گوش و حلق و بينى! علاوه بر اينها، شش ساعت نگهبانى بود و مشكلات ديگرى كه يك ساعتش هم در اينجا قابل تحمل نيست.

 

 

شر پشه

يك سال [؟] تابستان در 'فاو' بوديم. در اسكله كار دسته ما انتقال نيرو و بار از 'گسفه' بود. هواى گرم تابستان امانمان را بريده بود. تا دلت بخواهد در آن نيزارهاى بلند پشه بود. پشه كه چه عرض كنم، دشمن. يك شب با دوستم نگهبان بوديم. اين موجودات ضعيف با ما كارى كردند كه ناچار شدم جورابم را در بياورم و به دستم كنم! رفيقم هم پايش را در آب كنار اسكله كرد. به اين طريق توانستيم آن وضع را تحمل كنيم.

 

خاطرات دفاع مقدس - ولايت

خاطرات دفاع مقدس - ولايت

 

يا زهرا(س)

در گردان پدافند 'توپخانه 42 يونس' در قسمتى از منطقه عملياتى راه را گم كرده بوديم. همه سر درگم بودند. هر طرف كه مى رفتيم راه به جايى نمى برديم. در همين حال يكى از بچه ها با پوكه هاى كاليبر 23 روى زمين مشغول نوشتن جمله 'يا زهرا' (س) بود، در كمال سادگى و صداقت. وى از آن برادرانى بود كه هر وقت مشكلى برايشان پيش مى آمد به 'بى بى فاطمه (س)' توسل مى جستند. توجه همه را به خودش جلب كرده بود. عبارت بيش از يك نقطه ي ديگر نمى خواست. دست از كار كشيده، داشت بچه ها را تماشا مى كرد كه با لبهاى خشكيده، حيران و سرگردان اين طرف و آن طرف را نگاه مى كردند. گريه مى كرد و زير لب چيزى مى گفت. پوكه نقطه را كه در زمين فرو برد و عبارت كامل شد صداى ماشينى از دور شنيده شد. در اين لحظه همه اشك مى ريختند. اين ماشين بچه هاى مهندسى رزمى بود كه براى جمع آورى سيمهاى خاردار آمده بودند. ماشين خراب شده و از حركت بازمانده بود. بدين ترتيب با عنايت حضرت زهرا (س) نجات پيدا كردم.

 

 

اقتدا به على

در عمليات بيت المقدس [؟] بعد از اينكه 'گردان ابوذر لشكر المهدى (عج)'، 'تپه 185' را فتح كرد، تعداد زيادى اسير گرفتيم. هوا به قدرى گرم بود كه خيل اسرا تا چشمشان به نيروهاى ما مى افتاد به اتفاق مى گفتند: 'ماء'. سر و وضع رقت بارشان فرصت تأمل را از آدم مى گرفت. با آنكه هر كدام از بچه ها بيش از يك قمقمه آب در اختيار نداشتند، اغلب به مولايشان اقتدا كردند و آنها را در اختيار دشمن خود گذاشتند. آبى كه واقعا در آن بيابان برهوت، حكم كيميا را داشت. درد سر ندهم، تا ظهر آن روز آب به ما نرسيد. آتش بى وقفه دشمن تردد خودروها را مختل كرده بود. در طول راه كه اسرا را به عقب مى برديم به گندابى رسيديم كه در چاله اى جمع شده بود. برادران از فرط گرمازدگى و عطش از آن نوشيدند. بعضى هم با ياد تشنگى آقا ابى عبدالله (ع) خود را دلدارى و به راه ادامه مى دادند تا عصر آن روز كه با فرستادن يك ماشين يخ به دادمان رسيدند.

 

 

برو برادر برو

شب عمليات رمضان [23/4/61- شمال غربى پاسگاه زيد عراق] در جبهه 'كوشك' وقتى از ميدان مين عبور مى كرديم - با وصف اينكه بيش از چندين متر با دشمن فاصله نداشتيم- آن چنان از زمين و آسمان گلوله مى آمد كه نه مى شد عبور كرد و نه دراز كشيد. مزيد بر اين، وجود برادران نازنينى بود كه داخل ميدان مين افتاده بودند. با دست و پا و سر و سينه مجروح و برخى نيز شهيد. مانده بودم كه چه خاكى بر سرم كنم. نه راه پس داشتم نه راه پيش. در همين گير و دار دستى پايم را بلند كرد و روى سينه اش گذاشت و محكم و مصمم گفت: 'برو برادر، برو. برو مهدى (عج) جلو است.' خدا مى داند به قدرى اين كلمات را جدى و مطمئن بيان كرد كه باورم شد واقعا حضرتش را ديده.

 

 

پاهاي قلم شده انتقام

بعد از عمليات كربلاى چهار [3/10/65- ابوالخصيب] بچه ها با دل شكسته در مسجدى وسط بيابان كه يادگار شهداى اوايل جنگ بود و قبور مطهرشان بعضا در آنجا به چشم مى خورد، مشغول آموزش بودند، نقشه خوانى و كار با قطب نما و نظير آن. من و چند نفر از آن جمع را به منطقه عملياتى كربلاى پنج [19/10/65- شلمچه، شرق بصره] بردند. بعد از توجيه داخل كانالها رفتيم. آتش دشمن بى امان بود. حجم آتش بچه هاى تازه وارد را گرفته بود. داخل كانال پر بود از اجساد عراقى. در نقطه اى جهت استراحت توقف كرديم. بيش از پنج پاى از زانو قطع شده مزدوران اطراف ما ريخته بود. برادر مفقودالاثر 'رسول فطرايه' كه به اين پاها خيره شده بود گفت: شك ندارم كه اين پاهاى قلم شده به انتقام لگدهايى است كه به در خانه بى بى فاطمه (س) زده شدند و حرمت خانه مولا و اهل بيت را نگه نداشتند.

 

 

ياد اهل بيت

فرمانده گردان ما گردان حضرت ابوالفضل (ع) - برادر 'محمد صابر' صداى فوق العاده دلنشينى داشت. تا او بود هيچ كس به خودش اجازه نمى داد دعاى كميل را بخواند. يك شب جمعه از آن شبهاى از ياد نرفتنى، دعايى خواند كه حال همه دگرگون شد. بعد از پايان مراسم با هم حركت كرديم به سمت چادرها. يكى از بچه هاى شوخ طبع به او گفت: حاجى امشب محشر كردى. مگر چه خبر بود؟ 'آقاصابر' جواب داد: چيزى نبود. مدتى مرخصى نرفته بودم دلم حسابى هواى بچه ها و اهل بيت را كرده بود. رويم نمى شد تنهايى گريه كنم، دعا را بهانه كردم و شما هم ندانسته شريك غم من شديد!

 

 

ذکر يا حسين

بعد از عمليات عراق براى پس گرفتن 'فاو'، در يك گروه از تخريب وظيفه داشتيم پل لوله اى ' فاو' را منهدم كنيم. وقتى به روى پل رسيديم، متوجه شديم كه 'خرج گود' را براى ايجاد حفره نياورده ايم. اگر اين پل از بين نمى رفت، عراق مى توانست تا 'خرمشهر' و 'آبادان' پيشروى كند. ناچار با وسايل ابتدايى مثل بيل و كلنگ افتاديم به جانش. با اولين ضربات دشمن شروع كرد به آتش ريختن روى پل. با خنده و شوخى به روى خودمان نياورديم و تقريبا موفق شديم قبل از رسيدن لشكر عراق به آن نقطه، پل را از بين بيريم. موقع برگشتن، ماشين ما در گل و لاى گير كرد. زور مى زديم و صلوات مى فرستاديم. يكى از برادران كه ارادت خاص ترى به آقا امام حسين (ع) داشت، چند بار ايشان را صدا زد و ما از آن وضعيت نجات پيدا كرديم. از آن زمان به بعد من توجه ديگرى به امام حسين (ع) پيدا كردم. در مراسم، در تنهايى، در مشكلات. بعد از آن واقعه بچه ها دوستمان [؟] را 'ياحسين' صدا مى زدند.

 

 

نسخه برداري رؤيا

در ميان بچه هاى تبليغات لشكر 27 حضرت رسول (ص) برادر نقاشى بود به نام آديش كه در كارش استاد بود. همه مى دانستند كه اغلب نقاشى هايش با توسلات توأم است. يكى از كارهاى او كه هنوز روى ديوار ساختمان تبليغات پادگان دوكوهه مى درخشد، تصوير واقعه ى عاشوراست كه چشم همه ى بچه هاى لشكر به آن روشن شده است. او اين تصوير را شب در عالم رؤيا ديده بود. فردايش بدون اطلاع ديگران، وسايل را آماده و آن را اجرا كرد. آن تصوير، مظلوميت آقا امام حسين (ع) را در روز عاشورا نشان مى داد و تيرهايى كه بر پيكر نازنينشان نشسته بود. آن حضرت از تنهايى بر شمشير خود تكيه كرده بودند و ذوالجناح كه روى دوپا بلند شده بود نيز در تصوير ديده مى شد. زمين كربلا هم كه از تشنگى دهان باز كرده، با خون امام و يارانش سيراب شده بود. او اين نقاشى را در تاريخ 23/2/65 بر ديوار ساختمان تبليغات نقش كرد.

 

 

علي اصغرها را جدا کنيد

نمى دانستم چه طور خدا را شکر كنم كه حاجتم را روا كرده بود و مرا، با اين كه كم سن و سال بودم، پذيرفته بودند. در پادگان شهيد باكرى در ميان خيل رزمندگان تصورش را هم نمي کردم که بيايند سراغ ما و بخواهند ما را برگردانند. مسئول پادگان براي تقسيم بندي نزد ما آمد . اولين حرفي که به زيردستانش زد اين بود: 'علي اصغرها را جدا کنيد'. شستم خبردار شد که رفتني هستيم. بلافاصله يک نفر آمد و دست من و بچه هاي هم سن مرا گرفت و از صف کشيد بيرون. مي دانستم که نمي خواهند ما را به عمليات بفرستند. بعد، نوبت حبيب بن مظاهرها - پيرمردها- بود؛ مثل هميشه. اما من تصميم خودم را گرفته بودم . بايد به هر ترتيب در عمليات شرکت مي کردم. همان هم شد. رفتم ماووت. بعد از مختصر آموزشى، براى شركت در عمليات بيت المقدس 3 حاضر شديم. عمليات با رمز يا زهرا (س) شروع شد. پشت پيراهنم نوشته بودم: 'حسين جان غم مخور ما هم غريبيم'. با فرياد 'يا حسين' حمله كرديم.

 

 

هم شهادت هم زيارت

يكى از دوستان ما در گردان اطلاعات و عمليات 'لشكر 17 على ابن ابى طالب (ع)' بود. بعد به اطلاعات و عمليات 'لشكر 21 امام رضا' رفت. در عمليات والفجر هشت [20/11/64- فاو] غواص بود و به شدت مجروح شد. به ملاقاتش رفتيم. مى گفت: خيلى دلم مى خواست بعد ازعمليات به زيارت امام رضا (ع) بروم. بعد از يكى دو روز شهيد شد- همزمان با شهادت شهيد محلاتى. جنازه اش را به 'معراج' و از آنجا به فرودگاه برديم. اتفاقا در فرودگاه دو جنازه بيشتر نبود. يكى براى 'تهران' و ديگرى براى 'مشهد'. دوست ما بايد به 'تهران' منتقل مى شد و بعد به شهرستان خودش. از آنجا كه خدا مى خواست او به آرزويش برسد، پرچمهاى روى تابوتها را اشتباه زدند. در نتيجه او به 'مشهد' و جنازه دوم به 'تهران' فرستاده شد. چند روز بعد جنازه ها را برگرداندند و هر كدام را به شهر خودشان فرستادند. به اين ترتيب او امام را زيارت كرد.

 

 

اسم حسين آمد ديگر حرفي ندارم

اولين كسى بودم كه از روستاى 'طواله'، بخش 'فامنين' به جبهه اعزام مى شدم. آن موقع كلاس سوم راهنمايى بودم. پنهان از همه ثبت نام كردم. تا قبل از رفتن هر چه توانستم به پدر و مادرم كمك كردم- مى خواستم نمك گيرشان كنم تا مانعم نشوند. روز اعزام، يعنى اواخر اسفند 62 بعد از اينكه همه كارهايم را كردم و وسايلم را برداشتم به خانواده گفتم: خداحافظ! جلويم را گرفتند و همان حرفهاى قديمى را شروع کردند. به پدرم گفتم من يك سؤال از شما مى كنم. اگر فرداى قيامت حسين (ع) از شما بپرسد چرا نگذاشتيد پسرت به جبهه برود چه مى گويى؟ تا اسم امام حسين (ع) را به زبان آوردم، سرش را گذاشت روى قرآن و بلندبلند گريه كرد. بعد گفت: اسم حسين (ع) را آوردى، من ديگر چى بگويم. مادرت را راضى كن و برو. آن وقت مرا از زير قرآن رد كردند. از روستا تا مركز بخش را كه 9 كيلومتر راه بود دويدم و اشك ريختم؛ البته اشك خوشحالى. در پادگان قبولمان نمى كردند. مسئول آموزش برادر 'سورى' بود. به او گفتم: مى شود ما را امتحان كنيد. قبول كرد و گفت: هركس از اين ديوار شيب دار توانست بالا برود مى ماند. به هر جان كندنى بود خودم را بالا كشيدم. يك شب در آسايشگاه خوابيده بوديم كه گاز اشك آور زدند. يكى از بچه ها از پنجره آسايشگاه كه دو طبقه بود پريد پايين و من كه نگهبان بودم اسيرش كردم. آن قدر اذيتش كردم كه گريه افتاد. مى گفت: تو كه مرا مى شناسى. من هم مى گفتم: تو اسير من هستى و بايد طبق دستور رفتار كنم! حسابى شاكي شده بود.

 

خاطرات دفاع مقدس - عبادت

خاطرات دفاع مقدس - عبادت

 

حرمت نمازگزار

حدود چهل كيلومترى عمق خاك عراق- 'كردستان' آن كشور، بنه اى بود به نام 'بنه ي خرمشكوه'. نيروهاى نسبتا زيادى در آنجا مستقر بودند. در قسمت جنوبى بنه، سنگر اجتماعى بزرگى وجود داشت كه 150 نفر براى اقامه نماز در آن اجتماع مى كردند و تا حدودى از شر بمبارانهاى دشمن مصون مى ماندند. يك روز در حين برگزارى نماز ظهر، هواپيماهاى دشمن اين سنگر را راكت زدند. بعد از تكان و رعشه اى كه بر ساختمان سنگر وارد آمد، گرد و غبار زيادى بر سر و رويمان ريخت. بى هيچ عكس العمل شتابزده اى نماز به پايان رسيد و بچه ها يكى يكى بيرون آمدند. راكت درست خورده بود روى سقف اما عمل نكرده بود. آخرين نفر سنگر را ترك كرد و ما با احتياط از محل دور شديم. چيزى نگذشت كه در مقابل چشمان حيرت زده مان راكت منفجر شد و سنگر ويران. گويى حق تعالى، حرمت نمازگزاران را نگه داشته بود.

 

 

نماز در آتش

عمليات والفجر 4 بود. نزديک غروب آفتاب به قصد نفوذ به خط دشمن و پدافند مختصر نان و پنيري خورديم و حرکت کرديم. پس از دوازده ساعت راهپيمايي در ميان کوهها و شيارها و تپه ها به موضع تعيين شده رسيديم. وجب به وجب آن به طور نامنظم مين گذاري شده بود و به همين دليل تعدادي از برادران تخريبچي گردان و تيپ که پيشاپيش سايرين حرکت مي کردند به شهادت رسيدند تا توانستند جاي پايي براي عبور ما در آن آتش شديد باز کنند. قبل از روشن شدن هوا موفق به دور کردن دشمن از منطقه عملياتي شديم، اما فرصتي براي تهيه سنگر نبود. چاله هاي قبر مانند عراقيها را محراب قرار داديم و با همه وسايل به صورت نشسته در آن جنگ و گريز نماز صبح را ولو به صورت لب طلايي اقامه کرديم. الغرض در آن وانفسا و گرماگرم  مبارزه هر کس بعد از تعقيب دشمن در پي دوست بود و از اين سو به آن سو جاجا مي کرد و دلهره فوت وقت نماز را داشت.

 

 

ما براي نماز مي جنگيم

سال 66 در قرارگاه 'لشكر فتح' تابع 'سپاه پانزده رمضان' بوديم. براى سركشى به مقرهايى كه در داخل خاك عراق بود مأموريت داشتيم. بايد از چندين معبر در 'استان سليمانيه' عراق مى گذشتيم. برنامه مان اين بود كه شبها حركت مى كرديم و روزها داخل مناطق آزاد شده و يا جنگلها به استراحت مى پرداختيم. يكى از اين معبرها راه 'ادبت' به 'سليمانيه' بود. نيروهاى پيشمرگ همراهمان گفتند: چند لحظه پشت تپه بمانيد تا ما گشتى بزنيم مبادا دشمن كمين كرده باشد. لحظات سختى بود. درست زير يكى از پايگاههاى عراق بوديم. يكى از برادران تخريب از من سراغ قبله را گرفت. وقتى ديد نمى دانم نزد برادرى كه مسئول ما بود رفت. او با پرخاش نهيب زد كه: مگر نمى بينى زير پاى دشمن هستيم. بگذار بعدا قضايش را مى خوانى. آن برادر عزيز با آرامش گفت: مگر نه اين است كه ما براى نماز مى جنگيم. مگر همه اين زحمات فقط براى نماز نيست؟ بعد رفت پيش يكى از پيشمرگان كه او هم با بد و بيراه جوابش را داد. يكى از برادران بهدارى به نام 'ناصرى' كه مشهدى بود دستش را گرفت و جهت قبله را آن طور كه حدس مى زد نشان داد و او به نماز ايستاد.

خاطرات دفاع مقدس – شهادت

خاطرات دفاع مقدس – شهادت

 

پيروز واقعي شهدا هستند

هشت روز از جنگ نگذشته بود كه توانستم با اصرار، مسئول شوراى مركزى جهاد 'تربت' را راضى كنم تا مرا به جبهه بفرستد. هنوز هيچ سازماندهى براى اعزام نيرو وجود نداشت. با يك آمبولانس آمدم 'اهواز' و از آنجا 'دكتر شهيد زاده' را براى حمل مجروح فرستادم 'آبادان'. دو ساعت بعد 'بيمارستان طالقانى' بودم. گلوله هاى توپ و خمپاره و هواپيماهاى دشمن امان مردم را بريده بودند. در اولين برخورد با تمام وجود مظلوميت اسلام را حس كردم. تعداد شهدا و مجروحين به قدرى زياد بود كه بلافاصله به اتفاق دو خانم پرستار ما را فرستادند 'خرمشهر'. تمام جاده در قرق 'خمسه خمسه' و توپخانه دشمن بود. مردم در اين شرايط خانه هاى ويران شده شان را ترك مى كردند. برادر مجروح سپاهيى را به 'آبادان' منتقل مى كرديم. دو پا و يك دستش قطع شده بود و خون چشمهاى نجيبش را گرفته بود. اما هنوز جان در بدن داشت. تمام توانم را مصروف رساندن او به 'آبادان' كردم. وقتى او را با برانكارد پايين مى آوردند، در همان يكى دو دقيقه قبل از اوج گرفتن و قالب خاكى تهى كردن، انگشتان دستش را به علامت پيروزي به عالم و آدم نشان داد. من هنوز مسحور آن ابهت هستم.

 

 

بر مشامم مي رسد هر لحظه بوي کربلا

در عمليات بستان [طريق القدس- 8/9/60 - غرب سوسنگرد و بستان] شركت داشتم. گروهان ما كه براى محاصره دشمن از پشت رفته بود خيلى زود خودش در تنگنا قرار گرفت. ساعت 1 و 30 دقيقه شب بود. از هر طرف به ميدان مين برخورد كرديم. تعداد زيادى از بچه ها روى مين رفتند و يا هدف تير و تركش قرار گرفته و شهيد شدند. من از ناحيه دست و سر مجروح شدم. تا صبح در ميان باد و باران، با بدن زخمى روى زمين افتاده بوديم. آنها كه زخمشان عميقتر بود، يكى يكى از اطرافيانشان خداحافظى مى كردند و لحظه اى بعد آرام براى هميشه به خواب مى رفتند. با روشن شدن هوا، همه اميدمان به يأس مبدل شد. اما بر خلاف انتظار، نيروهاى كمكى و توپ ها و تانكهاى خودى رسيدند و در عرض چند ساعت دشمن را به عقب راندند و سنگرهايشان را تصرف كردند. آن قدر خوشحال شديم كه مى خواستيم تا پشت خط همين طور سينه خيز برويم. شعرى كه آن موقع بعد از فتح بستان برادران مى خواندند و اشك از ديده همه مجروحين در كنار شهدا جارى كرد اين بود: بر مشامم مى رسد هر لحظه بوى كربلا... .

 

 

يا حسين

در عمليات كربلاى چهار [3/10/65- ابوالخصيب] منطقه 'شلمچه'، فرمانده دسته بودم. كارگردان ما حمل مجروح بود. عمليات چند روز بيشتر طول نكشيد و پيروزى چشمگيرى نداشت. تعداد قابل توجهى شهيد و مجروح داشتيم كه به عقب منتقل شدند و بعد از آن آماده باش بوديم تا عمليات كربلاى پنج. [19/10/65- شلمچه] بچه ها به خاطر وضعى كه در 'كربلاى چهار' بوجود آمد با خشم و نفرت بيشترى به خط زدند و نتيجه بسيار خوبى هم گرفتند. پنج روز بعد از عمليات دسته ما مشغول پاكسازى سنگرها شد تا چنانچه شهيد و مجروحى جا مانده باشد جمع آورى كند. رمز ما موقع جست و جو 'ياحسين' بود و نيروى خودى با تكرار همين كلمه، ما را متوجه خود مى كرد. آن روز همين طور كه لابلاى جنازه هاى دشمن مى گشتيم و 'ياحسين' مى گفتيم، يك نفر با صداى بسيار ضعيفى همين عبارت را بر زبان آورد. به اتفاق برادران رفتيم داخل سنگر و او را از ميان كشته هاى دشمن پيدا كرديم. يكى از برادران او را به دوش گرفت. به طرف آمبولانس مى آمديم كه خمپاره اى از گرد راه رسيد. برادرى كه مجروح حمل مى كرد به فيض شهادت رسيد؛ بى آنكه به زخمى آسيبى برسد.

 

 

من براي شهيد شدن آمده بودم

در بمباران سال 62-61 'پادگان ابوذر' واقع در 'سرپل ذهاب'، تعداد قابل توجهى از رزمندگان شهيد و مجروح شده بودند. زخميها را به 'باختران' انتقال داده بودند. كارمندان و پرستاران بيمارستان اصلا قادر به جوابگويى اين همه زخمى نبودند. ما هم براى كمك به بيمارستان رفته بوديم. در بين مجروحين چشمم به نوجوانى افتاد كه هنوز صورتش مو در نياورده بود. دست قطع شده اش را پانسمان كرده بودند و بهوش بود. براى دلجويى نزديكش رفتم و گفتم كارى، چيزى ندارى؟ با ناراحتى گفت: خير. شما چه فكر مى كنيد؟ من براى شهيد شدن آمده بودم. اين كه چيزى نيست. با شرمندگى از او دور شديم. بعد از يك ساعت دوباره از كنار تخت او رد شديم، در حالى كه به شهادت رسيده بود.

 

 

چه جاي خوابيدن است

در عمليات كربلاى پنج [19/10/65- شلمچه، شرق بصره] داخل دژ اول 'ميدان امام رضا (ع)' در حال ورود به كانال بودم. يك تويوتا در حالى كه بلندگوى كوچكى روى آن نصب شده بود و صداى سوزان مداح از آن بلند بود به آرامى از كنارم گذشت. صورت زيباى چند نفر كه حالت خوابيده داشتند و روى لبه كنارى اتاق تويوتا جلوه مى كردند توجه مرا جلب كرد. به خيال اينكه خسته و خوابيده اند جلو رفتم و صدا زدم: برادرها بلند شويد، چه جاى خوابيدن است؟! نزديكتر آمدم و يكى از آنها را با دست تكان دادم. به همان طرف افتاد. تازه فهميدم كه همه آن نورچشمان، شهيد شده اند. پيشانى كسى را كه حركت داده بودم با چشم اشك آلود بوسيدم.

 

 

من رفتني هستم

سال 60 در اشنويه مسئول پايگاه بودم. بسيجى سيزده ساله اى داشتيم به نام فاطمى كه نماز شبش ترك نمى شد. شبى او را كشيدم كنار و گفتم: 'شما هنوز به سن بلوغ نرسيده اى، نمازهاى پنج گانه هم بر شما واجب نيست، چه رسد به نماز شب كه مستحب است'. گفت: 'مى دانم برادر جابر، منتها اين براى كسى است كه بالاخره مكلف مى شود، من عمرم به دنيا نيست. رفتنى هستم و نمى خواهم لذت عبادت را نچشيده بروم'. او چند روز بعد در درگيرى با نيروهاى دشمن شهيد شد.

 

 

مکاشفه

عمليات كربلاى 5 شروع شده بود. من مسئول قبضه ى خمپاره ى 60 گردان پياده ى المهدى (عج) بودم كه قرار بود بعد از گردان غواص ها وارد عمل شوم. با قايق هاى تندرو به سمت نيروهاى عراقى پيش مى رفتيم. وسط درياچه ى ماهى قايقمان خراب شد. هرچه سعى كرديم، روشن نشد كه نشد. مانديم وسط آب و دشمن هم چنان اطراف ما را مى زد. تا اين كه قايقى كه از خط بر مى گشت از راه رسيد و ما را بكسل كرد و برد عقب. شب تا صبح كنار اسكله ى شهيد باكرى مانديم. روز بعد رفتيم جلو، يعنى انتهاى كانال ماهى. سومين شبى بود كه زير آتش دشمن تاب مى آورديم. رفيقى داشتيم به نام هاشم اعتمادى. به من گفت: 'حسين! پلاكم را موقع غذا خوردن در اسكله جا گذاشتم؛ معنى اش اين است كه من شهيد و مفقود مى شوم.' گفتم: 'كارت پلاك كه دارى. بده شماره اش را روى دست و پايت بنويسم'. گفت: 'شايد دست هايم هم قطع شود'. گفتم: 'بس كن ديگر، اين قدر خودت را لوس نكن'. بعد، هر دو سكوت كرديم. صبح شد. هنوز هوا كاملا روشن نشده بود كه با خمپاره ى 60 ما را زدند. هاشم سر و سينه اش داغان شد. چند دقيقه بعد خمپاره ى ديگرى آمد و همان طور كه خودش پيش بينى كرده بود، دست هايش را قطع كرد.

 

 

آتش بر آتش

تقريبا قبل از عمليات رمضان [23/4/61- پاسگاه زيد، شلمچه، شرق بصره] بود. ما را آوردند 'شلمچه'، براى بازكردن محور عملياتى. دو نفر از دوستان ما در همان 'بستان' ماندند. قرار بود بعد از چند روز كه كارشان در آنجا تمام شد به ما بپيوندند. اما خيلى زود خبر آوردند كه شهيد شده اند. نحوه شهادتشان هم از اين قرار بوده كه براى پاكسازى ميدان مينى كه در بوته زار قرار داشته اول محوطه را با بنزين آتش مى زنند. اما موقع برگشت پايشان به يك سيم تله برخورد مى كند. انفجارى رخ مى دهد و پاهاى هر دو قطع مى شود و مى افتند وسط ميدان. كسى هم آن حوالى نبوده كه به دادشان برسد. كم كم آتش مى آيد و آنها را به كام خود مى كشد. آنچه از آنها با وجود شعله هاى سركش آتش مانده بود، تنها يك قرآن جيبى بود و دو تا پلاك.

 

 

پناه بر شهيد

من در منطقه امدادگر بودم. يك شب كه به طرف سنگرهاى عراقى پيش مى رفتيم، برادرى كه پيشاپيش ما بود تير خورد. چون اول عمليات بود خواستم خودم را به نادانى بزنم و بگذرم، نتوانستم. نشستم و آن طور كه تشخيص مى دادم محل زخم را پانسمان كردم. بلند شدم كه حركت كنم، يك لحظه احساس كردم پايم قطع شده. كنار همان شخص افتادم روى زمين. قدرت بلند شدن نداشتم، مرتب هم اطراف ما را مى زدند. چون قبلا از داخل آب عبور كرده بوديم بدنم خيس بود. خيلى زود سردم شد. هر چه انتظار كشيدم از گروههاى امداد كسى برسد و مرا به عقب ببرد، خبرى نشد. ساعت دوازده شب بود. بى اختيار رفيق بغل دستم را بغل گرفتم كه قدرى گرم بشوم، فايده نداشت، بدن او هم كاملا خيس بود. گاهى به هوش بودم و دوباره از خود بيخود مى شدم. صبح در روشنايى قبل از آنكه مرا از جايم حركت بدهند، آنقدر فهميدم كه من ديشب تا صبح به بدن يك شهيد پناه برده بودم.

 

 

ناصر حسيني

در گردان موسى بن جعفر (ع) دوستى داشتيم چهارده- پانزده ساله اهل رهنان اصفهان. صفا و خلوص غريبى داشت، مسلم بود كه شهادت او ردخور ندارد و به همين دليل و به بهانه كم سن و سالى اش اغلب دوستان نوبت پست او را از خواب بيدار نمى كردند و به جاى او نگهبانى مى دادند. سنگر نگهبانى عصر در آن قسمت از منطقه فوق العاده در تيررس دشمن بود. يك روز بعد از ظهر داخل سنگر نگهبانى اش صداى انفجار آمد. آتش و دود همه جا را فراگرفته بود. هر چه او را صدا زديم جوابى نشنيديم. به درون سنگر رفتيم، كاسه ي سرش از بين رفته بود. او را بردند عقب. يكى از رفقا كه جيبهايش را خالى كرده بود به كاغذ نوشته اى برخورده بود به اين شرح: گناهان هفته، شنبه: احساس غرور از گل زدن به طرف مقابل در فوتبال. يكشنبه: زود تمام كردن نماز شب. دوشنبه: فراموش كردن سجده شكر يوميه. سه شنبه: شب بدون وضو به بستر رفتن. چهارشنبه: در جمع با صداى بلند خنديدن. پنجشنبه: پيشدستى فرمانده در سلام به من. جمعه: تمام نكردن تعداد صلوات مخصوص جمعه و به هفتصد تا كفايت كردن... و اين شهيد كسى جز ناصر حسينى نبود.

 

 

شيميايي شهدا

عمليات لو رفته بود. بسيارى از بچه ها به شهادت رسيده بودند، روى قله شاخ شميران، اين طرف و آن طرف آتش توپ و تانك دشمن تمامى نداشت. برادران تعاون آمده بودند جنازه ها را جمع كنند و پشت خط بياورند كه در چنين شرايطى شيميايى زدند. نيروهاى تعاون قبل از اينكه بتوانند شهدا را جابه جا كنند خود به آنها پيوستند. دستور عقب نشينى دادند. هركس سعى مى كرد آن مقدار كه مى تواند جنازه اى را به عقب بياورد. در ميان شهدا على بسطامى مسئول اطلاعات عمليات، محمد پيرنيا، نعمان غلامى و ساير دوستان بودند. كسانى كه از اول جنگ در جبهه حضور داشتند. احساس غربت عجيبى داشتيم، نه پايمان به عقب مى رفت نه جلو.

 

 

کربلا موسوي

آبان سال 64 حدود دو الى سه بعد از ظهر بود. كربلا موسوى مشغول نوشتن وصيت نامه اش بود كه به وسيله تركش خمپاره به شهادت رسيد. قطرات خون او روى كاغذ دستنويس اش پخش شده بود و حالت امضاى پاى سند را به خود گرفته بود.

 

 

شهادت افتخار ماست

در عمليات كربلاى پنج [19/10/65- شلمچه، شرق بصره] 'خرمشهر' بوديم. يكى از دوستانم به نام 'اميدعلى جليلى' بر روى ديوارى با گچ نوشت: 'شهادت افتخار ماست'. دقايقى بعد به وسيله تركش شهيد شد. قبل از شهادتش، به اندازه اى كه رمق داشت و مى توانست سر پا بايستد زير اين شعار را با خون خودش امضا كرد.

 

 

مستجاب الدعوة

در عمليات كربلاى پنج [19/10/65- شلمچه و شرق بصره] با يكى از دوستان داخل كانال بوديم. همان طور نشسته، روى كاغذ با خودكار نوشت: 'خدايا شهادت را نصيب ما بگردان'. داشت داخل اين عبارات را پر مى كرد كه تركش آمد و سرش را برد. قلم همچنان محكم در دستش بود كه من بوسيدم و جدايش كردم (اين را يكى از برادران كه اين صحنه سخت تكانش داده بود، مى گفت).

 

 

انتخاب احسن

پنج روز مانده بود به آخر اسفند - سال 65- يك شب چند نفر داوطلب خواستند كه ببرند خط مقدم؛ براى آوردن جنازه شهدايى كه جلو بودند. من هم در بين داوطلبين بودم. به رفيقم 'محمد بكتاش' كه پسر بسيار مؤدب و باصفايى بود گفتم: چرا داوطلب نشدى. گفت: بگذار تو را انتخاب كنند. آن شب چيزى از حرف او دستگيرم نشد. اتفاقا رفتيم و كار انجام نشد و افتاد به فردا شب. دوباره داوطلب خواستند. من بلند شدم. موقعى كه خواستيم حركت كنيم ديدم 'محمد' دارد وضو مى گيرد. به او گفتم: نمى آيى؟ گفت: بدون وضو! تازه به خودم آمدم و گفتم اى دل غافل ما را ببين به كى مى گوييم نمى آيى؟ حركت كرديم. در بين راه ساكت و آرام بود. در خط ما اولين گروه بوديم. به محل مورد نظر كه رسيديم يكى از شهدا را سريع برداشتيم و آمديم عقب. جنازه سنگين بود و زمين هم ليز. در همين موقع سه تا خمپاره شصت به فاصله اى كوتاه در اطراف ما منفجر شد. خوابيديم. وقتى انفجار تمام شد، 'محمد' را صدا كردم كه شهيد را برداريم و راه بيفتيم. ديدم خوابيده و خون از سرش جارى است. ديگر خيلى دير بود براى مداواى او. بعد از چند لحظه به شهادت رسيد.

خاطرات دفاع مقدس – ايثار

خاطرات دفاع مقدس – ايثار

 

من از بهر حسين در اضطرابم

با يكى از رانندگان گردان براى انجام كارى به پشت خط مى رفتيم. در بين راه به برادرى برخورديم كه پاى پياده با شتاب و هراس در تاريكى پيش مى رفت. سوارش كرديم. رنج راه و نگرانى از چهره اش مى باريد. به شوخى و با آرامش خاطر پرسيدم كجا با اين عجله، تنها و در تاريكى. نگاه معنى دارى به من كرد و گفت: من از بهر حسين در اضطرابم / تو از عباس مى گويى جوابم. من مى خواهم هر چه زودتر به خط برگردم. پاس اول، نگهبانم. بايد خودم را به همپستيم برسانم. ممكن است كسى نباشد به جاى من نگهبانى بدهد و سنگر خالى بماند، آن وقت تو مى گويى، تاريك است، پياده اى، تنهايى!

 

 

قلب فرمانده

در يكى از عملياتهاى 'لشكر ويژه شهدا'- عمليات قادر- [23/4/63- سيدكان] در 'كردستان'، طلبه اى مشهدى داشتيم كه بى سيمچى بود. در هنگام حمله آتش دشمن روى ما شديد بود و دراز كشيده بوديم روى زمين- براى در امان ماندن از دست تركشها- كه توجهمان به بى سيمچى جلب شد. دقت كردم، ديدم دستگاه رو كولش نيست. خيلى نگران شدم. يك لحظه فكر كردم، نكند تركش خورده و ديگر قابل استفاده نبوده و آن را باز كرده. از او پرسيدم: بى سيم، بى سيم را چكار كردى، كجاست؟ كمى خودش را تكان داد و دست برد زير شكمش. با تعجب ديدم آن را بسته به زير شكمش. گفتم چرا آنجا گذاشتى. جواب داد: 'اين قلب فرماندهى و بچه هاست. اگر من تركش بخورم يك نفر ديگر مى تواند آن را بردارد، اما اگر اين تركش بخورد چى، كل بچه ها و عمليات نابود مى شوند.'

 

 

قدر برادر

روز عمليات والفجر سه [7/5/62- منطقه مهران]، نزديكيهاى ظهر بود و هوا فوق العاده گرم. آن موقع من مسئول تعاون 'تيپ امام جواد (ع) لشكر پنج نصر' بودم. كارمان جمع و جور كردن مجروحين و شهدا در خط بود و نقل و انتقال آنها به عقب. آن روز ديدم دو نفر پيكر شهيدى را روى دوش گرفته اند و دارند مى آورند. رفتم جلو و گفتم: اجازه بدهيد من ببرم. شما خسته شده ايد. خيلى هم خونى هستيد، برويد لباسهايتان را عوض كنيد. يكى از آن دو گفت: نمى توانيم. گفتم چرا. گفت: 'اين برادرم است، مى خواهم خودم جنازه اش را بياورم عقب.' هنوز عمليات ادامه داشت. جنازه را آوردند و گذاشتند نزديك ماشين و بلافاصله برگشتند. بى اختيار ظهر عاشورا در نظرم مجسم شد.

 

 

رواندازي از خاک

شب عمليات قادر [23/4/63- سيدكان] به نقطه رهايى رسيديم. همه برادران بسيجى وسايل گرم كننده خود- مثل پتو و كيسه خواب- را به علت راه زيادى كه در پيش داشتند، بين راه انداخته بودند. از جمع آنها فقط من و بى سيمچى بوديم كه كيسه خواب داشتيم. هوا كه خنكتر شد، دو نفر از بسيجيها آمدند پيش ما و گفتند كه پتو و كيسه خواب مى خواهند. گفتم: از كجا بياورم؟ روى حاضرجوابى كه داشتند گفتند: 'كيسه خواب خودتان و بى سيمچى تان را بدهيد.' ديدم حرف حساب جواب ندارد. كيسه خواب خودم را دادم. لحظه اى بعد بى سيمچى هم كيسه خوابش را داد. گفتم: تو ديگر چرا كيسه خوابت را دادي گفت: 'اطلاعات از فرماندهى واجبتر است.' حالا هوا حسابى سرد شده بود. بايد كارى مى كرديم. فكرى به نظرمان رسيد. زمين را به اندازه كافى كنديم. دو نفرى داخل آن گودال رفتيم و با خاكى كه روى خودمان ريختيم، توانستيم تا حدى سرما را قابل تحمل نماييم.

 

 

کد رمز را باد برده بود

سال 61 در 'تيپ ويژه شهدا '، كردستان بودم. در آن زمان وقتى به عمليات مى رفتيم به عنوان جيره جنگى معمولا يك كنسرو برمى داشتيم و يك قوطى كمپوت و مقدارى نان و آب. 'شهيد ناصركاظمى'، فرمانده تيپ كه من بى سيمچيش بودم غالبا چيزى همراه خودش نمى آورد، حتى قمقمه آب. از عمليات [؟] چهار، پنج روز گذشته بود و من درست نخوابيده بودم. وقتى همراه او به تپه اى رسيديم كه بچه ها در آن مستقر بودند، در حين احوالپرسى 'شهيدكاظمى' با برادران، من همان طور سر پا به جايى تكيه كرده و خوابم برد. بعد از 24 ساعت كه بيدار شدم معلوم شد برگه رمز بى سيم را باد پايين تپه برده و 'شهيدكاظمى' خودش رفته آن را پيدا كرده. تمام اين مدت به جاى من پاى بى سيم بوده و نگذاشته كسى مرا بيدار كند. بعد از اينكه از خواب برخاستم اظهار شرمندگى كردم و خواستم از او تشكر كنم كه گفت: خستگى از آن دشمن است و تشكر از آن بنده در برابر خدا. بعد هم اضافه كرد: زياد سخت نگير!

 

 

صداي مرگ

در عمليات والفجر ده [23/12/66- منطقه عمومى حلبچه] ما در 'گردان تبوك، تيپ نبى اكرم (ص)' بوديم. گردان ما در اين عمليات، قله مهم و مشرف به روستاى 'عنب' در حومه 'حلبچه' را به تصرف خود درآورد. بعد از اينكه هواپيماهاى عراقى شهر را بمباران شيميايى كردند، با توجه به اينكه دامنه بمباران وسيع بود، بچه ها به ارتفاعى كه آن را تصرف كرده بودند برگشتند. چون شهر از نيروهاى عراقى خالى شده و فقط مردم بى دفاع در آن بودند. من بى سيمچى گردان بودم و مى بايستى پيامها را به قرارگاه گزارش مى كردم و از آن طرف گوش به زنگ پيامها مى بودم ' نيمه شب بود كه صداى ناله آدم رنجور و خسته اى توجهم را جلب كرد. موضوع را با يكى از دوستان در ميان گذاشتم. گفت نزديك برو، ببين چه خبر است. رفتم جلو، پيرزنى را ديدم كه بر اثر بمباران شيميايى دو چشمش را از دست داده بود. با همان حال به زبان كردى مى گفت: 'بتينم كرك'. يعنى پتو مى خواهم. اين در حالى بود كه ما از ناچارى پتويى را از روى جسد يك عراقى كشيده و چهار نفرى زير آن رفته بوديم. پتو را آوردم و انداختم روى پيرزن. كمى بالاتر از او زنى در حال فارغ شدن بود و خانمى مشغول كمك كردن به او. برگشتم و بعد از نماز صبح مقدارى خرما برداشتم و بردم در اختيار آنها بگذارم، ديدم پيرزن و زن زائو و طفل و خانمى كه در كنار او بود همه مرده اند.

 

 

بکسل با کمربند

در سنگر دور هم نشسته بوديم، حدود ساعت يازده بود. مجروحى را آوردند. گفتند: يك نفر بلند شود و او را به بيمارستان برساند. هيچ كس حاضر نشد، چون تا بيمارستان تقريبا سى كيلومتر راه بود كه اين مسافت را بايد راننده با چراغ خاموش طى مى كرد. من برخاستم. زخمى را برداشتم و راه افتادم. چند كيلومتر نرفته بوديم كه ماشين خراب شد. آن بنده خدا كه جاى سالم در بدن نداشت وقتى ديد من ناراحت هستم و غصه مى خورم شروع كرد مرا دلدارى دادن. گفتم: برادر من نگران شما هستم نه خودم. گفت: مى دانم. در همان لحظات مرتب نام آقا را بر زبان مى آورد. يكى دو ساعت بعد ماشينى از تيپ به ما نزديك شد. جلو آن را گرفتم. چيزى براى بكسل كردن نداشت. خدايا چه كنيم. كمربندهايمان را باز كرديم و به هم گره زديم و به هر جان كندنى بود ماشين را تا بيمارستان رسانديم.

 

 

آب آب آب

در منطقه گزيل- 'پاوه، اورامانات' در 'گروهان فجر، گردان احزاب' از 'تيپ 313 نبى اكرم (ص)' عمليات [؟] كرديم. از همان شروع عمليات و حركت به طرف 'ارتفاع گزيل' تا بالاى قله و فتح آن، اكثر بچه هاى گردان آب نداشتند، جز تعداد معدودى از جمله فرمانده گروهان، برادر 'نوذر اميرى' كه عصر فرداى آن روز با قمقمه آبش به داد دوستان رسيد. خودش يك ريگ در دهان گذاشته بود تا تشنگى بر او غلبه نكند. از برادران مى خواست كه آنها هم اين كار را انجام دهند. من وقتى به رودخانه 'آب سيروان' كه از كنار ارتفاع مى گذشت فكر مى كردم، ديوانه مى شدم. اما با ياد لب تشنگان كربلا خود را دلدارى مى دادم. تعدادى از بچه ها را تشنگى از پا درآورد. شهيد 'حسين قلاوند' دوست پاسدار وظيفه ما بود كه وقتى خواست لبش را با نم آب قمقمه يكى از برادران مرطوب كند، با تير مستقيم مزدوران به شهادت رسيد. حال آنكه هيچ وقت بچه هاى ما دشمن را موقع آب خوردن نمى زدند.

 

 

بند پوتينم را مي بندم

در عمليات بيت المقدس، [10/2/61- غرب كارون، جنوب غربى اهواز و شمال خرمشهر] در 'تيپ المهدى (عج)' شركت داشتم. رزمنده سيزده، چهارده ساله اى جلويم بود. يكدفعه ديدم نشست روى زمين. گفتم: حالا چه وقت استراحت است؟ گفت: بند پوتينم باز شده، آن را مى بندم. ولى ديگر بلند نشد. دقت كردم، از ناحيه هر دو پا تير خورده بود. براى اينكه روحيه برادران ديگر خراب نشود اين طور وانمود كرد كه نمى تواند راه بيايد.

 

 

به حق علي ماء

در عمليات والفجر ده [23/12/66- حلبچه] بعد از فتح 'حلبچه' روى يكى از قله هاى مرتفع موضع گرفته بوديم. هيچى نداشتيم. براى غذا از سنگر آمدم بيرون. دو تا پرتقال پيدا كردم. موقع بازگشت آه و ناله كسى را كه كمك مى خواست شنيدم. به آنجا رفتم. يك سرباز عراقى بود، با دست تير خورده. كنارش رفتم. التماس مى كرد: 'به حق محمد و آل محمد، ماء. به حق على، ماء. الموت لصدام. ماء.' آب زيادى نداشتم و از طرفى خودم هم تشنه بودم. از دادن آب منصرف شدم. حركت كه کردم به گريه افتاد. نتوانستم بروم. قمقمه ام را كه شايد يك استكان آب داشت به او دادم، تا قطره آخر خورد. حتى چند لحظه قمقمه را سر و ته روى لبانش نگه داشت. متأثر شدم. پرتقالها را با سر نيزه بريدم و آبش را در دهان او چكاندم. لبخند مى زد. نمى دانم براى چه فتوكپى شناسنامه اش را به من داد. بعد دو نفر امدادگر و حمل مجروح را كه مى آمدند، صدا زدم و او را بردند.

 

 

پدر و پسر

در عمليات كربلاى 5 پدر و پسرى در گردان ما بودند. در حين پيشروى، پسر تير خورد و شهيد شد. به چشم خود ديدم كه پدرش به سوى او رفت. همه انتظار داشتند او برود و لااقل صورت پسرش را ببوسد، ولى او سريع خشاب هاى شليك نكرده ى او را از جيب خشابش برداشت و به سوى خط به پيشروى خود ادامه داد.

 

 

راننده ي مجروح

در منطقه ى عملياتى گيلان غرب، يكى از رزمندگان با اين كه پايش از بالاى ران قطع شده و منطقه هم كوهستانى و ناهموار بود، راننده ى آمبولانس شده بود.

 

 

سراشيبي مرگ و زندگي

در عمليات والفجر 2 در پيرانشهر بنا به دستور مسئول گردان، شيارى را كه احتمال داشت عراق از آن جا پاتك كند و در سراشيبى نسبتا تندى هم قرار داشت، مين گذارى كرديم. بعد از ساعاتى، بنا به دستور مافوق بايد مين ها را جمع مى كرديم و چون ميدان نامنظم بود و ما نقشه اى نداشتيم، كار بسيار مشكل شد. همان لحظه يكى از بچه ها به فرمانده مان پيشنهاد داد كه از آن سراشيبى غلت بخورد و به اين وسيله مين ها را خنثى كند و راه كارى باز شود.

 

 

چنگ در آتش

در عمليات كربلاى 5 نوك كانال ماهى، براى گرفتن قرارگاه از روى پل در حركت بوديم. دشمن تند و تند رسام و تير تراش مى زد. خاكريز را كه دور زديم، زمين گير شديم. همه ى بچه ها خيز رفته بودند. هوا داشت روشن مى شد. تيربارى كه از دژبانى قرارگاه ما را مى زد، خيلى مشكل ساز شده و امكان هرگونه حركتى را از بچه ها سلب كرده بود. صورتم را كه برگرداندم چشمم افتاد به برادرى كه سينه خيز و محتاطانه به طرف تيربار مى رفت. فرمانده گردان دستور عقب نشينى داده بود. بچه هاى گردان يكى يكى با حالت خيز از خاكريز عقب نشستند و مشغول پدافند شدند، ولى من و چند نفر از دوستان آن جا مانديم. همه متوجه آن رزمنده بوديم كه ديگر به تيربار نزديك شده بود. او ناگهان دست انداخت و لوله ى تيربار را كه در حال شليك كردن و فوق العاده داغ بود، گرفت و آن را با چند حركت از سنگر بلوكى دژبانى كشيد پايين. با بزرگ شدن پنجره ى سنگر، تيربار از دست دشمن درآمد و برادر ديگرى هم آن جا را با نارنجك منهدم كرد.

 

 

يک کيسه خون

ادامه عمليات خيبر بود و ساعت حدود شش و نيم صبح. من امدادگر بودم. همينطور كه داشتم مى رفتم جلو شنيدم كسى يا مهدى يا مهدى (عج) مى گويد. جلوتر رفتم ديدم برادرى است به نام محمد. خوب كه دقت كردم ديدم هر دو پايش از زانو قطع شده است. سلام كرد، جواب سلامش را دادم و نشستم طبق معمول مشغول بستن محل خونريزى بشوم، پاهايش را جمع كرد و گفت: من حالم خوب است برو سراغ ديگرى كه وضعش بدتر است. گفتم: پسر تو خيلى خون از پايت رفته. گفت: از من خون رفته؟ من آنقدر خون دارم كه مى توانم يك كيسه هم به تو بدهم! نمى دانستم بخندم يا گريه كنم. هر طور بود پايش را بستم و مقدارى آب به او دادم و هنوز از جايم بلند نشده بودم كه به شهادت رسيد.

خاطرات دفاع مقدس – جهاد

خاطرات دفاع مقدس – جهاد

 

لوله تانك يا کترى

در همين 'جزيره مجنون' مدتى بود كه تانكهاى عراقى مرتب سنگر ما را مى زدند. طورى كه ما هر شب سنگر مى ساختيم اما صبح خراب بود. روزى توجهم به كترى هفت ليترى كه براى چاى گرفته بوديم جلب شد. سر لوله كترى روى سنگر و به طرف دشمن بود. عراقيها به خيال اينكه لوله تانك است و لابد استتار شده آن نقطه را مى كوبيدند. كترى را كه از روى سنگر برداشتيم آتش قطع شد و يقين پيدا كرديم كه واقعا همين طور بوده است.

 

 

کارد مي زدي خونشان درنمي آمد

عمليات بدر [19/12/63- شرق رودخانه دجله، هورالهويزه] در واحد تعاون بودم و وظيفه حمل شهيد و مجروح را به عهده داشتم. آن ايام هوا معمولا ابرى بود. يك روز كه براى يكى دو ساعت صاف شد هواپيماهاى دشمن آمدند و اسكله اى را كه بچه هاى 'لشكر پنج نصر' در آن مستقر بودند بمباران كردند. به محض مشاهده گرد و غبار ناشى از انفجار، خيال كرديم شيميايى زده اند. ماسكها را زديم. من كه از روى دستپاچگى فيلتر را باز نكرده بودم، نمى توانستم تنفس كنم. هى آن را بر مى داشتم و نفس مى گرفتم و دوباره از ترس شيميايى شدن مى زدم. بالاخره از سنگر زدم بيرون. تمام اسكله در آتش مى سوخت. شب شد. تعداد زيادى شهيد به 'معراج' آوردند. قرار شد من بروم عقب. جاده خاكى روى آب را با چراغ خاموش رفتم. تك و تنها. گاهى نگاهى به شهداى داخل ماشين مى كردم و صلوات مى فرستادم. واقعا مى ترسيدم. تا اينكه به 'معراج' رسيدم. در آنجا پسر بچه سيزده- چهارده ساله اى را ديدم. يادم هست او را به عمليات نمى بردند ولى با گريه و زارى كار خودش را كرده و آمده بود به خط. اتفاقا يكى از هليكوپترهاى دشمن را انداخت. يك كلت به كمر بسته بود و دور اسراى عراقى مى چرخيد، كه اگر كارد مى زدى خونشان در نمى آمد.

 

 

به موقع به دادم رسيد

در عمليات كربلاى چهار [3/10/65- ابوالخصيب] فرمانده دسته بودم. با شروع عمليات به خط دشمن زديم. از جاده شوسه گذشتيم و توانستيم خيلى زود سنگر كمين اول را بگيريم. درگيرى شديد شد. به آرپى جى زن دسته گفتم كاليبر دوم دشمن را خاموش كند. گفت: 'رفتم كه خال هندى' بگذارم. ان شاء الله خدا نصيب شما هم بكند'. چيزى نگذشت كه سنگر كاليبر دوم ساكت شد. هنوز به سنگر كمين سوم نرسيده بوديم كه يك نفر به من گفت: 'لاتحرك'. [لا تتحرك] فكر كردم يكى از بچه هاى خودمان است و شوخى مى كند. با خونسردى جواب دادم لا. اما راستى راستى سر اسلحه اى با بدنم تماس پيدا كرده بود. با صداى شليك گلوله ترسم ريخت. برگشتم ديدم يك سربازى عراقى روى زمين افتاده. كسى كه او را هدف قرار داده بود از بچه هاى خودمان بود. نزديك آمد و گفت: 'جناب سروان، چيزى نمانده بود 'داماد' بشوى. حواست را جمع كن'.

 

 

فرماندار فرمانبردار

مدتى در جبهه 'مهران' بوديم. چه سالى، نمى دانم. من در آنجا مسئول قبضه دوشيكا بودم. با پنج نفر خدمه حدود 23 روز با هم بوديم. سه نفر از برادران، اهل شهرستان 'فردوس' بودند. در ميان آنها يك نفر توجه مرا بيش از همه به خودش جلب كرده بود. برادرى به نام 'محمد'. با قدى متوسط و ريشى قهوه اى و سرى تقريبا طاس. نسبت به بقيه خيلى متواضع بود. هر كارى را گفته و نگفته با كمال ميل و رضايت خاطر انجام مى داد. آب مى آورد، چاى درست مى كرد، محوطه و سنگر را جارو مى زد. خلاصه تا بود نمى گذاشت به سايرين خيلى فشار بيايد. بعد از پايان مأموريت و متفرق شدن برادران، دوستى كه با ايشان همشهرى بود يك روز به من گفت: 'فلانى فهميدى چه كسى بود؟' گفتم: نه چطور. گفت: 'فرماندار شهر ما، فردوس، بود!' حال عجيبى به من دست داد. يادم آمد كه چقدر به او امر و نهى كرده ام. خدا راضى باشد از ما.

 

 

يک بار هم از سنگر من تيراندازي کن

سال 65 در منطقه 'قصرشيرين' بودم. در واقع از طرف 'تيپ مقداد كرند غرب' به 'گردان قائم باختران' مأموريت داشتم. شب اولى كه خط را تحويل گرفتيم هيچ اطلاعى از اين محور نداشتيم. عراق هم مرتب مثل باران آتش مى ريخت. يكى از دوستان كه در فاصله ده مترى من به سوى دشمن تيراندازى مى كرد زخمى شد. صدايم زد كه: فلانى به دادم برس كه مردم. رفتم سنگرش ديدم مجروح شده. شالى كه در گردن داشتم باز كردم و زخمش را بستم. بعد سراغ پاسبخش محور رفتم كه تلفن بزند بيايند او را ببرند عقب. وقتى او را مى بردند به من گفت: اسلحه من اينجاست، تا هوا روشن بشود و من برگردم تو يك بار از سنگر خودت، يك بار هم از سنگر من تيراندازى كن تا مبادا دشمن بفهمد سنگر من خالى است!

 

 

اي کاش نمي ديدم

سال 66 به يكى از جبهه هاى غرب اعزام شدم. بعد از چند روز آماده باش باخبر شديم كه عملياتى در پيش است. عمليات والفجر ده [23/12/66- حلبچه] شروع شد. ساعت ده صبح وقتى از تأمين جاده برمى گشتيم، نزديك پايگاه، پل سه پايه اى بود كه هواپيماهاى عراقى آن را هدف قرار دادند و يك تويوتا پر از نيرو از روى آن به داخل رودخانه افتاد. شاهد غرق شدن بچه ها بودم ولى چون شنا بلد نبودم نمى توانستم هيچ كارى انجام دهم. روى پل حفره اى ايجاد شده بود و برادران مهندسى، رزمى آمده بودند با گذاشتن صفحه فلزى آن را بپوشانند كه براى بار دوم، هواپيماهاى دشمن پل را زدند و لودرچى را به شهادت رساندند. حدود ساعت دوازده آن روز شيميايى زدند. تعدادى از برادران 'لشكر زرهى اهواز' در آنجا به شهادت رسيدند. من هم كه ماسك داشتم با خوردن آب از تانكرى كه مسموم شده بود از خود بى خود شدم. مرا به 'اورژانس شيخ سله' بردند. وقتى به هوش آمدم ديدم بسيارى از مردم منطقه شيميايى شده اند. من كه حالم بهتر بود به زور آمدم بيرون و جايم را به ديگران دادم. هنوز ريه ام ناراحت است و اثرات شيميايى در صدايم محسوس است.

 

 

خاکريز با بولدوزر دشمن

سال 63 از طرف جهاد استان كرمانشاه به 'جزيره مجنون' اعزام شدم و تا اواخر عمليات مرصاد [5/5/67- كرند و اسلام آباد غرب] در جبهه ماندم. روزى يك دستگاه بولدوزر برداشتيم و روى خضر(1) سوار كرده برديم آن طرف 'اروندرود'. موقعى كه داشتيم آن را در خشكى پياده مى كرديم با گلوله تانك دشمن منهدم شد. نا اميد مانده بوديم كه چه كنيم. در اين هنگام يكى از برادران آمد و با خوشحالى گفت: يك پارك موتورى عراقيها را اين نزديكيها پيدا كرده ايم كه چند دستگاه بولدوزر هم دارد. انگار خدا دنيا را به ما داده بود. با اين بولدوزرها تمام جاده بصره تا رودخانه را خاكريز زديم. آن شب تا صبح عده اى از بچه ها به شهادت رسيدند. 1- نوعى جهاز دريايى ساخت نيروهاى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى كه براى حمل دستگاهها و وسايل سنگين مورد استفاده قرار مى گرفت.

 

 

کور خوانده ايد

اولين بارى كه به جبهه رفتم عمليات والفجر هشت [20/11/64- فاو] بود. مهيا مى شديم كه با تعدادى از بچه ها به خط برويم. صداى بقيه برادران درآمد و اعتراض كردند كه اينها چندمين دفعه است به خط مى روند. با اين وصف فرمانده دسته موافق بود. دوتا قايق آماده كرديم و راه افتاديم. نيمه راه قايق ما خراب شد. مجبور شديم برگرديم و قايق را عوض كنيم. به هر حال به 'فاو' رسيديم. چند ساعتى در سنگرها به جستجو پرداختيم. موقع برگشتن، بين راه دوباره قايق ما مشكل پيدا كرد كه با طناب به قايق دومى بستيم و حركت كرديم. نزديك خط هواپيماهاى دشمن آمدند و راكت زدند. صداى يا مهدى (عج) و يا حسين (ع) همه بلند شد و من فقط مى خنديدم (شايد روى بچگى) . فرمانده صدايم زد كه چه وقت خنديدن است ؟ گفتم اگر قرار است كشته بشويم چرا با ناراحتى باشد! عصر همان روز راديو عراق را گرفتيم. داشت مى گفت: چند قايق ايرانى را در منطقه گسفه [؟] به آتش كشيده ايم. خنديديم و گفتيم: مثل هميشه اين دفعه هم كور خوانده ايد.

 

 

دشمن در پوست سگ

تازه از جبهه برگشته بودم و داشتم مى آمدم به سمت خانه كه در 'ياسوج' به برادرم برخوردم. او تازه مى خواست به منطقه اعزام بشود. هر چه اصرار كردم كه برگردد روستا تا بعد از چند روز با هم به منطقه برويم، قبول نكرد. گفتم: هر چه باداباد، من با او همراه مى شوم. از همان جا كج كردم به سمت جبهه. هر دو آمديم 'گردان محمد رسول الله (ص)'. ما را فرستادند كردستان، 'لشكر نصر خراسان' مستقر در 'حلبچه'. گردان جايگزين بوديم. يك شب كه پاسبخش بودم ديدم سگى كنار كمينها مى گردد. موضوع را با فرمانده مان در ميان گذاشتم. گفت اگر دوباره آمد، توانستى او را بكش وگرنه بگيرش چون او سگ نيست بلكه دشمن است. شب بعد او را ديديم و به هر نحوى بود اسيرش كرديم. يك عراقى بود در پوست سگ! و يكى ديگر را نيز كه با تقليد صداى روباه مشغول خنثى كردن مينها بود گرفتيم. به اين وسيله حيله دشمن نقش بر آب شد.

 

 

يک عمر سربازي در جبهه

سال 62 در 'دهلران' به برادر 'نورمحمد بيات ' برخوردم. آرپى جى روى دوشش بود. صدا زدم، آمد نزديك. از ديدن يكديگر خوشحال شديم. بعد از روبوسى به فكر فرو رفتم. به خودم گفتم: اين 'نورمحمد' تا حالا چندين مرتبه از سربازي فرار كرده و بارها و بارها به جبهه آمده، دو ماه و شش ماه. خوب چرا نمى رود سربازيش را بگذراند. از خودش پرسيدم. گفتم: در پاسگاه ژاندارمرى كه راحت تر هستى. اينجا توپ و تانك و... گفت: تو هنوز نمى دانى، چند وقت كه اينجا باشى خودت مى فهمى. به خدا قسم حاضرم تمام عمر سرباز باشم اما در بسيج و جبهه. اگر بخواهند اعدامم هم بكنند در پشت جبهه و عقبه نمى مانم. او بعدها مفقودالاثر شد.

 

 

صلوات بفرستيد

عصر همان روز اول عمليات، يك روحانى را كه دستش را با چفيه بسته بودند به اورژانس آوردند. كاملا هوشيار بود. براى معاينه و پانسمان، خودش روى تخت نشست و بازوى مجروحش را جلو برد. پزشك يار گروه ما ظرف قلوه اى را زير دستش گرفت تا خون دستش بعد از باز شدن به زمين نريزد. از همه جا بى خبر چفيه را باز كرد، در مقابل چشمان ما به سادگى افتادن يك برگ، دست قطع شده در ظرف افتاد، دور تا دور تخت برادران ايستاده بودند، لحظه اى سكوت همه جا را پر كرد، در همين اثنا آن برادر جانباز گفت: 'صلوات بفرستيد'.

 

 

فرمانده فرمانبر

با اين كه پايگاه ما امكاناتى نداشت، خصوصا در اوايل جنگ، هيچ وقت كمبودى احساس نمى كرديم. شايد به خاطر اين كه جهان آرا هم فرمانده خط بود، هم مأمور و هم مسئول تداركات و بالاخره در كنار ساير نگهبانان نگهبانى هم مى داد.

 

 

بايد سکوت را شکست

ابراهيم گنجگاهى، فرمانده گردانى در لشكر 31 عاشورا بود. مى گفت: 'در عمليات (؟) شركت داشتم. خط دشمن از همه طرف، به جز محور ما، شكسته بود. هرچه كرديم نتوانستيم يك تيربار را از كار بيندازيم. هركدام از برادران كه سرشان را از خاكريز مى بردند بالا، آن تيربار شليك مى كرد. هركارى بلد بودم كردم، اما نتوانستم خط و محورى را كه به ما سپرده بودند باز كنم. مرتب از آن طرف با بى سيم مى پرسيدند: 'پس شما چه كار مى كنيد؟ چرا خط را نمى شكنيد؟' هركس را مى فرستادم شهيد مى شد. از خدا خواستم كه هركارى مى خواهد بكند. ديگر كار از دست ما در رفته بود. غرق فكر و ذكر بودم كه برادرى بسيجى از جا بلند شد و شروع كرد تكبير گفتن. با شنيدن صداى او، بقيه هم الله اكبر گفتند و هم زمان زدند به خاكريز. كسى نبود كه جلوى ما را بگيرد يا جواب بچه ها را بدهد. به خاكريز دشمن كه رسيديم، ديديم همه سلاح هايشان را گذاشته و در رفته اند. باورمان نمى شد. آن جا بود كه فهميديم درعمليات هميشه هم نبايد سكوت كرد.

 

 

پيشروي

سال 63 بود. زمان عمليات بدر [19/12/63- شرق رودخانه دجله عراق و هورالهويزه]. نيروهاى ما از 'جزيره مجنون' گذشته و پيروزى و فتوحات چشمگيرى به دست آورده بودند. با اين وصف شايع شده بود كه 'صدام' اعلام كرده سربازان عراقى تا 'جفير' پيشروى كرده اند! بچه ها كه خود شاهد كذب اين ادعا بودند و مى ديدند نيروهايش با چه خفتى اسير مى شوند مى گفتند: البته صدام دروغ نمى گويد. لابد منظورش نقل و انتقال سريع اسرا به پشت جبهه و پيشروى آنها به سوى مواضع ما است. الحق هم خوب پيشروى مى كنند.

 

 

فکرش را هم نمي کردم

براى عمليات بيت المقدس سه [23/12/66 - منطقه عمومى سليمانيه، ماووت] داشتيم نيروهاى عمل كننده را از بقيه جدا مى كرديم. سرماى بيش از حد هوا و بلندى قله 'گوجار' موجب مى شد نتوانيم برادران كم سن و سال و كم بنيه را با خود ببريم. بالطبع آنها از دست ما دلخور مى شدند. روز قبل از عمليات دو نفر از نيروهاي كنار گذاشته شده آمدند پيش من. معلوم بود با خواهش و تمنا نمى شود راضيشان كرد. تصميمشان را گرفته بودند كه هر طور شده در عمليات شركت كنند. فكر كردم سنگ بيندازم جلو پايشان و از آنها كارى بخواهم كه نتوانند انجام دهند. گفتم: بسيار خوب شما را مى بريم به شرط اينكه از اين قله (قله اى نزديك سنگرها) بتوانيد سه مرتبه برويد بالا و برگرديد. فكرش را هم نمى كردم كه قبول كنند و پا پيش بگذارند. اما پذيرفتند. رفتند و برگشتند. اتفاقا در عمليات هم توانستند به اندازه خودشان مقاومت كنند.

 

 

چرا کمک تيربارچي

دوستى داشتيم به نام 'غلامرضا خسروجردى'. به طور مادرزادى يك پايش از ديگرى كوتاهتر بود. بنده خدا هر وقت به جبهه اعزام مى شد او را مى فرستادند واحد پشتيبانى و نمى گذاشتند جزو گردان باشد و به عمليات برود. روى همين اصل هميشه از برادران مسئول گله مند بود - او پاسدار قراردادى پنج ساله بود. تا اينكه در عمليات مرصاد [3/5/67- غرب كشور، كرند و اسلام آباد غرب] اجازه دادند به عنوان كمك تيربارچى در گردان رزمى باشد. بعد از شنيدن اين خبر مرتب زمين را مى بوسيد و خدا را شكر مى كرد. اما من از دست معاون گردان كه او را كمك گذاشته بود دلخور بودم. چون حمل جعبه تيربار براى اين بنده خدا مشكل بود و موقع راه رفتن مى لنگيد. 'رضا' در اين عمليات شهيد شد و ده ماه بعد از شهادت، جنازه اش پيدا شد. يك شب خواب او را ديدم. خودش هم از اينكه كمك تيربارچى بود ناراحت بود. مى گفت: اگر تيربارچى بودم شايد بيشتر مى توانستم خدمت كنم.

 

 

دو راهي بهشت

سال 62 به اتفاق جمعى از دوستان بسيجى عازم جبهه شديم. بعد از رفتن به لشكر با چند نفر ديگر از برادران به طور داوطلب و با معرفى فرماندهى، به يكى از گردانهاى خط شكن پيوستيم. دوره هاى كوتاه مدتى را گذرانديم. دشمن اقدام به تك كرده بود و براى مقابله با آن گردان ما عازم خط شد. پس از چند ساعت مقاومت، به محاصره درآمديم. همراه ما برادرى روحانى بود كه وقتى مجروح شدم مرا بوسيد و گفت: ناراحت نباش. الان حوريان بهشتى منتظر شما هستند. من هم گفتم: ممكن است آدرس آنها را بدهيد؟ او كه به اندازه كافى صميمى و حاضر جواب بود گفت: بله. يادداشت كن، 'دوراهى بهشت و جهنم. خيابان اسلام. كوچه تقوا. پلاك عدل و ايمان، جنب طبقه دوازده امامى.'

 

 

اسلام و آزاده

سپيده سحر بود كه تعدادى از دوستان ما كه به گشت و شناسايى رفته بودند با دشمن درگير شدند و به اسارت آنها درآمدند. چند ماه از آنها اطلاع نداشتيم تا اينكه نامه اى رمزى از آنها به دستمان رسيد؛ از برادر نورالله كريمى. نوشته بود سلام مرا به اسلام برسانيد و خواهرش آزاده و به صاحب خانه آنها آقاى روح الله بگوييد دل ما خيلى براى آنها تنگ شده است. نه تنها من بلكه همه ي دوستان و آشنايان جوياى احوال شما هستند.

 

جهاد در نهج البلاغه

جهاد در نهج البلاغه

تجليل از مجاهدان صدر اسلام :

خطبه 182
« وَأَزْمَعَ التَّرْحَالَ عِبَادُاللهِ الْأَخْيَارُ، وَبَاعُوا قَلِيلاً مِنَ الدُّنْيَا لاَ يَبْقَي، بِکَثِيرٍ مِنَ الْآخِرَةِ لاَيَفْنَي. مَا ضَرَّ إِخْوَانَنَا الَّذِينَ سُفِکَتْ دِمَاؤُهُمْ ـ وَهُمْ بِصِفِّينَ ـ أَلاَّ يَکُونُوا الْيَوْمَ أَحْيَاءً؟ يُسِيغُونَ الْغُصَصَ، وَيَشْرَبُونَ الرَّنْقَ! قَدْ ـ وَاللهِ ـ لَقُوا اللهَ فَوَفَّاهُمْ أُجُورَهُمْ، وَأَحَلَّهُمْ دَارَ الْأَمْنِ بَعْدَ خَوْفِهمْ ».

و بندگان گزيده خدا دل بر رخت بستن، دوختند، و اندک اين جهان را، که نپايد، به بسيار آن جهان، که به سر نيايد، فروختند. برادران ما که خونشان در صفين ريخته شد، زيان نکردند که امروز زنده نيستند- و به! که نديدند اينان که مانده‏اند، کيستند- تا پياپي ساغر غصه در گلو ريزند و شرنگ تيره- چنين زندگي- را بدان بياميزند. به خدا سوگند، خدا را ديدار کردند و مزد آنان را به کمال پرداخت، و از پس آنکه ترسان بودند در خانه امانشان ساکن ساخت.

 

مقام مجاهد :

حکمت 373
« وَمَنْ أَنْکرَهُ بِالسَّيْفِ لِتَکُونَ کَلِمَةُ اللهِ هِيَ الْعُلْيَا وَکَلِمَةُ الظَّالِمِينَ السُّفْلَي، فَذلِکَ الَّذِي أَصَابَ سَبيلَ الْهُدَي، وَقَامَ عَلَي الطَّريق، وَنَوَّرَ فِي قَلْبِهِ الْيَقِينُ ».

و آن که با شمشير به انکار برخاست تا کلام خدا بلند و گفتار ستمگران پست گردد، او کسي است که راه رستگاري را يافت و بر آن ايستاد، و نور يقين در دلش تافت.

 

برانگيختن به جهاد :

نامه 001
«وَبَادِرُوا جَهَادَ عَدُوِّکُمْ ».

و در جهاد با دشمنتان بر يکديگر پيشي جوييد.

 

نامه 034
« فَأَصْحِرْ لِعَدُوِّکَ، وَامْضِ عَلَي بَصيرَتِکَ، وَشَمِّرْ لِحَرْبِ مَنْ حَارَبَکَ، وَادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّکَ، وَأَکْثِرِالْإِسْتِعَانَةَ بِاللهِ يَکْفِکَ مَا أَهَمَّکَ، وَيُعِنْکَ عَلَي مَا يُنْزِلُ بِکَ، إِنْ شَاءَ اللهُ ».

پس به سوي دشمن برون شو، و با بينايي به راه بيفت و با آن که با تو در جنگ است آماده پيکار شو و مردم را به راه پروردگارت بخوان، و از خدا فراوان ياري خواه تا در آنچه ناآرامت مي‏دارد تو را کفايت کند، و در آنچه بر تو رسد ياري‏ات دهد، ان شاءالله.

 

اذن جنگ :

خطبه 192
« أَلاَ وَقَدْ قَطَعْتُمْ قَيْدَ الْإِسْلاَمِ، وَعَطَّلْتُمْ حُدُودَهُ، وَأَمَتُّمْ أَحْکَامَهُ. أَلاَ وَقَدْ أَمَرَنِيَ اللهُ بِقِتَالِ أَهْلِ الْبَغْي وَالْنَّکْثِ وَالْفَسَادِ فِي الْأَرْضِ، فَأَمَّا النَّاکِثُونَ فَقَدْ قَاتَلْتُ، وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَقَدْ جَاهَدْتُ، وَأَمَّا الْمَارِقَةُ فَقَدْ دَوَّخْتُ ».

هان! بدانيد که شما رشته- پيوند با- اسلام را گسستيد، و حدود آن را شکستيد، و احکام آن را کار نبستيد. بدانيد که خدا مرا فرموده است با تجاوزکاران و پيمان‏گسلان، و تبهکاران در زمين پيکار کنم. اما با پيمان‏گسلان جنگيدم و با از حق برون‏شدگان ستيزيدم، و از دين بيرون‏شدگان را زبون ساختم.

 

هدف از جنگ و جهاد :

خطبه 033
« فَلاََنْقُبَنَّ الْبَاطِلَ حَتَّي يَخْرُجَ الْحَقُّ مِنْ جَنْبِهِ. عليه مَالي وَلِقُرَيْش! وَاللهِ لَقَدْ قَاتَلْتُهُمْ کَافِرِينَ، وَلاَُقَاتِلَنَّهُمْ مَفْتُونِينَ، وَإِنِّي لَصَاحِبُهُمْ بِالاَْمْسِ، کَمَا أَنَا صَاحِبُهُمُ الْيَوْمَ! ».

باطل را مي‏شکافم تا حق از کنار آن به درآيد، مرا چه با قريش اگر با من به جنگ برآيد. به خدا سوگند، آن روز که کافر بودند با آنان پيکار نمودم، و اکنون که فريب خورده‏اند آماده کارزارم. من ديروز هماورد آنان بودم و امروز هم پاي پس نمي‏گذارم.

 

نامه 045
« وَلَوْ أَمْکَنَتِ الْفُرَصُ مِنْ رِقَابِهَا لَسَارَعْتُ إِلَيْهَا،سَأَجْهَدُ فِي أَنْ أُطَهِّرَ الْأَرضَ مِنْ هذَا الشَّخْصِ الْمَعْکُوسِ، وَالْجِسْمِ الْمَرْکُوسِ ».

و اگر فرصت دست دهد به پيکار همه بشتابم، و خواهم کوشيد تا زمين را از اين شخص از فطرت برگشته و کالبد خرد سرگشته پاک سازم .

 

خطبه 104
« وَايْمُ اللهِ، لَأَبْقُرَنَّ الْبَاطِلَ حَتَّي أُخْرِجَ الْحَقَّ مِنْ خَاصِرَتِهِ! ».

به خدا سوگند، درون باطل را چاک مي‏زنم تا حق را از تهي‏گاه آن بيرون کنم.

 

خطبه 131
« اللَّهُمَّ إِنَّکَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَکُنِ الَّذِي کَانَ مِنَّا مُنَافَسَةً فِي سُلْطَانٍ، وَلاَ الِْتمَاسَ شِيءٍ مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ، وَلکِنْ لِنَرِدَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِينِکَ، وَنُظْهِرَ الْإِصْلاَحَ فِي بِلاَدِکَ، فَيَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِکَ، وَتُقَامَ الْمُعَطَّلَةُ مِنْ حُدُودِکَ ».

خدايا! تو مي‏داني آنچه از ما رفت، نه به خاطر رغبت در قدرت بود، و نه از دنيا ناچيز خواستن زيادت. بلکه مي‏خواستيم نشانه‏هاي دين را به جايي که بود بنشانيم، و اصلاح را در شهرهايت ظاهر گردانيم. تا بندگان ستمديده‏ات را ايمني فراهم آيد، و حدود ضايع مانده‏ات اجرا گردد.

 

بررسي ثمرات جنگ :

خطبه 043
« وَلَقَدْ ضَرَبْتُ أَنْفَ هذَا الْأَمْرِ وَعَيْنَهُ، وَقَلَّبْتُ ظَهْرَهُ وَبَطنَهُ، فَلَمْ أَرَ لِي فِيهِ إِلاَّ الْقِتَالَ أَوِ الْکُفْرَ ».

من این کار را نیک سنجیدم، و درون برون آن را ژرف دیدم، باید جنگید یا به کفر گرایید.

 

خطبه 054
« وَقَدْ قَلَّبْتُ هذَا الْأَمْرَ بَطْنَهُ وَظَهْرَهُ حَتَّي مَنَعَنِي النَّوْمَ، فَمَا وَجَدْتُنِي يَسَعْني إِلاَّ قِتَالُهُمْ أَوِ الْجُحُودُ بِمَا جَاءَ نِی بِهِ مُحَمَّدٌ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ... ».

پشت و روي اين کار را نگريستم، و ديدم جزاين رهي نيستم که جنگ با آنان را پيش گيرم، يا آنچه را محمّد صلّی اللّه علیه و آله براي من آورده است نپذيرم.

 

استقامت و اراده آهنين :

خطبه 022
« وَمِنَ العَجَبِ بَعْثُهُمْ إِلَيَّ أَنْ أَبْرُزَ لِلطِّعَانِ! وَأَنْ أَصْبِرَ لِلْجِلادِ! هَبِلَتْهُمُ الْهَبُولُ! لَقَدْ کُنْتُ وَمَا أُهَدَّدُ بِالْحَرْبِ، وَلاَ أُرَهَّبُ بِالضَّرْبِ! وَإِنِّي لَعَلَي يَقِينٍ مِنْ رَبِّي، وَغَيْرِ شُبْهَة مِنْ دِيني ».

شگفتا! از من مي‏خواهند به ميدان کارزار آيم، و در نبرد پايداري نمايم، مادر بر آنان بگريد، تا کنون کس مرا از جنگ نهراسانده و از شمشير نترسانده، که من به خداي خود يقين دارم و در دين خويش شبهتي نيارم.

 

خطبه 241
« وَاللهُ مُسْتأْدِيکُمْ شُکْرَهُ، وَمُوَرِّثُکُمْ أَمْرَهُ، وَمُمْهِلُکُمْ فِي مِضْمارٍ مَحْدُودٍ، لِتَتَنَازَعُوا سَبَقَهُ، فَشدُّوا عُقَدَ الْمَآزِرِ، وَاطْوُوا فُضُولَ الْخَوَاصِر ».

و خدا گزاردن سپاس خود را در گردن شما نهاده است، و کار- حکومت- خويش را - در دستتان- گذارده، و در مسابقت جايي محدود فرصتتان داده تا براي پيش افتادن- برخيزيد- و با يکديگر بستيزيد. پس ميان را استوار ببنديد، و زيادت دامن را براي کار در چينيد.

 

انتخاب افراد رزمي :

نامه 042
« فَقَدْ أَرَدْتُ الْمَسِيرَ إِلَي ظَلَمَةِ أَهْلِ الشَّامِ، وَأَحْبَبْتُ أَنْ تَشْهَدَ مَعِي، فَإِنَّکَ مِمَّنْ أَسْتَظْهِرُ بِهِ عَلَي جِهَادِ الْعَدُوِّ، وَإِقَامَةِ عَمُودِ الدِّيِنِ، إِنْ شَاءَ اللهُ ».

من مي‏خواهم به سروقت ستمکاران شام بروم، و دوست داشتم تو با من باشي چه تو از کساني هستي که از آنان در جهاد با دشمن ياري خواهند و بديشان ستون دين را برپا دارند، ان شاءالله.

 

حفظ اسرار نظامي :

نامه 050
« أَلاَ وَإِنَّ لَکُمْ عِنْدِي أَلاَّ أَحْتَجِزَ دُونَکُمْ سِرّاً إِلاَّ فِي حَرْبٍ، وَلاَ أَطْوِيَ دُونَکُمْ أَمْراً إِلاَّ فِي حُکْمٍ ».

بدانيد حق شماست بر من که چيزي را از شما نپوشانم جز راز جنگ که از پوشاندن آن ناگذرانم، و کاري را جز در حکم شرع بي راي زدن با شما انجام ندهم.

 

رزمندگان اسلام ، مجذوب جاذبه حق :

نامه 015
« اللَّهُمَّ إِلَيْکَ أَفْضَتِ الْقُلُوبُ، وَمُدَّتِ الْأََعْنَاقُ، وَشَخَصَتِ الْأََبْصَارُ، وَنُقِلَتِ الْأََقْدَامُ، وَأُنْضِيَتِ الْأََبْدَانُ. اللَّهُمَّ قَدْ صَرَّحَ مَکْنُونُ الشَّنَآنِ، وَجَاشَتْ مَرَاجِلُ الْأَضْغَانِ. اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْکُوا إِلَيکَ غَيْبَةَ نَبِيِّنَا، وَکَثْرَةَ عَدُوِّنَا، وَتَشَتُّتَ أَهْوَائِنَا (( رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ قَوْمِنَا بِالْحَقِّ وَأَنْتَ خَيْرُ الْفَاتِحِينَ )) ».

و چون دشمن را آماده جنگ مي‏ديد، مي‏گفت : خدايا دلها به سوي تو روانه است، و گردنها به درگاه تو کشيده، ديده‏ها به آستان تو دوخته و گامها در راه تو نهاده، و تن‏ها در خدمت تو لاغر گرديده. خدايا دشمنيهاي پوشيده آشکار است و در خروش، و ديگهاي کينه در جوش. خدايا به تو شکوه آريم که پيامبرمان را ميان خود نداريم، و دشمنان ما بسيار است و هر يکي‏مان چيزي را خواستار خدايا! ميان ما و دشمنانمان به حق داوري فرما، که تو بهترين داوراني.

 

هوشياري و بيداري جنگجو :

نامه 011

« وَإِذَا غَشِيکُمُ اللَّيْلُ فَاجْعَلُوا الرِّمَاحَ کِفَّةً، وَلاَ تَذُوقُوا النَّوْمَ إِلاَّ غِرَاراً أَوْ مَضْمَضَةً ».

و چون شب شما را فراگرفت، نيزه‏ها را گرداگرد خود برپا داريد و مخوابيد جز اندک، يا لختي بخوابيد و لختي بيدار مانيد.

 

نامه 062
« وَإِنَّ أَخَا الْحَرْبِ الْأََرِقُ، وَمَنْ نَامَ لَمْ يُنَمْ عنْهُ ».

همانا جنگجو بيدار است، و آنکه بخواب رود چشمي پي او باز و هشيار.

 

صبر و سكوت انقلابي :

خطبه 026
« فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَيْسَ لِي مُعِينٌ إِلاَّ أَهْلُ بَيْتِي، فَضَنِنْتُ بِهمْ عَنِ المَوْتِ، وَأَغْضَيْتُ عَلَي القَذَي، وَشَرِبْتُ عَلَي الشَّجَا، وَصَبَرْتُ عَلَي أَخْذِ الْکَظَمِ، وَعَليْ أَمَرَّ مِنْ طَعْمِ الْعَلْقَمِ ».

نگريستم و ديدم مرا ياري نيست، و جز کسانم مددکاري نيست. دريغ آمدم که آنان دست به ياريم گشايند، مبادا که به کام مرگ درآيند. ناچار خار غم در ديده شکسته، نفس در سينه و گلو بسته، از حق خود چشم پوشيدم و شربت تلخ شکيبايي نوشيدم.

 

صلح و امنيت :

نامه 053
« وَلاَ تَدْفَعَنَّ صُلْحاً دَعَاکَ إِلَيْهِ عَدُوُّ کَ لِلَّهِ فِيهِ رِضيً، فإِنَّ فِي الصُّلْحِ دَعَةً لِجُنُودِکَ، وَرَاحَةً مِنْ هُمُومِکَ، وأَمْناً لِبِلاَدِکَ ».

و از صلحی که دشمن تو را بدان خواند، و رضای خدا در آن بود، روی متاب که آشتی، سربازان تو را آسایش رساند.واز اندوه هایت برهاند و شهرهایت ایمن ماند.

جهاد در قرآن كريم

جهاد در قرآن كريم

فلسفه جهاد :

البقرة : 193
وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ لِلَّهِ ...

و با آنها پيكار كنيد؛ تا فتنه (و بت پرستى، و سلب آزادى از مردم،) باقى نماند؛ و دين، مخصوص خدا گردد.

 

البقرة : 251
... وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَ لكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعالَمينَ .

و اگر خداوند، بعضى از مردم را به وسيله بعضى ديگر دفع نمى‏كرد، زمين را فساد فرامى‏گرفت، ولى خداوند نسبت به جهانيان، لطف و احسان دارد.

 

الأنفال : 39
وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ بِما يَعْمَلُونَ بَصيرٌ

و با آنها پيكار كنيد، تا فتنه [شرك و سلب آزادى‏] برچيده شود، و دين (و پرستش) همه مخصوص خدا باشد. و اگر آنها (از راه شرك و فساد بازگردند، و از اعمال نادرست) خوددارى كنند، (خداوند آنها را مى‏پذيرد؛) خدا به آنچه انجام مى‏دهند بيناست.

 

التوبة : 14
قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْديكُمْ وَ يُخْزِهِمْ وَ يَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَ يَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنينَ

با آنها پيكار كنيد، كه خداوند آنان را به دست شما مجازات مى‏كند؛ و آنان را رسوا مى‏سازد؛ و سينه گروهى از مؤمنان را شفا مى‏بخشد (؛ و بر قلب آنها مرهم مى‏نهد).

 

ضرورت و وجوب جهاد :

البقرة : 216
كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَ عَسى‏ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى‏ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ

جهاد در راه خدا، بر شما مقرّر شد؛ در حالى كه برايتان ناخوشايند است. چه بسا چيزى را خوش نداشته باشيد، حال آن كه خيرِ شما در آن است؛ و يا چيزى را دوست داشته باشيد، حال آنكه شرِّ شما در آن است. و خدا مى‏داند، و شما نمى‏دانيد.

 

فضيلت جهاد :

البقرة : 218
إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ أُولئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ

كسانى كه ايمان آورده و كسانى كه هجرت كرده و در راه خدا جهاد نموده‏اند، آنها اميد به رحمت پروردگار دارند و خداوند آمرزنده و مهربان است.

 

التوبة : 121
وَ لا يُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغيرَةً وَ لا كَبيرَةً وَ لا يَقْطَعُونَ وادِياً إِلاَّ كُتِبَ لَهُمْ لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ

و هيچ مال كوچك يا بزرگى را (در اين راه) انفاق نمى‏كنند، و هيچ سرزمينى را (بسوى ميدان جهاد و يا در بازگشت) نمى‏پيمايند، مگر اينكه براى آنها نوشته مى‏شود؛ تا خداوند آن را بعنوان بهترين اعمالشان، پاداش دهد.

 

الحجرات : 15
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ في‏ سَبيلِ اللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ

مؤمنان واقعى تنها كسانى هستند كه به خدا و رسولش ايمان آورده‏اند، سپس هرگز شكّ و ترديدى به خود راه نداده و با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد كرده‏اند؛ آنها راستگويانند.

 

فضيلت و برتري مجاهدان :

النساء : 74
... وَ مَنْ يُقاتِلْ في‏ سَبيلِ اللَّهِ فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتيهِ أَجْراً عَظيماً

و آن كس كه در راه خدا پيكار كند، و كشته شود يا پيروز گردد، پاداش بزرگى به او خواهيم داد.

 

الأنفال : 74
وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ وَ الَّذينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَريمٌ

و آنها كه ايمان آوردند و هجرت نمودند و در راه خدا جهاد كردند، و آنها كه پناه دادند و يارى نمودند، آنان مؤمنان حقيقى‏اند؛ براى آنها، آمرزش (و رحمت خدا) و روزى شايسته‏اى است.

 

العنكبوت : 69
وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنينَ

و آنها كه در راه ما (با خلوص نيّت) جهاد كنند، قطعاً به راه‏هاى خود، هدايتشان خواهيم كرد؛ و خداوند با نيكوكاران است.

 

اذن جنگ و جهاد :

البقرة : 191
وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ ...

و آنها را [=بت پرستانى كه از هيچ گونه جنايتى ابا ندارند] هر كجا يافتيد، به قتل برسانيد؛ و از آن جا كه شما را بيرون ساختند [=مكه‏]، آنها را بيرون كنيد. و فتنه (و بت پرستى) از كشتار هم بدتر است.

 

التوبة : 12
وَ إِنْ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا في‏ دينِكُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ

و اگر پيمانهاى خود را پس از عهد خويش بشكنند، و آيين شما را مورد طعن قرار دهند، با پيشوايان كفر پيكار كنيد؛ چرا كه آنها پيمانى ندارند؛ شايد (با شدّت عمل) دست بردارند.

 

الحج : 39
أُذِنَ لِلَّذينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ نَصْرِهِمْ لَقَديرٌ

به كسانى كه جنگ بر آنان تحميل گرديده، اجازه جهاد داده شده است؛ چرا كه مورد ستم قرار گرفته‏اند و خدا بر يارىِ آنها تواناست.

 

التحریم : 9
يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ

اى پيامبر! با كفّار و منافقین پیکار كن و بر آنان سخت بگير! جايگاهشان جهنم است و بد فرجامی است!

 

برانگيختن به چهاد :

البقرة : 190
وَ قاتِلُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ الَّذينَ يُقاتِلُونَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدينَ

و در راه خدا، با كسانى كه با شما مى‏جنگند، نبرد كنيد؛ و از حدّ تجاوز نكنيد، كه خدا تعدّى‏كنندگان را دوست نمى‏دارد.

 

البقرة : 244
وَ قاتِلُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ سَميعٌ عَليمٌ

و در راه خدا، پيكار كنيد؛ و بدانيد خداوند، شنوا و داناست.

 

المائدة : 35
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَةَ وَ جاهِدُوا في‏ سَبيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد؛ و وسيله‏اى براى تقرب به او بجوئيد؛ و در راه او جهاد كنيد، باشد كه رستگار شويد.

 

الحج : 78
وَ جاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ ...

و در راه خدا جهاد كنيد، و حقّ جهادش را ادا نماييد؛ او شما را برگزيد، و در دين (اسلام) كار سنگين و سختى بر شما قرار نداد.

 

تاكتيك هاي نظامي :

النساء : 94
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ في‏ سَبيلِ اللَّهِ فَتَبَيَّنُوا...

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! هنگامى كه در راه خدا گام مى‏زنيد (و به سفرى براى جهاد مى‏رويد)، تحقيق كنيد.

 

الأنفال : 12
... فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنانٍ

ضربه‏ها را بر بالاتر از گردن (بر سرهاى دشمنان) فرود آريد؛ و همه انگشتانشان را قطع كنيد!

 

التوبة : 36
... وَ قاتِلُوا الْمُشْرِكينَ كَافَّةً كَما يُقاتِلُونَكُمْ كَافَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقينَ

و (به هنگام نبرد) با مشركان، دسته جمعى پيكار كنيد، همان گونه كه آنها دسته جمعى با شما پيكار مى‏كنند؛ و بدانيد خداوند با پرهيزگاران است.

 

شكست و پيروزي به اراده ي خدا :

آل‏عمران : 166
وَ ما أَصابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِيَعْلَمَ الْمُؤْمِنينَ

و آنچه (در روز احد،) در روزى كه دو دسته [=مؤمنان و كافران‏] با هم روبرو شدند به شما رسيد، به فرمان خدا (و طبق سنّت الهى) بود؛ و براى اين بود كه مؤمنان را مشخّص كند.

 

الأنفال : 18
ذلِكُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ كَيْدِ الْكافِرينَ

(سرنوشت مؤمنان و كافران،) همان بود (كه ديديد!) و خداوند سست‏كننده نقشه‏هاى كافران است.

 

استقامت در جنگ :

آل‏عمران : 146
وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثيرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ في‏ سَبيلِ اللَّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكانُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرينَ

چه بسيار پيامبرانى كه مردان الهى فراوانى به همراه آنان جنگ كردند. آنها هيچ گاه در برابر آنچه در راه خدا به آنان مى‏رسيد، سست و ناتوان نشدند؛ و خداوند استقامت‏كنندگان را دوست دارد.

 

آل‏عمران : 200
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! استقامت كنيد؛ و در برابر دشمنان (نيز)، پايدار باشيد و از مرزهاى خود، مراقبت كنيد و از خدا بپرهيزيد، شايد رستگار شويد.

 

دشمن شناسي :

الممتحنة : 9
إِنَّما يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذينَ قاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ أَخْرَجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ وَ ظاهَرُوا عَلى‏ إِخْراجِكُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ

شما را تنهاي از دوستى و رابطه با كسانى نهى مى‏كند كه در امر دين با شما پيكار كردند و شما را از خانه هايتان بيرون راندند يا به بيرون‏راندن شما كمك كردند و هر كس با آنان رابطه دوستى داشته باشد ظالم و ستمگر است.

 

دشمن ، همواره در كمين :

البقرة : 217
... وَ لا يَزالُونَ يُقاتِلُونَكُمْ حَتَّى يَرُدُّوكُمْ عَنْ دينِكُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا وَ مَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَيَمُتْ وَ هُوَ كافِرٌ فَأُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ .

و مشركان، پيوسته با شما مى‏جنگند، تا اگر بتوانند شما را از آيينتان برگردانند؛ ولى كسى كه از آيينش برگردد، و در حال كفر بميرد، تمام اعمال نيك (گذشته ی) او، در دنيا و آخرت، بر باد مى‏رود؛ و آنان اهل دوزخند؛ و هميشه در آن خواهند بود.

 

موانع جهاد :

التوبة : 38
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا ما لَكُمْ إِذا قيلَ لَكُمُ انْفِرُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ أَ رَضيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الْآخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ قَليلٌ

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! چرا هنگامى كه به شما گفته مى‏شود: «به سوى جهاد در راه خدا حركت كنيد.» بر زمين سنگينى مى‏كنيد (و سستى به خرج مى‏دهيد)؟! آيا به زندگى دنيا به جاى آخرت راضى شده‏ايد؟! با اينكه متاع زندگى دنيا، در برابر آخرت، جز اندكى نيست.

 

جهاد گريزي :

التوبة : 38
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا ما لَكُمْ إِذا قيلَ لَكُمُ انْفِرُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ أَ رَضيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الْآخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ قَليلٌ

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! چرا هنگامى كه به شما گفته مى‏شود: «به سوى جهاد در راه خدا حركت كنيد.» بر زمين سنگينى مى‏كنيد (و سستى به خرج مى‏دهيد)؟! آيا به زندگى دنيا به جاى آخرت راضى شده‏ايد؟! با اينكه متاع زندگى دنيا، در برابر آخرت، جز اندكى نيست.

 

التوبة : 39
إِلاَّ تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَليماً وَ يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ وَ لا تَضُرُّوهُ شَيْئاً وَ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ

اگر (به سوى ميدان جهاد) حركت نكنيد، شما را مجازات دردناكى مى‏كند، و گروه ديگرى غير از شما را به جاى شما قرار مى‏دهد؛ و هيچ زيانى به او نمى‏رسانيد؛ و خداوند بر هر چيزى تواناست.

 

التوبة : 49
وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ ائْذَنْ لي‏ وَ لا تَفْتِنِّي أَلا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحيطَةٌ بِالْكافِرينَ

بعضى از آنها مى‏گويند: «به ما اجازه ده (تا در جهاد شركت نكنيم)، و ما را به گناه نيفكن»! آگاه باشيد آنها (هم اكنون) در گناه سقوط كرده‏اند؛ و جهنم، كافران را احاطه كرده است.

 

معافان از جهاد :

الفتح : 17
لَيْسَ عَلَى الْأَعْمى‏ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْمَريضِ حَرَجٌ وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ مَنْ يَتَوَلَّ يُعَذِّبْهُ عَذاباً أَليماً

بر نابينا و لنگ و بيمار گناهى نيست (اگر در ميدان جهاد شركت نكنند)؛ و هر كس خدا و رسولش را اطاعت نمايد، او را در باغهاى (از بهشت) وارد مى‏كند كه نهرها از زير (درختانش) جارى است؛ و آن كس كه سرپيچى كند، او را به عذاب دردناكى گرفتار مى‏سازد!

 

اسيران جنگي :

الأنفال : 70
يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِمَنْ في‏ أَيْديكُمْ مِنَ الْأَسْرى‏ إِنْ يَعْلَمِ اللَّهُ في‏ قُلُوبِكُمْ خَيْراً يُؤْتِكُمْ خَيْراً مِمَّا أُخِذَ مِنْكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ

اى پيامبر! به اسيرانى كه در دست شما هستند بگو: «اگر خداوند، خيرى در دلهاى شما بداند، (و نيّات پاكى داشته باشيد،) بهتر از آنچه از شما گرفته شده به شما مى‏دهد؛ و شما را مى‏بخشد و خداوند آمرزنده و مهربان است.»

جهاد در صحيفه سجاديه

جهاد در صحيفه سجاديه

هدف از جنگ و جهاد :

دعای 2/ بند7-3
«3»اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ أَمِينِكَ عَلَى وَحْيِكَ ، وَ نَجِيبِكَ مِنْ خَلْقِكَ ، وَ صَفِيِّكَ مِنْ عِبَادِكَ ، إِمَامِ الرَّحْمَةِ ، وَ قَائِدِ الْخَيْرِ ، وَ مِفْتَاحِ الْبَرَكَةِ . «4»كَمَا نَصَبَ لِأَمْرِكَ نَفْسَهُ «5»وَ عَرَّضَ فِيكَ لِلْمَكْرُوهِ بَدَنَهُ «6»وَ كَاشَفَ فِي الدُّعَاءِ إِلَيْكَ حَامَّتَهُ «7»وَ حَارَبَ فِي رِضَاكَ أُسْرَتَهُ.

خداوندا بر محمّد -امين وحيت و برگزيده از آفريدگانت و دوست تو از بندگانت، آن پيشواى رحمت و رهبر خير و كليد بركت- درود فرست. همچنان كه او براى فرمان تو خود را به تلاش انداخت. و به خاطر تو، بدنش را در معرض سختى قرار داد. و در دعوت به سوى تو با خويشانش، آشكارا به ستيز پرداخت. و در (راه) خوشنودى تو، با قبيله‏اش جنگيد.

 

دعای 2/ بند20 و 21 و 22
«20»فَغَزَاهُمْ فِي عُقْرِ دِيَارِهِمْ . «21»وَ هَجَمَ عَلَيْهِمْ فِي بُحْبُوحَةِ قَرَارِهِمْ . «22»حَتَّى ظَهَرَ أَمْرُكَ ، وَ عَلَتْ كَلِمَتُكَ ، وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ.

پس در وسط ديارشان به جنگ آنها رفت. و در ميان قرارگاهشان، بر آنان هجوم برد. تا اينكه فرمان تو آشكار شد و سخن تو، بلند گرديد. اگر چه مشركان نمى‏پسنديدند.

 

دعا براي مجاهدان :

دعای 27/ بند 1
«1»اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ حَصِّنْ ثُغُورَ الْمُسْلِمِينَ بِعِزَّتِكَ ، وَ أَيِّدْ حُمَاتَهَا بِقُوَّتِكَ ، وَ أَسْبِغْ عَطَايَاهُمْ مِنْ جِدَتِكَ .

خداوندا بر محمّد و خاندانش درود فرست و به عزّت خود، مرزهاى مسلمانان را استوار فرما و به قدرت خويش، نگهبانان آن را يارى ده و از دارايى خويش، بخشش‏هاى آنان را فراوان ساز.

 

دعای 27/ بند 3
«3»اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ عَرِّفْهُمْ مَا يَجْهَلُونَ ، وَ عَلِّمْهُمْ مَا لَا يَعْلَمُونَ ، وَ بَصِّرْهُمْ مَا لَا يُبْصِرُونَ .

خداوندا بر محمّد و خاندانش درود فرست و آنچه را نمى‏شناسند، به آنان بشناسان و آنچه نمى‏دانند، به ايشان بياموز و به آنچه بينايى ندارند، بينا ساز.

 

دعای 27/ بند 15
«15»فَإِذَا صَافَّ عَدُوَّكَ وَ عَدُوَّهُ فَقَلِّلْهُمْ فِي عَيْنِهِ ، وَ صَغِّرْ شَأْنَهُمْ فِي قَلْبِهِ ، وَ أَدِلْ لَهُ مِنْهُمْ ، وَ لَا تُدِلْهُمْ مِنْهُ ، فَإِنْخَتَمْتَ لَهُ بِالسَّعَادَةِ ، وَ قَضَيْتَ لَهُ بِالشَّهَادَةِ فَبَعْدَ أَنْ يَجْتَاحَ عَدُوَّكَ بِالْقَتْلِ ، وَ بَعْدَ أَنْ يَجْهَدَ بِهِمُ الْأَسْرُ ، وَ بَعْدَ أَنْ تَأْمَنَ أَطْرَافُ الْمُسْلِمِينَ ، وَ بَعْدَ أَنْ يُوَلِّيَ عَدُوُّكَ مُدْبِرِينَ .

پس هرگاه با دشمن تو و دشمن خودش روبرو شد، آنها را در چشمش اندك نما و مقامشان را در دلش كوچك گردان و او را بر آنان پيروز فرما و آنها را بر او چيره نساز. پس اگر (زندگى‏اش را) براى او به خوش‏بختى پايان دادى و شهادت را برايش رقم زدى، بعد از آن باشد كه دشمنت را با كشتن نابود نموده و با اسيرى، ايشان را به سختى افكنده و مرزهاى مسلمانان ايمن شده و دشمنت روگردانده، فرار نموده است.

 

دعای 27/ بند 17
«17»اللَّهُمَّ وَ أَيُّمَا مُسْلِمٍ أَهَمَّهُ أَمْرُ الْإِسْلَامِ ، وَ أَحْزَنَهُ تَحَزُّبُ أَهْلِ الشِّرْكِ عَلَيْهِمْ فَنَوَى غَزْواً ، أَوْ هَمَّ بِجِهَادٍ فَقَعَدَ بِهِ ضَعْفٌ ، أَوْ أَبْطَأَتْ بِهِ فَاقَةٌ ، أَوْ أَخَّرَهُ عَنْهُ حَادِثٌ ، أَوْ عَرَضَ لَهُ دُونَ إِرَادَتِهِ مَانِعٌ فَاكْتُبِ اسْمَهُ فِي الْعَابِدِينَ ، وَ أَوْجِبْ لَهُ ثَوَابَ الُْمجَاهِدِينَ ، وَ اجْعَلْهُ فِي نِظَامِ الشُّهَدَاءِ وَ الصَّالِحِينَ .

خداوندا و هر مسلمانى كه امر اسلام او را نگران ساخت و اجتماع مشركان بر ضدّ ايشان، اندوهگينش نمود، از اين رو قصد جنگ كرد، و آهنگ جهاد نمود، امّا ناتوانى او را بازداشت، يا فقر او را به درنگ واداشت، يا حادثه‏اى او را (از جهاد) عقب انداخت، يا مانعى در راه اراده‏اش ايجاد شد؛ پس نام او را در عبادت‏كنندگان بنويس و پاداش مجاهدان را براى او واجب گردان و او را در صف شهيدان و صالحان قرار ده.

 

ياري دادن مجاهدان :

دعای 27/ بند 16

«16»اللَّهُمَّ وَ أَيُّمَا مُسْلِمٍ خَلَفَ غَازِياً أَوْ مُرَابِطاً فِي دَارِهِ ، أَوْ تَعَهَّدَ خَالِفِيهِ فِي غَيْبَتِهِ ، أَوْ أَعَانَهُ بِطَائِفَةٍ مِنْ مَالِهِ ، أَوْ أَمَدَّهُ بِعِتَادٍ ، أَوْ شَحَذَهُ عَلَى جِهَادٍ ، أَوْ أَتْبَعَهُ فِي وَجْهِهِ دَعْوَةً ، أَوْ رَعَى لَهُ مِنْ وَرَائِهِ حُرْمَةً ، فَآجِرْ لَهُ مِثْلَ أَجْرِهِ وَزْناً بِوَزْنٍ وَ مِثْلًا بِمِثْلٍ ، وَ عَوِّضْهُ مِنْ فِعْلِهِ عِوَضاً حَاضِراً يَتَعَجَّلُ بِهِ نَفْعَ مَا قَدَّمَ وَ سُرُورَ مَا أَتَى بِهِ ، إِلَى أَنْ يَنْتَهِيَ بِهِ الْوَقْتُ إِلَى مَا أَجْرَيْتَ لَهُ مِنْ فَضْلِكَ ، وَ أَعْدَدْتَ لَهُ مِنْ كَرَامَتِكَ

خداوندا و هر مسلمانى كه جنگجويى يا مرزدارى را، در (امور) خانه‏اش جانشين شد، يا در نبود او خانواده‏اش را نگهدارى كرد، يا او را به پاره‏اى از دارايى خود يارى داد، يا او را با ساز و برگ جنگ كمك نمود، يا او را بر جهاد تشويق كرد، يا او را با دعا در جهتى كه به آن رو آورد همراهى نمود، يا آبرويش را در نبود او نگهداشت؛ پس وى را همسنگ و همگون پاداش او، پاداش ده و كارش را عوضِ نقد عطا كن كه سود آنچه پيش فرستاده و شادى آنچه را انجام داده، به زودى دريافت كند. تا آنگاه كه زمان او به پايان رسد، به آنچه از فضلت براى او _______

 

امدادهاي غيبي در جنگ :

دعای 2/ بند 19
«19»فَنَهَدَ إِلَيْهِمْ مُسْتَفْتِحاً بِعَوْنِكَ ، وَ مُتَقَوِّياً عَلَى ضَعْفِهِ بِنَصْرِكَ .

پس با اميد به پيروزى به يارى تو، و با قوّت بخشيدن ضعف خود به كمك تو، به سوى آنان تاخت.

 

دعای 22/ بند 5
«5»اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، ... ، وَ اجْعَلْنِي فِي كُلِّ حَالَاتِي مَحْفُوظاً مَكْلُوءاً مَسْتُوراً مَمْنُوعاً مُعَاذاً مُجَاراً .

خداوندا بر محمّد و خاندانش درود فرست و مرا در همه حالت‏هايم، محفوظ، نگاه‏داشته، (گناهانم را) پنهان‏شده، (در برابر دشمنانم) حمايت‏شده، پناه‏داده‏شده، (از عذاب الهى) امان‏داده‏شده قرار ده.

 

درخواست مجاهدان از خدا :

دعای 8/ بند 4 و 1
«1»اللَّهُمَّ إِنيِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ ... «4» أَنْ نَعْضُدَ ظَالِماً ، أَوْ نَخْذُلَ مَلْهُوفاً ، أَوْ نَرُومَ مَا لَيْسَ لَنَا بِحَقٍّ ، ...

خداوندا به تو پناه مى‏برم از اينكه ستمگرى را كمك كنيم يا آنكه ستم‏ديده‏اى را خوار گردانيم يا آنچه حقّ ما نيست بخواهيم .

 

دعای 8/ بند 8
«8»وَ نَعُوذُ بِكَ مِنْ شَمَاتَةِ الْأَعْدَاءِ ،...

و پناه مى‏بريم به تو از سرزنش دشمنان .

 

دعای20/ بند 13
«13»اللَّهُمَّ اجْعَلْ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ فِي رُوعِي مِنَ الَّتمَنِّي وَ التَّظَنِّي وَ الْحَسَدِ ذِكْراً لِعَظَمَتِكَ ، وَ تَفَكُّراً فِي قُدْرَتِكَ ، وَ تَدْبِيراً عَلَى عَدُوِّكَ ...

خداوندا به جاى آنچه شيطان از آرزو و خيال‏بافى و رشك، در دل من مى‏افكند، ياد بزرگى‏ات و انديشه در قدرتت و تدبير عليه دشمنت، را قرار ده.

 

دعای 23/ بند 6
«6»وَ أَعِذْنِي وَ ذُرِّيَّتِي مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ ، ... ، وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ سُلْطَانٍ عَنِيدٍ ، ... ، وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ مَنْ نَصَبَ لِرَسُولِكَ وَ لِأَهْلِ بَيْتِهِ حَرْباً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ ، ... ، إِنَّكَ عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ .

و من و فرزندانم را از شيطانِ رانده شده و از شرّ هر پادشاهِ ستمگر و از شرّ هر جنّ و انس كه براى پيامبرت و خاندان او جنگى به‏پا نمودند ، پناه ده. به درستى كه تو بر راه راستى.

 

دعای 48/ بند 14
«14»...، وَ لَا تُشْمِتْ بِي عَدُوِّي ، وَ لَا تُمَكِّنْهُ مِنْ عُنُقِي ، وَ لَا تُسَلِّطْهُ عَلَيَّ

و دشمنم را بر من شاد نگردان و او را بر من توانا نساز و او را بر من مسلّط نگردان.

 

دعای 47/ بند 119
«119»وَ أَعِذْنِي مِنْ شَمَاتَةِ الْأَعْدَاءِ ، ... .

و مرا از سرزنش دشمنان پناه ده.

 

نفرين در حق دشمنان :

دعای 27/ بند 6
«6»اللَّهُمَّ عَقِّمْ أَرْحَامَ نِسَائِهِمْ ، وَ يَبِّسْ أَصْلَابَ رِجَالِهِمْ ، وَ اقْطَعْ نَسْلَ دَوَابِّهِمْ وَ أَنْعَامِهِمْ ، لَا تَأْذَنْ لِسَمَائِهِمْ فِي قَطْرٍ ، وَ لَا لِأَرْضِهِمْ فِي نَبَاتٍ .

خداوندا رحم زنانشان را عقيم گردان و صلب مردانشان را خشك نما و نسل چهارپايان و گاو و گوسفند و شترانشان را قطع كن و آسمانشان را در باريدن و زمينشان را در روييدن، اذن نده.

 

دعای 27/ بند 10
«10»اللَّهُمَّ اشْغَلِ الْمُشْرِكِينَ بِالْمُشْرِكِينَ عَنْ تَنَاوُلِ أَطْرَافِ الْمُسْلِمِينَ ، وَ خُذْهُمْ بِالنَّقْصِ عَنْ تَنَقُّصِهِمْ ، وَ ثَبِّطْهُمْبِالْفُرْقَةِ عَنِ الِاحْتِشَادِ عَلَيْهِمْ .

خداوندا مشركان را به مشركان مشغول گردان و از چيرگى به نواحى مسلمانان، بازدار و با كاستن عددشان، از كاستن (مسلمانان) جلوگير باش. و با تفرقه‏افكنى ميان آنان، از گرد آمدن بر ضدّ مسلمانان بازشان دار.

 

دعای 27/ بند 12
«12»اللَّهُمَّ وَ امْزُجْ مِيَاهَهُمْ بِالْوَبَاءِ ، وَ أَطْعِمَتَهُمْ بِالْأَدْوَاءِ ، وَ ارْمِ بِلَادَهُمْ بِالْخُسُوفِ ، وَ أَلِحَّ عَلَيْهَا بِالْقُذُوفِ ، وَ افْرَعْهَا بِالُْمحُولِ ، وَ اجْعَلْ مِيَرَهُمْ فِي أَحَصِّ أَرْضِكَ وَ أَبْعَدِهَا عَنْهُمْ ، وَ امْنَعْ حُصُونَهَا مِنْهُمْ ، أَصِبْهُمْ بِالْجُوعِ الْمُقِيمِ وَ السُّقْمِ الْأَلِيمِ .

خداوندا و آب‏هايشان را به وبا و خوردنى‏هايشان را به امراضْ درآميز و شهرهايشان را در زمين فروبر و پيوسته آن را سنگباران فرما و آن را به قحطى و خشكسالى دچار ساز و آذوقه‏هايشان را در بى‏بركت‏ترين و دورترين (نقاط) زمين خود قرار ده و پناهگاه‏هاى آن را از آنها بازدار، آنان را دچار گرسنگى دائم و بيمارى دردناك گردان.

 

كارشكني هاي دشمن :

دعای 49/ بند 4
«4»فَكَمْ مِنْ عَدُوٍّ انْتَضَى عَلَيَّ سَيْفَ عَدَاوَتِهِ ، وَ شَحَذَ لِي ظُبَةَ مُدْيَتِهِ ، وَ أَرْهَفَ لِي شَبَا حَدِّهِ ، وَ دَافَ لِي قَوَاتِلَسُمُومِهِ ، وَ سَدَّدَ نَحْوِي صَوَائِبَ سِهَامِهِ ، وَ لَمْ تَنَمْ عَنِّي عَيْنُ حِرَاسَتِهِ ، وَ أَضْمَرَ أَنْ يَسُومَنِي الْمَكْرُوهَ ، وَ يُجَرِّعَنِي زُعَاقَ مَرَارَتِهِ .

پس چه بسيار دشمنى كه شمشير دشمنى‏اش را بر روى من كشيد، و لبه تيغش را براى من تيز نمود و طرف تيز آن را برايم نازك كرد و آن را براى من با زهرهاى كشنده‏اش درهم آميخت و تيرهاى هدف‏گيرى خود را، به سوى من نشانه گرفت و چشم نگهبانى‏اش از من نخفت و در دل، قصدِ آسيب رساندن به من داشت و آب بسيار تلخِ زهرآگين را جرعه جرعه به من نوشاند.

 

دعای 49/ بند 7
«7»وَ كَمْ مِنْ بَاغٍ بَغَانِي بِمَكَايِدِهِ ، وَ نَصَبَ لِي شَرَكَ مَصَايِدِهِ ، وَ وَكَّلَ بِي تَفَقُّدَ رِعَايَتِهِ ، وَ أَضْبَأَ إِلَيَّ إِضْبَاءَ السَّبُعِ لِطَرِيدَتِهِ انْتِظَاراً لِانْتِهَازِ الْفُرْصَةِ لِفَرِيسَتِهِ ، وَ هُوَ يُظْهِرُ لِي بَشَاشَةَ الْمَلَقِ ، وَ يَنْظُرُنِي عَلَى شِدَّةِ الْحَنَقِ .

و چه بسيار ستمگرى كه با نيرنگ‏هايش به من ستم كرد و دام‏هاى خود را برايم گسترد و مراقبت و جستجويش را بر من گماشت و همانند در كمين نشستن درنده‏اى براى شكارش، با چشم به راهى براى غنيمت دانستن وقت مناسبى براى شكار، در كمين من نشست. در حالى كه چاپلوسانه برايم خوش‏رويى مى‏كرد، و با خشم سخت به من مى‏نگريست.

جهاد در روايات معصومين

جهاد در روايات معصومين

ضرورت و وجوب جهاد :

عيون أخبار الرضا علیه السّلام ج ‏2، ص 124.
قَالَ عَلِیّ بنِ مُوسَی عَلَیهِ السَّلامُ: ... وَ الْجِهَادُ وَاجِبٌ مَعَ الْإِمَامِ الْعَدْلِ‏... .‏

امام رضا علیه السّلام فرمودند: جهاد كردن [همراه ] با امام عادل واجب است.

 

عيون أخبار الرضا عليه السّلام ، ج ‏2، ص 64.
قَالَ رَسولُ الله صَلّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ: أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى يَقُولُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ فَإِذَا قَالُوهَا فَقَدْ حُرِّمَ عَلَيَّ دِمَاؤُهُمْ وَ أَمْوَالُهُم‏.

پیامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند: من مأمور هستم كه با مردم جنگ كنم تا كلمه «لا اله الا اللَّه» را بر زبان جارى سازند و هر گاه به اين كلمه اقرار و اعتراف كردند، جان و مال آنها بر من حرام است.

 

الإحتجاج‏(نشر مرتضى، مشهد، 1403 ق‏، چاپ اول)، ج ‏2، ص 315.
قَالَ عَلِيّ بْن الْحُسَيْنِ عَلَیهِ السَّلامُ: ... إِذَا رَأَيْنَا هَؤُلَاءِ الَّذِينَ هَذِهِ صِفَتُهُمْ فَالْجِهَادُ مَعَهُمْ أَفْضَلُ مِنَ الْحَج.

امام سجّاد عليه السّلام فرمودند: اگر ما جمعى را به نظر آريم كه جهاد با ايشان أفضل از حجّ بيت اللَّه الحرام باشد به يقين در آن وقت جهاد با آن أرباب انكار و عناد خواهيم كرد.

 

الكافي(نشر اسلاميه‏، تهران‏، 1362 ش‏، چاپ دوم‏)، ج ‏2، ص 231، باب المؤمن و علاماته و صفاته.
قَالَ الصّادِقُ عَلَيْهِ السَّلامُ : الْمُؤْمِنُ لَهُ قُوَّةٌ فِي دينٍ... وَ حِرْصٌ فِي جِهَادٍ... .

امام صادق عليه السّلام فرمودند: مؤمن در امر دين نيرومند است... و در امر جهاد حريص است...

 

غررالحکم(نشر دفتر تبلیغات قم،1366 ه ش)، ص 176، ح 3358.
قَالَ عَلِيّ عَلَيْهِ السَّلامُ : زَكَاةُ الْبَدَنِ الْجِهَادُ وَ الصِّيَامُ.

امام على علیه السّلام فرمودند : زكات بدن، جهاد كردن و روزه داشتن است.

 

فضيلت جهاد :

الخصال(نشر جامعه مدرسين،‏ قم‏‏،1362 ش، چاپ اول‏‏)، ج ‏2، ص 589.
قَالَ الصَّادِقُ عَلَيْهِ السَّلامُ : ... فَأَعْطَاهُ خَمْسَةً وَ سَبْعِينَ جُنْداً فَكَانَ مِمَّا أَعْطَى الْعَقْلَ مِنَ الْخَمْسَةِ وَ السَّبْعِينَ الْجُنْدَ الْخَيْرُ وَ هُوَ وَزِيرُ الْعَقْلِ... وَ الْجِهَادُ وَ ضِدَّهُ النُّكُول‏... .

امام صادق علیه السّلام فرمودند: هفتاد و پنج لشكرى كه خداوند به عقل عطا فرمود عبارتند از: خير، كه وزير عقل است... و جهاد كه ضدّش سرپيچى از آن است.

 

كنز العمّال(نشرمؤسسة الرسالة - بيروت ، 1405 ه ق- 1985م، چاپ پنجم)، ج 4، ص 298، 10577.
قَالَ رَسُولُ الله صَلّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ: ذَرْوَةُ الْإِسْلَام‏ الجهادُ فی سَبیلِ الله لاینَاله إلا أفضَلُهم.

پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: بلندترین نقطه اسلام (و اوج آن) جهاد در راه خدا است كه فقط بهترین بندگان به آن می رسند.

 

بحار الأنوار(نشر مؤسسه الوفاء بیروت- لبنان،1404 هجری قمری)، ج ‏75، ص 165، ب 22.
قََالَ البَاقِرُ عَلَیهِ السَّلامُ: ... لَا فَضِيلَةَ كَالْجِهَاد... .

امام باقر عليه السّلام فرمودند: هيچ فضيلتى بقدر جهاد ارزش معنوى ندارد.

 

بحارالأنوار(نشر مؤسسه الوفاء بیروت- لبنان،1404 هجری قمری)، ج 100، ص 49.
قَالَ الصَّادقُ عَلَيْهِ السَّلامُ: أَصْلُ الاِْسْلامِ الصَّلوةُ، وَفَرْعُهُ الزَّكوةُ، وَذِرْوَةُ سَنامِهِ الْجِهادُ فى سَبيلِ اللّهِ.

امام صادق عليه السّلام فرمودند: اصل اسلام نماز است، و فرع آن زكات است و بالاترين قلّه آن جهاد در راه خدا است.

 

بحار الأنوار(نشر مؤسسه الوفاء بیروت- لبنان،1404 هجری قمری)، ج‏69، ص 237، باب 114 الكذب و روايته و سماعه.
قَالَ الصَّادِقُ عَلَيْهِ السَّلامُ: إِنَّ اللَّهَ أَحَبَّ اثْنَيْنِ وَ أَبْغَضَ اثْنَيْنِ أَحَبَّ الْخَطَرَ فِيمَا بَيْنَ الصَّفَّيْنِ وَ ... .

امام صادق عليه السّلام فرمودند: خداوند دو چيز را دوست مى‏دارد و از دو چيز خوشش نمى‏آيد؛ از برافراشتن شمشير در جنگ خوشش مى‏آيد و... .

 

وسائل الشيعه(نشر آل البيت‏، قم، 1409 ق‏، چاپ اول‏)، ج 1، ص 13.
قَالَ الصَّادقُ عَلَيْهِ السَّلامُ: اَلْجِهادُ أَفْضَلُ الاَْشْياءِ بَعْدَ الْفَرائِضِ.

امام صادق عليه السّلام فرمودند : برترين چيز بعد از واجبات يوميه (نماز)، جهاد است.

 

فضيلت مجاهدان راه خدا :

مستدرك الوسائل(نشر آل البیت، قم،1408ه ق)، ج 2، ص 243.
قالَ رَسُولُ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ: مَثَلُ المُجاهِدينَ فِى سَبيلِ اللّهِ كَمَثَلِ القائِمِ القانِتِ لا يَزالُ فى صَومِهِ وَ صَلاتِهِ حتّى يَرْجِعَ إلى أهلِه... .

پيامبرخدا صلّى الله عليه وآله و سلّم فرمودند : مَثَل مجاهدان راه خدا مَثل كسى است كه در حال قيام و عبادت پيوسته به نماز و روزه خويش مشغول است، تا آنگاه كه نزد خانواده خود بازگردند.

 

مستدرك الوسائل(نشر آل البیت، قم،1408ه ق)، ج 2، ص 243.
قالَ رَسُولُ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ: كُلُّ حَسَناتِ بَنى آدَمَ تُحْصيهَا الْمَلائِكَةُ، اِلاّ حَسَناتِ الْمُجاهِدينَ، فَاِنَّهُمْ يَعْجُزُنَ عَنْ عِلْمِ ثَوابِها.

پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم فرمودند: تمامى حسنات (كارهاى خوب) بنى آدم را، ملائكه حساب مى كنند، مگر حسنات مجاهدان (در راه خدا) را، به درستى كه آنها از دانستن ثواب حسنات مجاهدان، عاجز و ناتوان هستند.

 

مستدرك الوسائل(نشر آل البیت، قم،1408ه ق)، ج 2، ص 242.
قالَ رَسُولُ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ: حَمَلَةُ الْقُرآنِ عُرَفاءُ أَهْلِ الْجَنَّةِ، وَالْمُجاهِدُونَ فى سَبيلِ اللّهِ قُوّادُها، وَالرُّسُلُ سادَةُ أَهْلِ الْجَنَّة.

پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند: حاملان قرآن، عارفان اهل بهشتند، و مجاهدان در راه خدا، رهبران آنان هستند، و پيامبران، بزرگان اهل بهشتند.

 

كنز العمّال(نشرمؤسسة الرسالة - بيروت ، 1405 ه ق- 1985م، چاپ پنجم)، ج 4، ص 313، 10662.
قالَ رَسُولُ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّم: مَن لَقِیَ العَدُوَّ فَصَبَرَ حَتَّی یُقتلَ أو یَغلِبَ لَم یُفتَن فِی قَبرِهِ.

پيامبر خدا صلّی الله عليه و آله وسلّم فرمودند: هر كس رو در روي دشمن قرار گرفت (با دشمن درگير شد) و استقامت كرد تا كشته و يا پيروز شد، در قبر مورد آزمايش قرار نمي گيرد(از او سوال نمي شود).

 

بحارالانوار(نشر مؤسسه الوفاء بیروت- لبنان،1404 هجری قمری)، ج 100، ص 12.
قالَ رَسُول اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّم: إنَّ الغُزاةَ إذَا هَمّوا بِالْغَزْوِ كَتَبَ اللّهُ لَهُمْ بَراءَةً مِنَ النّارِ.

پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمودند: به درستى كه جنگجویان و رزمندگان، وقتى كه قصد جنگ كنند، خداوند براى آنها برائت از آتش مى نویسد.

 

فلسفه جهاد :

وسائل الشيعه(نشر آل البيت‏، قم، 1409 ق‏، چاپ اول‏)، ج 15، ص 15، ح 19915.
قَالَ عَلِيّ عَلَيْهِ السَّلامُ : ... فَإِنَّ اللَّهَ فَرَضَ الْجِهَادَ وَ عَظَّمَهُ وَ جَعَلَهُ نُصْرَةً لَهُ وَ اللَّهِ مَا صَلَحَتْ دُنْيَا قَطُّ وَ لَا دِينٌ إِلَّا بِهِ.

امام على‏عليه السّلام فرمودند: خداوند جهاد را بر انسان واجب كرد و رتبه آن را بالا برد؛ به خدا سوگند دين و دنياى انسان جز در سايه جهاد به صلاح نخواهد رسيد.

 

نهج الفصاحه(نشر دنياى دانش‏، تهران‏، 1382 ش‏، چاپ چهارم‏)، ترجمه ابوالقاسم پاينده‏، ص 246.
قالَ رَسُول اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّم: ألزِمُوا الجِهَادَ تَصِحُّوا وَ تَستَغنُوا.

پيامبرخدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمودند: جهاد كنيد تا سالم باشيد و بى‏نياز شويد.

 

وسائل الشيعه(نشر آل البيت‏، قم، 1409 ق‏، چاپ اول‏)، ج 15، ص 15، ح 19916.
قالَ رَسُولُ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّم: اغْزُوا تُورِثُوا أَبْنَاءَكُمْ مَجْدا.

پيامبرخدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمودند: بجنگيد، تا براى فرزندانتان عزّت و بزرگوارى به ارث گذاريد.

 

الإحتجاج‏(نشر مرتضى، مشهد، 1403 ق‏، چاپ اول)، ج 1، ص 99.
قالَت فَاطِمَة عَلَیهَا السَّلامُ: وَ الْجِهَادَ عِزّاً لِلْإِسْلَامِ وَ الصَّبْرَ مَعُونَةً عَلَى اسْتِيجَابِ الْأَجْرِ ... .

حضرت زهرا سلام اللّه علیها فرمودند: خداوند جهاد را موجب عزّت و هیبت اسلام، و صبر را وسیله استحقاق و شایستگی پاداش حق تعالی قرار داد.

 

برانگيختن به جهاد :

أمالي الصدوق(نشر اعلمى‏، بيروت‏، 1400 ق‏، چاپ پنجم‏)‏، ص 461، المجلس السبعون.‏
قالَ رَسُول اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّم: ... فَجَاهِدْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَإِنَّكَ إِنْ تُقْتَلْ كُنْتَ حَيّاً عِنْدَ اللَّهِ تُرْزَقْ وَ إِنْ مِتَّ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُكَ عَلَى اللَّهِ وَ إِنْ رَجَعْتَ خَرَجْتَ مِنَ الذُّنُوبِ كَمَا وُلِدْت‏.

پيامبرخدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمودند: در راه خدا جهاد كن كه اگر كشته شوى زنده‏اى و نزد خدا روزى خورى و اگر بميرى اجرت با خداست و اگر برگردى از گناهان بيرون شدى چون روزى كه مادرت تو را زاده است‏.

 

من لا يحضره الفقيه(نشر جامعه مدرسين، قم‏، 1404 ق‏، چاپ دوم‏)، ج‏1، ص 521، باب صلاة العيدين.
قَالَ عَلِيّ عَلَيْهِ السَّلامُ : ... وَ ارْغَبُوا فِيمَا كَتَبَ عَلَيْكُمْ وَ فَرَضَ مِنَ الْجِهَادِ وَ الْحَجِّ وَ الصِّيَامِ فَإِنَّ ثَوَابَ ذَلِكَ عَظِيمٌ لَا يَنْفَدُ وَ تَرْكَهُ وَبَالٌ لَا يَبِيدُ... .

امام على علیه السّلام فرمودند: و در انجام كار جهاد و حجّ و روزه كه بر شما واجب شده راغب باشيد و اشتياق نشان دهيد، زيرا ثواب آن عظيم و فناناپذير است، و ترك آن وبالى است كه هرگز از ميان نميرود.

 

جهاد گريزي :

مستدرك الوسائل(نشر آل البیت، قم،1408ه ق)، ج 2، ص 259.
قَالَ الإمَام عَلِي عَلَيهِ السَّلامُ: ... واستَحيُوا الْفَرَّ فَاِنَّهُ عارٌ باقِ فِى الأعْقابِ وَ نار يَوْمَ الْحِسابِ.

امام علی علیه السّلام(در جنگ صفين خطاب به لشكريانشان) فرمودند: و شرم كنيد از اينكه از ميدان جنگ فرار كنيد، پس به درستى كه فرار موجب ننگى باقى در فرزندان آينده و آتش روز قيامت خواهد شد.

 

وسائل الشيعه(نشر آل البيت‏، قم، 1409 ق‏، چاپ اول‏)، ج 15، ص 328.
قَالَ الصّادِق عَلَيْهِ السَّلامُ : وَجَدْنَا فِي كِتَابِ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلامُ الْكَبَائِرُ خَمْسَةٌ الشِّرْكُ وَ عُقُوقُ الْوَالِدَيْنِ وَ أَكْلُ الرِّبَا بَعْدَ الْبَيِّنَةِ وَ الْفِرَارُ مِنَ الزَّحْفِ وَ التَّعَرُّبُ بَعْدَ الْهِجْرَة.

امام صادق عليه السّلام فرمودند: در كتاب على عليه السّلام ديديم كه نوشته بود: گناهان بزرگ پنج تا هستند: 1- شرك به خدا 2- عاق پدر و مادر 3- خوردن ربا بعد از دانستن 4- فرار از جهاد و جبهه جنگ 5-تعرب بعد از هجرت

 

مستدرك الوسائل(نشر آل البیت، قم،1408ه ق)، ج 11، ص 71، باب التحریم الفرار من الزحف.
قَالَ عَلِيّ عَلَيْهِ السَّلامُ : الْفِرَارُ مِنَ الزَّحْفِ مِنَ الکَبائِرِ.

امام علی عليه السّلام فرمودند: فرار از ميان لشكر انبوهى كه به دشمن يورش برده، از گناهان كبيره است.

 

جهاد با دشمنان ائمه :

جامع الأخبار(نشر انتشارات رضى‏، قم‏، 1405 ق‏، چاپ اول‏)- تاج الدين شعيرى‏، ص 33، الفصل السادس عشر.
قَالَ الصّادِق عَلَيْهِ السَّلامُ : ... مَنْ جَاهَدَ عَدُوَّنَا فَكَأَنَّمَا جَاهَدَ مَعَنَا... .

امام صادق عليه السّلام فرمودند: هر كه جهاد كند دشمنان ما را چنان باشد كه جهاد كرده باشد [همراه] با ما.

 

بحار الأنوار(نشر مؤسسه الوفاء بیروت- لبنان،1404 هجری قمری)، ج ‏65، ص 124، باب 18 الصفح عن الشيعة و شفاعة أئمتهم صلوات الله عليهم فيهم.‏
قالَ رَسُول اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّم: أَرْبَعَةٌ أَنَا لَهُمْ شَفِيعٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ لَوْ أَتَوْنِي بِذُنُوبِ أَهْلِ الْأَرْضِ الضَّارِبُ بِسَيْفِهِ أَمَامَ ذُرِّيَّتِي وَ الْقَاضِي لَهُمْ حَوَائِجَهُمْ عِنْدَ مَا اضْطُرُّوا عَلَيْهِ وَ الْمُحِبُّ لَهُمْ بِقَلْبِهِ وَ لِسَانِه‏.

رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمودند: من روز قيامت از چهار نفر شفاعت خواهم كرد و لو گناهان مردم روى زمين را بياورند، كسى كه مقابل ذريه‏ام به ايستد و با دشمنان او جنگ كند، كسى كه حوائج آنها را برآورد در هنگامى كه مضطر گردند و كسى كه با زبان و دل آنها را دوست بدارد.

 

ياري دادن مچاهدان :

مستدرك الوسائل(نشر آل البیت، قم،1408ه ق)، ج 2، ص 245.
قالَ رَسُولُ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ: مَنْ قالَ لِغاز مَرْحَباً وَأَهْلا، حَيّاه اللّهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَاسْتَقْبَلَتْهُ الْمَلائِكَةُ بِالتَّرْحيمِ وَالتَّسْليمِ.

پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله و سلّم فرمودند: هر كس، به رزمنده اى مرحبا و اهلا بگويد (او را تشويق كند)، خداوند او را در روز قيامت زنده مى كند، و ملائكه با رحمت و سلامت از او استقبال مى كنند.

 

مستدرك الوسائل(نشر آل البیت، قم،1408ه ق)، ج 2، ص 245.
قالَ رَسُولُ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ: مَنْ جَهَّزَ غازِياً بِسِلْك أَوْ إبْرَة غَفَرَ اللّهُ لَهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَما تَأَخَّرَ... .

پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله و سلّم فرمودند: هر كس كه رزمنده اى را اگر چه به يك نخ يا سوزنى تجهيز كند، خداوند، تمامى گناهان گذشته و آينده او را خواهد آمرزيد.

 

اذن جهاد :

الإحتجاج‏(نشر مرتضى، مشهد، 1403 ق‏، چاپ اول)، ج‏1، ص 75، ذكر طرف مما جرى بعد وفاة رسول الله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم من اللجاج و الحجاج في أمر الخلافة... .
قالَ رَسُولُ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ: يَا أَبَا الْحَسَنِ... إِذَا وَجَدْتَ أَعْوَاناً فَبَادِرْ إِلَيْهِمْ وَ جَاهِدْهُم‏... .

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند: كه اى على اگر در آن زمان انصار و اعوان يابى با اهل فساد جهاد كن تا آنكه تمامى آن جماعت را مقتول و نابود گردانى ...

شهادت در نهج البلاغه

شهادت در نهج البلاغه

روحيه ي شهادت طلبي

خطبه 005
« هَيْهَاتَ بَعْدَ اللَّتَيَّا وَالَّتِي وَاللهِ لَاَبْنُ أَبي طَالِبٍ آنَسُ بالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْي أُمِّهِ ».

هرگز! من و از مرگ ترسيدن؟ پس از آن همه ستيزه و جنگيدن.به خدا سوگند، پسر ابوطالب از مرگ بي پژمان است. بيش از آنچه کودک پستان مادر را خواهان است.

 

خطبه 023
« نَسْأَلُ اللهَ مَنَازِلَ الشُّهَدَاءِ، وَمُعَايَشَةَ السُّعَدَاءِ، وَمُرَافَقَةَ الاَْنْبِيَاءِ ».

از خداوند رتبت شهيدان وزیستن با سعيدان و همراهی با پيمبران را مي‏خواهم.

 

خطبه 051
« قَدِ اسْتَطْعَمُوکُمُ الْقِتَالَ، فَأَقِرُّوا عَلَي مَذَلَّةٍ، وَتَأْخِيرِ مَحَلَّةٍ، أَوْ رَوُّوا السُّيُوفَ مِنَ الدِّمَاءِ تَرْوَوْا مِنَ الْمَاءِ، فَالمَوْتُ في حَيَاتِکُمْ مَقْهُورِينَ، وَالْحَيَاةُ في مَوْتِکُمْ قَاهِرِينَ ».

از شما خواستند تا دست به جنگ بگشاييد. پس يا به خواري بر جاي بپاييد و از رتبه‏اي که داريد فروتر آييد، يا شمشيرها را از خون تر کنيد، و آب را از کف آنان به در کنيد. خوار گشتن و زنده ماندنتان مردن است، و کشته گشتن و پيروز شدن، زنده بودن.

 

خطبه 055
« أمَّا قَوْلُکُمْ: أَکُلَّ ذلِکَ کَرَاهِيَةَ الْمَوْتِ؟ فَوَاللهِ مَا أُبَالِي دَخَلْتُ إِلَي المَوْتِ أَوْ خَرَجَ المَوْتُ إِلَيَّ ».

اما گفته شما که اين همه درنگ به خاطر ناخوش داشتن مرگ است. به خدا، پروا ندارم که من به آستانه مرگ درآيم يا مرگ به سر وقت من آيد.

 

خطبه 066
« وَطِيبُوا عَنْ أَنْفُسِکُمْ نَفْساً، وَامْشُوا إِلَي الْمَوْتِ مَشْياً سُجُحاً ».

خود را خرّم و سرخوش داريد، و با آساني و سبک جاني به سوي مرگ گام برداريد.

 

خطبه 119
« وَاللهِ لَوْلاَ رَجَائِي الشَّهَادَةَ عِنْدَ لِقَائِي الْعَدُوَّ ـ وَلَوْ قَدْ حُمَّ لِي لِقَاؤُهُ ـ لَقَرَّبْتُ رِکَابِي ثُمَّ شَخَصْتُ عَنْکُمْ، فَلاَ أَطْلُبُکُمْمَا اخْتَلَفَ جَنُوبٌ وَشَمَالٌ ».

به خدا، اگر اميد شهادتم هنگام ديدار دشمن نبود و اي کاش برايم مقدر بود، پاي در رکاب مي‏نهادم و از جمع شما بيرون مي‏فتادم و شما را نمي‏ طلبيدم، چندانکه باد جنوب و شمال آيد- که مرا از ديدن شما ملال آيد-.

 

خطبه 121

« أَيْنَ الْقَوْمُ الَّذِينَ دُعُوا إِلَي الْإِسْلاَمِ فَقَبِلُوهُ؟ وَقَرَأُوا الْقُرْآنَ فَأَحْکَمُوهُ؟ وَهِيجُوا إِلي الْجِهَادِ فَوَلِهُوا وَلَهَ اللِّقَاحِ إِلَيأَوْلاَدِهَا، وَسَلَبُوا السُّيُوفَ أَغْمَادَهَا، وَأَخَذُوا بِأَطْرَافِ الْأَرْضِ زَحْفاً زَحْفاً وَصَفًّا صَفًّا؟! بَعْضٌ هَلَکَ، وَبَعْصٌ نَجَا ».

کجايند مردمي که به اسلامشان خواندند، و آن را پذيرفتند، و قرآن خواندند، و معني آن را به گوش دل شنفتند؟ به کار زارشان برانگيختند، و آنان همچون ماده‏ شتر که به بچه خود روي آرد، شيفته آن گرديدند. شمشيرها از نيام برآوردند، و گروه گروه، و صف در صف روي به اطراف زمين کردند. بعضي نجات يافتند، و بعضي مردند.

 

خطبه 123
« إِنَّ الْمَوْتَ طَالِبٌ حَثِيثٌ لاَيَفُوتُهُ الْمُقِيمُ، وَلاَ يُعْجِزُهُ الْهَارِبُ.إِنَّ أَکْرَمَ الْمَوْتِ الْقَتْلُ! وَالَّذِي نَفْسُ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ بِيَدِهِ،لِأَلْفُ ضَرْبَةٍ بِالسَّيْفِ أَهْوَنُ مِنْ مِيتَةٍ عَلَي الْفِرَاشِِ فِي غَيْرِ طَاعَةِِ اللهِ! ».

همانا، مرگ طالبي شتابنده است، و آن کس که بر جاي است، از دستش نرود، و آن که گريزنده است از آن نرهد. همانا، گراميترين مرگها کشته شدن- در راه خدا است-. بدان کس که جان پسر ابوطالب در دست او است، هزار مرتبه ضربت شمشير خوردن بر من آسانتر است، تا در بستر مردن.

 

خطبه 124
« مَنْ رائِحٌ إِلَي اللهِ کَالظَّمَآنِ يَرِدُ الْمَاءَ؟ الْجَنَّةُ تَحْتَ أَطْرَافِ الْعَوَالِي! الْيَوْمَ تُبْلَي الْأَخْبَارُ! وَاللهِ لاََنَا أَشْوَقُ إِلَي لِقَائِهِمْمِنْهُمْ إِلَي دِيَارِهِمْ ».

آن که به سوي خدا روي نمايد، چون تشنه‏اي است که به آب درآيد. بهشت زير کناره‏هاي نيزه دلاوران است، و امروز آشکار شود که چه در دل است و چه در سر زبان است. به خدا، که من به ديدار آنان- دشمنان- شيفته‏ترم تا آنان به بازگشت به خانه‏هاشان.

 

خطبه 171
« إِنْ أَظْهَرْتَنَا عَلَي عَدُوِّنَا فَجَنِّبْنَا الْبَغْيَ وَسَدِّدْنَا لِلْحَقِّ، وَإِنْ أَظْهَرْتَهُمْ عَلَيْنَا فَارْزُقْنَا الشهَادَةَ وَاعْصِمْنَا مِنَ الْفِتْنَةِ ».

اگر بر دشمنانمان پيروز کردي، ما را از ستم برکنار کن، و در راه حق راست و استوار، و اگر آنان را بر ما پيروزي دادي، شهادت را روزي ما کن، و از فتنه نگهدارمان.

 

خطبه 180
« وَإنَّ أَحَبَّ مَا أَنَا لاَقٍ إِلَيَّ الْمَوْتُ ».

آنچه بيشتر از هر چيز دوست دارم، و مرا بايد، مرگ است که به سر وقتم آيد.

 

خطبه 193
« أَرَادَتْهُمُ الْدُّنْيَا فَلَمْ يُرِيدُوهَا، وَأَسَرَتْهُمْ فَفَدَوْا أُنْفُسَهُمْ مِنْهَا ».

(در وصف پرهیزکاران) دنيا آنان را خواست و آنان دنيا را نطلبيدند، اسيرشان کرد و به بهاي جان، خود را از بند آن خريدند.

 

نامه 023
« وَاللهِ مَا فَجَأَنِي مِنَ الْمَوْتِ وَارِدٌ کَرِهْتُهُ، وَلاَ طَالِعٌ أَنْکَرْتُهُ، وَمَا کُنْتُ إِلاَّ کَقَارِب وَرَدَ، وَطَالِبٍ وَجَدَ (( وَمَا عِنْدَ اللهِ خَيْرٌلِلْأََبْرَارِ )) ».

به خدا که با مردن چيزي به سر وقت من نيامد که آن را نپسندم، و نه چيزي پديد گردد که آن را نشناسم، بلکه چون جوينده آب به شب هنگام بودم که ناگهان به آب رسد، يا خواهاني که آنچه را خواهان است بيابد و آنچه نزد خداست، نيکوکاران را بهتر است.

 

نامه 028
« وَأَنَا مُرْقِلٌ نَحْوَکَ فِي جَحْفَل مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ، وَالتَّابِعِينَ لَهُمْ بِإِحْسَانٍ، شَدِيدٍ زِحَامُهُمْ، سَاطِعٍ قَتَامُهُمْ،مُتَسَرْبِلِينَ سَرَابِيلَ الْمَوْتِ، أَحَبُّ اللِّقَاءِ إِلَيْهِمْ لِقَاءُ رَبِّهِمْ ».

من با لشکري از مهاجران و انصار و تابعين آنان که راهشان را به نيکويي پيمودند، به سوي تو مي‏آيم، لشکر بسيار- و آراسته- و گرد آن به آسمان برخاسته. جامه‏هاي مرگ بر تن ايشان، و خوشترين ديدار براي آنان ديدار پروردگارشان.

 

نامه 035
« فَوَاللهِ لَوْلاَ طَمَعِي عِنْدَ لِقَائِي عَدُوِّي فِي الشَّهَادَةِ، وَتَوْطِينِي نَفْسِي عَلَي الْمَنِيَّةِ، لاََحْبَبْتُ أَلاَّ أَلْقَي مَعَ هؤُلاَءِيَوْماً وَاحِداً، وَلاَ أَلْتَقِيَ بِهِمْ أَبَداً ».

به خدا اگر آرزوي شهادتم به هنگام رويايي با دشمن نبود، و دل نهادنم بر مرگ خويش نمي‏نمود، دوست داشتم يک روز با اينان به سر نبرم و هرگز ديدارشان نکنم.

 

نامه 036
« وَأَمَّا مَا سَأَلْتَ عَنْهُ مِنْ رَأيِي فِي الْقِتَالِ، فَإِنَّ رَأْيِي قِتَالُ الْمُحِلِّينَ حَتَّي أَلْقَي اللهَ ».

و راي مرا درباره پيکار پرسيدي، من چنان مي‏بينم که بايد با آنان که پيمان را شکستند و کمر به جنگ با من بستند، پيکار کنم تا خدا را ديدار کنم.

 

نامه 053
« وَأَنَا أَسْأَلُ اللهَ بِسَعَةِ رَحْمَتِهِ، وَعَظِيمِ قُدْرَتِهِ عَلَي إِعْطَاءِ کُلِّ رَغْبَةٍ، أَنْ يُوَفِّقَنِي وَإِيَّاکَ لِمَا فيهِ رِضَاهُ مِنَ الْإِقَامَةِ عَلَي الْعُذْرِ الْوَاضِحِ إِلَيْهِ وَإِلَي خَلْقِهِ، مَعَ حُسْنِ الثَّنَاءِ فِي الْعِبَادِ، وَجَمِيلِ الْأَثَرِ فِي الْبَلاَدِ، وَتَمَامِ النِّعْمَةِ، وَتَضْعِيفِ الْکَرَامَةِ، وَأَنْ يَخْتِمَ لِي وَلَکَ بالسَّعَادَةِ وَالشَّهَادَةِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاغِبُونَ ».

و من از خدا مي‏خواهم با رحمتي فراگير که او راست، و قدرت بزرگ او بر انجام هر گونه درخواست، که من و تو را توفيق دهد در آنچه خشنودي او در آن بود. از داشتن عذري آشکار در پيشگاه او و آفريدگانش، و گذاردن نام نيکو ميان بندگانش و آثار نيک در شهرها و تمامي نعمت و فراواني کرامت. و اين که کار من و تو را به سعادت به پايان رساند، و شهادت نصيبمان گرداند. که ما آن را خواهانيم .

 

نامه 062
« وَإِنِّي إِلَي لِقَاءِ اللهِ لَمُشْتَاقٌ، وَحُسْنِ ثَوَابِهِ لَمُنْتَظِرٌ رَاجٍ ».

و من آرزومند ديدار خدايم و پاداش نيک او را مي‏پايم.

 

تهديد شهادت طلبان به مرگ

نامه 028
« وَذَکَرْتَ أَنَّهُ لَيْسَ لِي وَلِأَصْحَابِي عِنْدَکَ إِلاَّ السَّيْفُ، فَلَقَدْ أَضْحَکْتَ بَعْدَ اسْتِعْبَار! مَتَي أُلْفِيَتْ بَنُو عَبْدِ الْمُطَّلِبِ عَنِالْأَعْدَاءِ نَاکِلِينَ، وبِالسُّيُوفِ مُخَوَّفِينَ؟! ».

و گفتي که من و يارانم را پاسخي جز شمشير نيست، راستي که خنداندي از پس آنکه اشک ريزاندي. کي پسران عبدالمطلب را ديدي که از پيش دشمنان پس روند، و از شمشير ترسانده شوند!

شهادت در قرآن كريم

شهادت در قرآن كريم

شهادت ، عهدي ميان خداوند و مومنان

التوبة : 111
إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقاتِلُونَ في‏ سَبيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجيلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفى‏ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذي بايَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ

خداوند از مؤمنان، جانها و اموالشان را خريدارى كرده، كه (در برابرش) بهشت براى آنان باشد؛ (به اين گونه كه:) در راه خدا پيكار مى‏كنند، مى‏كشند و كشته مى‏شوند؛ اين وعده حقّى است بر او، كه در تورات و انجيل و قرآن ذكر فرموده؛ و چه كسى از خدا به عهدش وفادارتر است؟! اكنون بشارت باد بر شما، به داد و ستدى كه با خدا كرده‏ايد؛ و اين است آن پيروزى بزرگ!

 

الأحزاب : 23 - 24
مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْديلاً لِيَجْزِيَ اللَّهُ الصَّادِقينَ بِصِدْقِهِمْ وَ يُعَذِّبَ الْمُنافِقينَ إِنْ شاءَ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحيماً

در ميان مؤمنان مردانى هستند كه بر سر عهدى كه با خدا بستند صادقانه ايستاده‏اند؛ بعضى پيمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشيدند)، و بعضى ديگر در انتظارند؛ و هرگز تغيير و تبديلى در عهد و پيمان خود ندادند. هدف اين است كه خداوند صادقان را بخاطر صدقشان پاداش دهد، و منافقان را هر گاه اراده كند عذاب نمايد يا (اگر توبه كنند) توبه آنها را بپذيرد؛ چرا كه خداوند آمرزنده و رحيم است.

 

حيات جاويدان شهيد

البقرة : 154
وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ في‏ سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ

و به آنها كه در راه خدا كشته مى‏شوند، مرده نگوييد؛ بلكه آنان زنده‏اند، ولى شما نمى‏فهميد.

 

آل‏عمران : 169

وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ

(اى پيامبر!) هرگز گمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته شدند، مردگانند! بلكه آنان زنده‏اند، و نزد پروردگارشان روزى داده مى‏شوند.

 

اتمام نعمت بر شهيد

النساء : 69
وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفيقاً

و كسى كه خدا و پيامبر را اطاعت كند، (در روز رستاخيز،) همنشين كسانى خواهد بود كه خدا، نعمت خود را بر آنان تمام كرده؛ از پيامبران و صدّيقان و شهدا و صالحان؛ و آنها رفيقهاى خوبى هستند.

 

پاداش شهيد

آل‏عمران : 157
وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ في‏ سَبيلِ اللَّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَحْمَةٌ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ

اگر هم در راه خدا كشته شويد يا بميريد، (زيان نكرده‏ايد؛ زيرا) آمرزش و رحمت خدا، از تمام آنچه آنها (در طول عمر خود،) جمع آورى ميكنند، بهتر است.

 

آل‏عمران : 158
وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَى اللَّهِ تُحْشَرُونَ

و اگر بميريد يا كشته شويد، به سوى خدا محشور مى‏شويد.

 

آل‏عمران : 170 و 171
فَرِحينَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنينَ

آنها بخاطر نعمتهاى فراوانى كه خداوند از فضل خود به ايشان بخشيده است، خوشحالند؛ و بخاطر كسانى كه هنوز به آنها ملحق نشده‏اند [=مجاهدان و شهيدان آينده‏]، خوشوقتند؛ (زيرا مقامات برجسته ی آنها را در آن جهان مى‏بينند؛ و مى‏دانند) كه نه ترسى بر آنهاست، و نه غمى خواهند داشت. و از نعمت خدا و فضل او (نسبت به خودشان نيز) مسرورند؛ و (مى‏بينند كه) خداوند، پاداش مؤمنان را ضايع نمى‏كند؛ (نه پاداش شهيدان، و نه پاداش مجاهدانى كه شهيد نشدند).

 

النساء : 74
فَلْيُقاتِلْ في‏ سَبيلِ اللَّهِ الَّذينَ يَشْرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا بِالْآخِرَةِ وَ مَنْ يُقاتِلْ في‏ سَبيلِ اللَّهِ فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتيهِ أَجْراً عَظيماً

كسانى كه زندگى دنيا را به آخرت فروخته‏اند، بايد در راه خدا پيكار كنند. و آن كس كه در راه خدا پيكار كند، و كشته شود يا پيروز گردد، پاداش بزرگى به او خواهيم داد.

 

التوبة : 20
الَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ

آنها كه ايمان آوردند، و هجرت كردند، و با اموال و جانهايشان در راه خدا جهاد نمودند، مقامشان نزد خدا برتر است؛ و آنها پيروز و رستگارند.

 

الحج : 58
وَ الَّذينَ هاجَرُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ ماتُوا لَيَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ رِزْقاً حَسَناً وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقينَ

و كسانى كه در راه خدا هجرت كردند، سپس كشته شدند يا به مرگ طبيعى از دنيا رفتند، خداوند به آنها روزى نيكويى مى‏دهد؛ كه او بهترين روزى‏دهندگان است.

 

محمد : 6 - 4
... وَ الَّذينَ قُتِلُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ فَلَنْ يُضِلَّ أَعْمالَهُمْ (4) سَيَهْديهِمْ وَ يُصْلِحُ بالَهُمْ(5) وَ يُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَها لَهُمْ(6)

و كسانى كه در راه خدا كشته شدند، خداوند هرگز اعمالشان را از بين نمى‏برد. بزودى آنان را هدايت نموده و كارشان را اصلاح مى‏كند؛ و آنها را در بهشت (جاويدانش) كه اوصاف آن را براى آنان بازگو كرده وارد مى‏كند.

شهادت در صحيفيه سجاديه

شهادت در صحيفيه سجاديه

درآمدن در زمره شهدا

دعای 1/ بند 30 و27
«27»ثُمَّ لَهُ الْحَمْدُ ... «30»حَمْداً نَسْعَدُ بِهِ فِي السُّعَدَاءِ مِنْ أَوْلِيَائِهِ ، وَ نَصِيرُ بِهِ فِي نَظْمِ الشُّهَدَاءِ بِسُيُوفِ أَعْدَائِهِ ، إِنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيدٌ.

پس سپاس او را ، سپاسى كه با آن در بين سعادتمندان از دوستانش به سعادت برسيم و با آن در رديف كشته‏شدگان به شمشيرهاى دشمنانش درآييم. به درستى كه او يارى‏دهنده ستوده است.

 

دعای 32/ بند 21
«21»اللَّهُمَّ وَ إِذْ سَتَرْتَنِي بِعَفْوِكَ ، وَ تَغَمَّدْتَنِي بِفَضْلِكَ فِي دَارِ الْفَنَاءِ بِحَضْرَةِ الْأَكْفَاءِ ، فَأَجِرْنِي مِنْ فَضِيحَاتِ دَارِ الْبَقَاءِ عِنْدَ مَوَاقِفِ الْأَشْهَادِ مِنَ الْمَلَائِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ ، وَ الرُّسُلِ الْمُكَرَّمِينَ ، وَ الشُّهَدَاءِ وَ الصَّالِحِينَ ، مِنْ جَارٍ كُنْتُ أُكَاتِمُهُ سَيِّئَاتِي ، وَ مِنْ ذِي رَحِمٍ کُنْتُ أَحْتَشِمُ مِنْهُ فِي سَرِيرَاتِي .

خداوندا و اكنون كه مرا به بخشايشت پوشاندى و (گناه) مرا به فضلت در سراى فانى در حضور همانندانم نهان داشتى، پس از رسوايى‏هاى سراى باقى، نزد جايگاه‏هاى شاهدان؛ از فرشتگان ارجمند و پيامبران بزرگوار و شهيدان و صالحان، از همسايه‏اى كه بدى‏هايم را از او نهان مى‏داشتم و از خويشاوندى كه در كارهاى مخفى خود از او شرم مى‏نمودم، مرا ايمن ساز.

 

شهادت در روايات معصومين

شهادت در روايات معصومين

امام حسين عليه السلام :

ثواب الأعمال و عقاب الأعمال(دار الرضى،‏ قم،‏1406 ق،چاپ اول‏)، ص 97.
قََالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَیهِ السَّلامُ: زُورُوهُ يَعْنِي قَبْرَ الْحُسَيْنِ عَلَیهِ السَّلامُ وَ لَا تَجْفُوهُ فَإِنَّهُ سَيِّدُ الشُّهَدَاءِ وَ سَيِّدُ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّة.

امام صادق عليه السّلام فرمودند: قبرامام حسين عليه السّلام را زيارت كنيد و به آن حضرت جفا مكنيد، زيرا او سرور شهيدان و سالار جوانان اهل بهشت است.

 

كامل الزيارات(نشر مرتضوى‏، نجف، 1356 ق‏، چاپ اول‏)- ابن قولويه‏، ص 111، الباب السابع و الثلاثون.
قَالَ أَبُوعَبْدِ اللَّهِ عَلَیهِ السَّلامُ: مَا مِنْ شَهِيدٍ إِلَّا [إِلَّا وَ هُوَ يُحِبُّ لَوْ أَنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ حَيٌ‏] وَ يُحِبُّ أَنْ يَكُونَ مَعَ الْحُسَيْنِ عَلَیهِ السَّلامُ حَتَّى يَدْخُلُونَ [يَدْخُلُوا الْجَنَّةَ مَعَه].‏

حضرت ابى عبد اللَّه عليه السّلام فرمودند: نيست شهيدى مگر آنكه دوست دارد كه با حضرت امام حسين عليه السّلام بوده تا در معيّت آن جناب داخل بهشت شوند.

 

فضيلت شهادت :

بحارالانوار(نشر مؤسسه الوفاء بیروت- لبنان،1404 هجری قمری)، ج 97 ، ص 8.
قَالَ رَسُولُ الله صَلّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ: أشْرَفُ المَوْتِ قَتْلُ الشَّهَادَةِ.

پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند : شهادت برترین مرگ ها است.

 

الخصال(نشر جامعه مدرسين،‏ قم‏‏،1362 ش، چاپ اول‏‏)، ج 1، ص 9.
قَالَ رَسُولُ الله صَلّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ: فَوْقَ كُلِّ بِرٍّ بِرٌّ حَتَّى يُقْتَلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ- فَإِذَا قُتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَلَيْسَ فَوْقَهُ بِرٌّ... .

رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: بالاتر از هر كار خیری، خیر و نیكی دیگری است تا آنكه فردی در راه خدا كشته شود، و بالاتر از كشته شدن در راه خدا خیر و نیكی نیست.

 

عدة الداعي و نجاح الساعي(نشر دار التكاب اسلامى، قم،1407 ق‏، چاپ اول)- ابن فهد حلّى‏‏، ص 54.
قَالَ الصَّادِقُ عَلَیهِ السَّلامُ: اُطْلُبُوا الدُّعَاءَ فِي أَرْبَعِ سَاعَاتٍ عِنْدَ هُبُوبِ الرِّيَاحِ وَ زَوَالِ الْأَفْيَاءِ وَ نُزُولِ الْمَطَرِ وَ أَوَّلِ قَطْرَةٍ مِنْ دَمِ الْقَتِيلِ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّ أَبْوَابَ السَّمَاءِ تُفَتَّحُ عِنْدَ هَذِهِ الْأَشْيَاءِ.

امام صادق عليه السّلام فرمودند: در چهار وقت به دنبال دعا باشيد: وزش باد، زوال سايه‏ها (كه همان ظهر شرعى است)، نزول باران و اولين قطره از خون مؤمن، چون در اين اوقات،درهاى آسمان گشوده خواهد شد.

 

شهادت طلبي :

میزان الحکمه(نشر دارالحدیث، 1384، چاپ پنجم)- ترجمه ری شهری، ج 6، ص 2878
قَالَ الإمَام الرِّضَا عَلَیهِ السَّلامُ - لمّا سُئلَ عَن قولِ أمیرِالمؤمنینَ عَلَیهِ السَّلامُ: لَضَرْبَة ٌ بِالسَّيْفِ أَهْوَنُ مِنْ مَوْتٍ عَلَى فِرَاش -: فِی سَبیلِ اللّهِ.

امام رضا علیه السّلام، در پاسخ به سؤال از این فرموده ی امیرالمؤمنین علیه السّلام که خوردن ضربت شمشیر آسانتراست از مردن در بستر، فرمودند: منظور(ضربت شمشیرخوردن ) در راه خداست.

 

بحار الانوار(نشر مؤسسه الوفاء بیروت- لبنان،1404 هجری قمری)، ج 45، ص 118.
قَالَ عَلِيّ بْن الْحُسَيْن عَلَیهِ السَّلامُ: أَنَّ الْقَتْلَ لَنَا عَادَةٌ وَ كَرَامَتَنَا الشَّهَادَة.

امام سجّاد علیه السّلام فرمودند : كشته شدن عادت ما و شهادت كرامت ماست.

 

بحارالأنوار(نشر مؤسسه الوفاء بیروت- لبنان،1404 هجری قمری)، ج44، ص 315.
قَالَ الْحُسَيْنُ عَلَیهِ السَّلامُ: ... مَا بِالْمَوْتِ عَارٌ عَلَى الْفَتَى إِذَا مَا نَوَى حَقّاً وَ جَاهَدَ مُسْلِماً

امام حسين علیه السّلام فرمودند : براى جوانمرد هر گاه كه حق را نيت كند و مسلمان باشد و جهاد كند، مرگ ننگ نيست‏.

 

اللهوف على قتلى الطفوف(نشر جهان، تهران‏، 1348 ش، چاپ اول‏)، ص 102.
قَالَ البَاقِرُ عَلَیهِ السَّلامُ: لَمَّا الْتَقَى الْحُسَيْنُ عَلَیهِ السَّلامُ وَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ قَامَتِ الْحَرْبُ أَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى‏النَّصْرَ حَتَّى رَفْرَفَ عَلَى رَأْسِ الْحُسَيْنِ عَلَیهِ السَّلامُ ثُمَّ خُيِّرَ بَيْنَ النَّصْرِ عَلَى أَعْدَائِهِ وَ بَيْنَ لِقَاءِ اللَّهِ فَاخْتَارَ لِقَاءَ اللَّه‏... .

امام باقرعليه السّلام فرمودند: چون امام حسين عليه السّلام با عمر بن سعد تلاقى نمودند و جنگ بر پا شد، خداوند نصرت خود را فرو فرستاد تا آن جا كه بر سر حسين عليه السّلام سايه گسترد، و آنگاه امام مخيّر شد بين پيروزى بر دشمنانش و بين ملاقات و لقاى پروردگارش، او لقاى پروردگارش را برگزيد.

 

بحار الأنوار(نشر مؤسسه الوفاء بیروت- لبنان،1404 هجری قمری)، ج 65، ص 162.
قَالَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِي عَلَیهِ السَّلامُ: شِيعَةُ عَلِيٍّ عَلَیهِ السَّلامُ هُمُ الَّذِينَ لَا يُبَالُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَ وَقَعَ الْمَوْتُ عَلَيْهِمْ أَوْ وَقَعُوا عَلَى الْمَوْت... .

امام حسن عسكرى عليه السّلام فرمودند: شيعيان آل محمّد عليهم السّلام در راه خدا جنگ مى‏كنند آنها ترسى ندارند از آنكه‏ مرگ بر آنها وارد شود و يا آنها بر مرگ وارد شوند.

 

میزان الحکمه(نشر دارالحدیث، 1384، چاپ پنجم)- ترجمه ری شهری، ج 6، ص 2880.
قَالَ رَسُولُ الله صَلّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ: مَنْ سَأَلَ اللَّهَ الشَّهَادَةَ بِصِدْقٍ بَلَّغَهُ اللَّهُ مَنَازِلَ الشُّهَدَاءِ وَ إِنْ مَاتَ عَلَى فِرَاشِهِ.‏

پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند : هر که صادقانه از خداوند شهادت را مسألت كند، خداوند او را به منزلت های شهیدان برساند ، هر چند در بستر خود بمیرد.

 

پاداش و منزلت شهيد :

بحارالانوار(نشر مؤسسه الوفاء بیروت- لبنان،1404 هجری قمری)، ج 66، ص 393.
قَالَ رَسُولُ الله صَلّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ: أَوَّلُ مَنْ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ شَهِيدٌ.

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: نخستين كسى كه وارد بهشت مى‏شود شهيد است .

 

مستدرك الوسائل(نشر آل البیت، قم،1408ه ق)، ج 11، ص 13.
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ: مَا مِن أحَدٍ یدخل الجَنَّة فَیتمَنّی أن یخرجَ مِنهَا إلّا شَهیِد، فَإنَّهُ یتمَنّی أن یرجع فَیُقتَلَ عَشرَ مَرَّاتٍ مِمَّا یرَی مِن کَرَامَةِ اللهِ.

پيامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: كسى نيست كه وارد بهشت شود و آرزو كند از آن بيرون رود، مگر شهيد كه به خاطر كرامتى كه از جانب خداوند ديده است آرزو مى‏كند (به دنيا) برگردد و دهها بار كشته شود.

 

من لا يحضره الفقيه(نشر جامعه مدرسين‏، قم‏، 1404 ق‏، چاپ دوم‏)، ج ‏3، ص 183، باب الدين و القرض.
قَالَ البَاقِرُ عَلَیهِ السَّلامُ: أَوَّلُ قَطْرَةٍ مِنْ دَمِ الشَّهِيدِ كَفَّارَةٌ لِذُنُوبِهِ ... .

امام باقر عليه السّلام فرمودند : اوّلين قطره خون شهيد كفّاره گناهان اوست.

 

میزان الحکمه(نشر دارالحدیث، 1384، چاپ پنجم)- ترجمه ری شهری، ج 6، ص 2878.
عَنِ النّبِیّ صَلّی الله عَلَیه و آله وَ سَلَّم- لمّا سُئِلَ عَن عَدَمِ افتِتانِ الشَهید فی القَبر-: کَفی ببارِقةِ السُّیوف عَلی رَأسه فِتنَة ً.

از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم درباره ی عدم گرفتاری شهید در قبر سؤال شد ، فرمودند : درخشش برق شمشیرها بر فراز سر او برای گرفتاری وی کافی است.

 

تحرير المواعظ العددية(نشر الهادى‏، قم‏،1424 ق‏، چاپ هشتم‏)، ص 237، فصل دوم.

پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمودند: سه كس در كفالت خدا هستند: مردى كه براى خدا به ميدان جنگ برود، در پناه خداست تا كشته گردد و به بهشت رود، يا با ثواب و اموال دشمن به وطن بازگردد، و مردى كه به سوى مسجد رود، و كسى كه سالم وارد خانه‏ى خدا شود.

 

من لا يحضره الفقيه(نشر جامعه مدرسين‏، قم‏، 1404 ق‏، چاپ دوم‏)، ج‏1، ص 140.
قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلَیهِ السَّلامُ: ضَمِنْتُ لِسِتَّةٍ الْجَنَّةَ رَجُلٌ خَرَجَ بِصَدَقَةٍ فَمَاتَ فَلَهُ الْجَنَّةُ- وَ رَجُلٌ خَرَجَ يَعُودُ مَرِيضاً فَمَاتَ فَلَهُ الْجَنَّةُ- وَ رَجُلٌ خَرَجَ مُجَاهِداً فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَمَاتَ فَلَهُ الْجَنَّةُ... .

امام علی عليه السّلام فرمودند: براى شش كس من ضمانت بهشت ميكنم: مردى كه صدقه واجب يا مستحبّى را بيرون برد تا به اهلش برساند و در آن حال بميرد او به بهشت رود، ديگر كسى كه براى عيادت بيمارى از خانه بيرون آيد و در راه بميرد، بر او نيز بهشت واجبست، ديگر كسى كه براى جهاد در راه خدا از خانه درآيد و وفات يابد.

 

بحار الأنوار(نشر مؤسسه الوفاء بیروت- لبنان،1404 هجری قمری)، ج 75، ص 152.
قَالَ عَلِيّ بْن الْحُسَيْن عَلَیهِ السَّلامُ: وَ مَا مِنْ قَطْرَةٍ أَحَبَّ إِلَى اللَّهِ مِنْ قَطْرَتَيْنِ- قَطْرَةِ دَمٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ- وَ قَطْرَةِ دَمْعٍ فِي سَوَادِ اللَّيْلِ مِنْ خَشْيَةِ اللَّه.

امام سجّاد عليه السّلام فرمودند: هيچ قطره‏اى نزد خدا محبوبتر از دو قطره نيست: قطره خونى كه در راه خدا ريخته شود، و قطره اشكى كه در تاريكى شب از چشم بنده‏اى براى خاطر خدا جارى گردد.

 

بحار الأنوار(نشر مؤسسه الوفاء بیروت- لبنان،1404 هجری قمری)، ج ‏68، ص 417.
قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَیهِ السَّلامُ : ثَلَاثٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ زَوَّجَهُ اللَّهُ مِنَ الْحُورِ الْعِينِ كَيْفَ شَاءَ كَظْمُ الْغَيْظِ وَ الصَّبْرُ عَلَى السُّيُوفِ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ رَجُلٌ أَشْرَفَ عَلَى مَالٍ حَرَامٍ فَتَرَكَهُ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.

امام صادق عليه السّلام فرمودند: هر كس سه خصلت داشته باشد خداوند حور العين را به وى تزويج مى‏كند، آنها عبارتند از خشم خود فرو بردن، و صبر در جهاد و شهادت در راه خدا و مردى كه مال حرامى در اختيارش قرار گرفته و او از تصرف در آن خوددارى نمايد.

 

بحار الأنوار(نشر مؤسسه الوفاء بیروت- لبنان،1404 هجری قمری)، ج ‏9، ص 325.
قَالَ رسولُ الله صَلّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ: ... وَ قَصِّرُوا أَعْمَارَكُمْ فِي الدُّنْيَا بِالتَّعَرُّضِ لِأَعْدَاءِ اللَّهِ فِي الْجِهَادِ لِتَنَالُوا طُولَ أَعْمَارِ الْآخِرَةِ طول الاعمار فِى الاخرة... .

پيامبر خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم فرمودند: و عمرهاى خود را كوتاه كنيد در دنيا بواسطه پيكار و جنگ با دشمنان خدا تا به شما طول عمر در آخرت عنايت كنند در بهشت جاويد.

 

شهيد دردي راحس نمي كند :

صحيفة الرضا عليه السلام(نشر كنگره امام رضا عليه السّلام‏، مشهد، 1406 ق، چاپ اول‏)، ص 92، باب الزيادات‏.
قَالَ رَسولُ الله صَلّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ: ... فَتَكُونُ الضَّرْبَةُ وَ الطَّعْنَةُ عَلَى الشَّهِيدِ أَهْوَنَ مِنْ شُرْبِ الْمَاءِ الْبَارِدِ فِي الْيَوْمِ الصَّائِف... .

پیامبرخدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم فرمودند: پس باشد شمشير و نيزه بر شهيد آسان‏تر از آشاميدن آب سرد در روز بسيار گرم.

 

كنز العمّال(نشرمؤسسة الرسالة - بيروت ، 1405 ه ق- 1985م)، ج 4، ص 398، 11103.
قَالَ رَسولُ الله صَلّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ: الشَّهیدُ لا یجدُ ألَم َالقَتلِ کَمَا یجدُ أحَدکم مَسَّ القرصة.

پيامبر خدا صلّى اللّه عليه وآله فرمودند: شهيد درد كشته شدن را احساس نمي كند، مگر در حدّي كه يكي از شما پوست دست خود را بين دو انگشت فشار دهد.

 

دفن شهيد :

الكافى(نشر اسلاميه‏، تهران‏، 1362 ش‏، چاپ دوم‏)، ‏ج 3، ص 210، باب القتلى.
قَالَ أَبُوعَبْدِ اللَّهِ عَلَیهِ السَّلامُ : ... [الَّذِي يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّه]‏ يُدْفَنُ كَمَا هُوَ فِي ثِيَابِهِ إِلَّا أَنْ يَكُونَ بِهِ رَمَقٌ ثُمَّ مَاتَ- فَإِنَّهُ يُغَسَّلُ وَ يُكَفَّنُ وَ يُحَنَّطُ وَ يُصَلَّى عَلَيْه... .‏

امام صادق عليه السّلام فرمودند: شهيد راه خدا، با همان لباس بدنش دفن مى‏شود؛ مگر اين كه در جانش رمقى بماند و بعداً بميرد؛ در اين صورت او را غسل مى‏دهند و كفن مى‏كنند و با كافور معطر مى‏سازند و بر جنازه او نماز مى‏خوانند.

 

زيارت مزار شهيدان :

الكافی(نشر اسلاميه‏، تهران‏، 1362 ش‏، چاپ دوم‏)، ج 4، ص 548.
قَالَ أَبُوعَبْدِ اللَّهِ عَلَیهِ السَّلامُ : إِنَّ زِيَارَةَ قَبْرِ رَسُولِ اللَّهِ صَلّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ زِيَارَةَ قُبُورِ الشُّهَدَاءِ وَ زِيَارَةَ قَبْرِ الْحُسَيْنِ عَلَیهِ السَّلامُ تَعْدِلُ حَجَّةً مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ.

امام صادق عليه السّلام فرمودند: زيارت قبر رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم و زيارت قبر شهيدان و زيارت قبر حسين عليه السّلام برابر است با حجّى كه با پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم انجام گرفته است.

 

من لا يحضره الفقيه(نشر جامعه مدرسين‏، قم‏، 1404 ق‏، چاپ دوم‏)، ج 2، ص 598.
قَالَ أَبُوعَبْدِ اللَّهِ عَلَیهِ السَّلامُ : فَإِذَا أَرَدْتَ زِيَارَةَ قُبُورِ الشُّهَدَاءِ فَقُلِ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّار.

امام صادق عليه السّلام فرمودند: و چون خواستى قبور شهدا را زيارت كنى پس بگو: « السَّلَامُ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّار».

 

برترين شهدا :

بحار الأنوار(نشر مؤسسه الوفاء بیروت- لبنان،1404 هجری قمری)، ج‏26، ص 241، ب 5 جوامع مناقبهم و فضائلهم علیهم السّلام.
قَالَ عَلِیّ بنِ مُوسَی عَلَيهِ السَّلامُ: فَشُهَدَاؤُنَا لَهُمْ فَضْلٌ عَلَى الشُّهَدَاءِ بِعَشْرِ دَرَجَاتٍ وَ لِشَهِيدِ شِيعَتِنَا فَضْلٌ عَلَى كُلِّ شَهِيدِ غَيْرِنَا بِتِسْعِ دَرَجَاتٍ نَحْنُ النُّجَبَاءُ وَ نَحْنُ أَفْرَاطُ الْأَنْبِيَاءِ وَ نَحْنُ أَبْنَاءُ الْأَوْصِيَاءِ وَ نَحْنُ الْمَخْصُوصُونَ فِي كِتَابِ اللَّهِ وَ نَحْنُ أَوْلَى النَّاسِ بِرَسُولِ اللَّهِ... .

امام رضا عليه السّلام فرمودند: شهيدان ما بر ساير شهداء برترى دارند و شهداى شيعيان ما نيز بر ساير شهيدان برترى دارند، ما برگزيدگان و فرزندان پيامبران هستيم، و در كتاب خداوند ما را معصوم معرفى كرده و ما از همه مردم به سول خدا سزاواريم.

 

مقام شفاعت :

کنز العمّال(نشرمؤسسة الرسالة - بيروت ، 1405 ه ق- 1985م، چاپ پنجم)، ج 4، ص 401، 11119.
قَالَ رَسولُ الله صَلّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ: یشفعُ الشَّهیدُ فِی سَبعِین مِن أهلِ بَیتِه.

پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند : شهید هفتاد نفر از بستگان خود را شفاعت می کند.

 

بحار الأنوار(نشر مؤسسه الوفاء بیروت- لبنان،1404 هجری قمری)، ج ‏2، ص 15.
قَالَ رَسولُ الله صَلّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ: ثَلَاثَةٌ يَشْفَعُونَ إِلَى اللَّهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَيُشَفِّعُهُمُ الْأَنْبِيَاءُ ثُمَّ الْعُلَمَاءُ ثُمَّ الشُّهَدَاء.

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند : سه گروهند که روز قیامت شفاعت می کنند و شفاعت آنها مورد پذیرش خداوند قرار می گیرد: انبیاء و علما و شهداء.

 

جانشين شهيد در خانواده اش :

صحيفة الرضا عليه السّلام(نشر كنگره امام رضا عليه السّلام‏، مشهد، 1406 ق، چاپ اول‏)، ص 92، باب الزیادات.
قَالَ رَسولُ الله صَلّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ: وَ يَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنَا خَلِيفَتُهُ فِي أَهْلِهِ وَ مَنْ أَرْضَاهُمْ فَقَدْ أَرْضَانِي وَ مَنْ أَسْخَطَهُمْ فَقَدْ أَسْخَطَنِي‏.

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: و خداى عزّ و جلّ مى‏فرمايد: من جانشين شهيد در ميان خانواده او هستم. و هر كس خانواده شهيد را خشنود كند، هر آينه مرا خشنود كرده است، و هر كس آنها را خشمگين كند ، همانا مرا خشمگين كرده است.

آيا شهيد غسل و کفن دارد؟

آيا شهيد غسل و کفن دارد؟

سخن درباره شهيد است شهيد همان‏طور که از نامش پيداست يک واژه بسيار مقدس و با فضيلتي است که به هر انساني که در راه عقيده و مکتبش مبارزه کند و کشته شود اطلاق نمي‏شود. شهيد داراي يک مقام روحانيت و تقدس خاصي است که وجودش از نور خدا جلوه‏گر شده است. 

شهيد از دو عنصر پاک، اصلاح و عرفان تجسم يافته است. منطق شهيد اصلاح کننده جامعه است، و قلب شهيد از نور خدا تابنده است. حال ببينيم از نظر احکام فقهي به چه کسي شهيد مي‏گويند آيا شهيد غسل و کفن دارد؟ ثانيا چرا کسي که در راه خدا کشته شد او را شهيد مي‏نامند، وجه تناسب اين اسم براي شهيد به چه منظوري است؟ 

ادامه متن در ادامه مطلب ...

ادامه نوشته

محرم، اردوگاه و عزاداري

محرم، اردوگاه و عزاداري

ايام محرم است و چندروزي تا عاشورا باقي مانده. اردوگاه اسلام سياهپوش شده. گرد غم چهره‏ي نوراني رزمندگان را پوشانده. اگر چه نيروها نمي‏توانند سياه بپوشند. ولي هر کس به فراخور حال خود تکه‏اي پارچه‏ي مشکي به نشانه عزاداري همراه خود دارد. عده‏اي شال سياه به گردن آويخته‏اند و عده‏اي ديگر يک تکه پارچه سياه را به روي سينه و روي جيب سمت چپ دوخته‏اند. 

حسينيه‏ي گردانها مظهر سوگواري براي سالار شهيدان شده. هر کجا مي‏رويم شور و عزاي حسين برپاست. هر شب بعد از نماز مغرب و عشاء در گردانها تا پاسي از شب مراسم نوحه‏سرايي و سينه‏زني برگزار مي‏شود. گردانها به صورت دسته‏هاي عزاداري به ديدار يکديگر مي‏روند و مانند همان رسم و رسوم کوچه پس کوچه‏هاي قديمي شهر، با اسپند و صلوات و شور « خوش آمديد اهل عزا امشب... »  به استقبال و بدرقه‏ي يکديگر مي‏شتابند. اشک، تنها گوهر ياري دهنده‏ي غم، در دامان همه‏ي رزمندگان جاري است. نام حسين (ع) در اين ايام سوزناکتر شده. يک « يا حسين »  کافي است تا شيون سر بگيرد. هيچ مداحي نياز ندارد، روضه‏ي خود را با چند غزل و مثنوي و چند ديوان شعر شروع کند. نام کربلا آتش مي‏زند. مي‏سوزاند. نام مقدس ابي‏عبدالله الحسين، اختيار از کف مي‏برد. زيرا  اينجا نيز کربلاست. اينها هم ياران حسين‏اند. ما هم تا شب عاشورا فاصله‏اي نداريم. با اين تفاوت که ما تا آخر ايستاده‏ايم و قصد نداريم در شب عاشورا، از اردوگاه حسين بن علي (ع) شبانه خارج شويم. بلکه تصميم داريم شبانه به اردوگاه خصم حمله کنيم و دل شکسته‏ي زينب را تسلي بخشيم. 

نمي‏دانم اگر حسين (ع) امروز و در کربلاي ايران حضور عيني مي‏يافت، از رزمندگان مي‏خواست که شبانه از خيمه‏ها خارج شوند و به عقب برگردند يا نه؟ من که فکر نمي‏کنم. شايد ما ثابت کرده باشيم که ما اهل کوفه نيستيم. قبلا هم گفتم، آنهايي که دوکوهه و اردوگاه اسلام را ديده‏اند، در ليست ياران واقعي حسين (ع) ثبت‏نام کرده‏اند. ما عقب نمانديم تا تنها شعار بدهيم. ما به دستور امام عزيزمان پاي در شط خون گذاشته‏ايم و دجله را در عمليات بدر خونين کرديم.

عاشورا خيلي زيباست. شعارها بايد تبديل به شعور شود. 

حرفها تبديل به عمل مي‏شود. بچه‏ها گل بر سر و شانه‏هايشان مي‏مالند و دستمال اشک را با گريه‏شان مي‏شويند. هر چه به روز عاشورا نزديک‏تر مي‏شويم، شدت عزاداري بيشتر مي‏شود. گويي عاشوراي سال 61 قمري مي‏خواهد اتفاق بيفتد. پرچمهاي عزا، پيشاپيش صبحگاه بچه‏ها به حرکت درمي‏آيد. محوطه‏ي اردوگاه با پرچم سياه مزين شده و صداي نوحه و عزاداري از بلندگوها به گوش مي‏رسد.

امشب قرار است گردان عمار براي عزاداري به گردان ما بيايد. از بعدازظهر همه مشغول تدارک اين سوگواري شدند. حسينيه توسط عده‏اي از نيروهاي گروهان يک، آب و جارو مي‏شود. مسير عزاداران آبپاشي مي‏شود و چراغهاي بيشتري در محوطه نصب مي‏شود. بعد از نماز مغرب و عشاء بچه‏ها در حسينيه مي‏نشينند، و منتظر ورود گردان عمار مي‏شوند. صداي عزاداري و نوحه‏خواني از تمام گردانهاي لشکر به گوش مي‏رسد، اما يک صدا نزديک و نزديکتر مي‏شود. از بيرون حسينيه مي‏توان يک رديف فانوس را مشاهده کرد که در حال حرکت به سوي ماست. بله، خودشان هستند. نيروهاي گردان عمار، فانوس در دست به سوي ما مي‏آيند. عجب صحنه‏ي زيبايي است. مثل شام غريبان شده. ولي امشب شب عاشوراست. صداي نوحه و سينه‏زني گردان عمار به وضوح شنيده مي‏شود. آنها به سه دسته تقسيم شده‏اند و يک ترجيع‏بند را در سه قسمت مي‏خوانند و پاسخ مي‏دهند. و آهسته و قدم به قدم به ما نزديک مي‏شوند.

 

امشب شهادتنامه‏ي عشاق امضاء مي‏شود

فردا ز خون عاشقان، اين دشت دريا مي‏شود

 

امشب کنار يکدگر، بنشسته آل مصطفي‏

فردا پريشان جمعشان، چون قلب زهرا مي‏شود

 

امشب کنار مادرش، لب تشنه اصغر خفته است‏

فردا خدايا بسترش، آغوش صحرا مي‏شود

 

امشب به خيل تشنگان، عباس باشد پاسبان‏

فردا کنار علقمه، بي‏دست، سقا مي‏شود

 

امشب گرفته در ميان، اصحاب، ثارالله را

فردا عزيز فاطمه، بي‏يار و تنها مي‏شود

 

امشب به دست شاه دين، باشد سليماني نگين‏

فردا به دست ساربان، اين حلقه يغما مي‏شود

 

جايي براي توصيف باقي نمانده. ديگر نبايد قلم در دست داشت. بايد اين انگشتان در پنجه جاي گيرد و محکم بر سينه‏ها کوفته شود. مگر مي‏شود پسر رسول خدا را چنين ذبح کرد؟ فردا حسين را مي‏کشند. فردا قيامت مي‏شود. فردا اسارتنامه‏ي زينب چو اجرا مي‏شود، فردا عزيز فاطمه بي‏يار و تنها مي‏شود. فردا قاسم از اسب سرنگون مي‏شود. دست علمدار حسين از پيکر جدا مي‏شود. فردا اصغر تشنه لب، در آغوش پدر جان مي‏دهد. فردا به زير خارها، گمگشته پيدا  مي‏شود. فردا دريغ اين گوشوار از گوش او وا مي‏شود. 

فردا چه خواهد شد؟ پس گريه کنيم و بر سر زنيم. سينه‏ها را چاک نماييم و در سوگ خون خدا اشک بريزيم.

الحق و الانصاف گردان عمار سنگ تمام گذاشته. اکثرا از حال رفته‏اند. حسينيه گردان در حال انفجار است. بر سر مي‏زنيم و درون حسينيه مي‏چرخيم. مانند کودکاني که در روز عاشورا سراسيمه به اين سو و آن سو مي‏دويدند. بدنهاي عريان شده از ضرب سينه‏زدن، سرخ و نيلي شده. تجسم صورت نيلي خورده‏ي زهراي اطهر (س) و صورت کوچک دختر حسين (ع)، قلب را مي‏سوزاند و اين سرخي و کبودي را به جان و دل مي‏خريم. باز هم سينه مي‏زنيم. سينه مي‏زنيم. گريه مي‏کنيم.آخر حسين را فردا مي‏کشند. بايد عزاداري کرد. شايد همين حالا امام بزرگوارمان در حسينيه‏ي جماران دستمال اشک را جلوي چشمانش گرفته و شانه‏هايش بالا و پايين مي‏شود. او هم براي جد بزرگوارش اشک مي‏ريزد. ما هم براي سيدالشهدا اشک مي‏ريزيم. همين اشکهاست که ما را حسيني کرده. همين گريه‏هاست که ما را نيرومند ساخته. در دين مبين اسلام و در مذهب فوق کمال تشيع، مرگ وجود ندارد، و گريه، انسان را پيروز مي‏کند. همان‏گونه که خون بر شمشير پيروز است؛ گريه هم بر شمشير پيروز است. گريه بر حسين يعني حماسه و استقامت. يعني بزرگداشت خون عزيزاني که براي رضاي خدا بر زمين ريخته شده.

ما براي مظلوميت حسين گريه مي‏کنيم. ما گريه مي‏کنيم تا ياد عاشورا زنده بماند. ما مي‏گوييم عاشورا بار ديگر اتفاق خواهد افتاد. ما مي‏گوييم هميشه حق بر باطل پيروز است، اگر چه پسر رسول خدا را سر ببرند. ما مي‏گوييم خون مظلوم از بين نمي‏رود و خطبه‏ي حضرت زينب (س)، کاخ کفر و نفاق را منهدم مي‏کند. پس گريه مي‏کنيم. به عشق حسين گريه مي‏کنيم. وفاداري را از ابوالفضل العباس و استقامت و پايداري را از زينب کبري مي‏آموزيم.

ما دلمان براي قطعه قطعه شدن علي اکبر مي‏سوزد، جگرمان در شهادت قاسم خون مي‏شود، طاقت شنيدن کشته شدن علي اصغر را نداريم ولي، آمده‏ايم و آماده‏ايم تا اگر لازم باشد اين گونه در راه خدا فداکاري کنيم. ما درس مي‏آموزيم. ما فرياد شهادت را از کربلا مي‏شنويم و ما هم مي‏گوييم « أحلي من العسل » . 

عزاداري با چند دعا و « أمن يجيب... »  به اتمام مي‏رسد و هر دو گردان در حسينيه به صورت چهار نفر، چهار نفر مي‏نشينيم و غذا در سيني تقسيم مي‏شود. بعد از اتمام غذا، گردان عمار راهي مي‏شود و به مقر خود بازمي‏گردد. 

شب زيبايي بود. خيلي حال داد. مخصوصا بچه‏هاي گردان عمار که خيلي باصفايند.

روز عاشوراست دسته‏هاي سينه‏زني از گردانها راه افتاده‏اند و به سوي تبليغات لشکر مي‏روند. از هر گوشه خيل عظيم رزمندگاني را مشاهده مي‏کني که سينه‏زنان خود را به جلوي محوطه‏ي از پيش تعيين شده مي‏رسانند. حدود ظهر، عزاداري عمومي شروع مي‏شود و پس از مراسم، نماز جماعت خوانده مي‏شود و بعد از صرف غذا گردانها به سوي چادرهايشان بازمي‏گردند. شکوه و عظمت اين صحنه‏ها هيچ گاه از خاطره‏ها نخواهد رفت. شايد اصيلترين عزاداري در همين اردوگاه و در سپاه اسلام برگزار شود. چون به آنچه مي‏گويند عمل مي‏کنند. عقب نمانده‏اند که فقط به فکر هيأت بازيهاي مرسوم باشند و چشم و همچشمي به دنبال بار گذاشتن چند ديگ بيشتر آب‏جوش باشند. از حرفهاي بچگانه خبري نيست. فردا همين جوانها کربلا مي‏آفرينند و بايد در مقابل صف مزدوران چندمليتي دشمن بايستند و با دست خالي نبرد کنند. به هر حال حقيقت همين جاست. جايي که در لباس رزم باشي و اشک هم بريزي. نمي‏شود لباس خارجي بر تن داشته باشي و با حسين (ع) پيمان ببندي. نمي‏توان گفت اني سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم و در عين حال بر سر سفره‏ي هر کس و ناکسي نشست. بايد راست گفت. اگر راست مي‏گويي پاشو و بيا.

 

ثواب تسليت به بازماندگان شهداء

ثواب تسليت به بازماندگان شهداء

در اسلام همان طور که براي صاحبان عزا و بازماندگان ميت مخصوصا براي صاحبان عزايي که اموات آن‏ها در راه خدا شهيد شده‏اند اجر و پاداش زيادي مي‏باشد، براي کساني هم که در غم و اندوه صاحبان عزا، شرکت مي‏کنند و خود را شريک در غم و اندوه آن‏ها مي‏دانند مثلا در تشييع جنازه‏ي ميت مسلماني، شرکت مي‏کنند يا در نماز ميت يا در به خاک سپردن بدن شهيد شرکت مي‏کنند يا در مجلس ترحيم حضور به هم مي‏رسانند و به صاحبان مصيبت، سر سلامتي و تسليت مي‏گويند براي آن‏ها نيز ثواب و پاداش زيادي مي‏باشد. 

اين عمل خداپسندانه و بشر دوستانه، صرف نظر از ديدگاه عقل و وجدان که مشارکت در اين کارها را عقل و وجدان آدمي مي‏ستايد، قرآن و اسلام هم مؤمنين را به مشارکت در اين کارها سفارش نموده است حتي شخص پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله چنين بود که هر وقت يکي از مسلمين از دنيا مي‏رفت حتي المقدور به تشييع جنازه او شرکت مي‏کرد، جنازه را به دوش مي‏گرفت، نماز ميت بر او مي‏خواند و به بازماندگان ميت تسليت مي‏گفت چنان چه در مرگ سعد بن معاذ چنين بود، وقتي خبر فوت سعد بن معاذ به پيغمبر اکرم رسيد، پيغمبر اکرم با اصحاب به خانه‏ي سعد تشريف بردند، دستور دادند بدن سعد را غسل و حنوط و کفن کردند، بعد جنازه‏ي سعد را تشييع کردند  به طوري که گاهي طرف چپ جنازه را مي‏گرفت و گاهي طرف راست جنازه را تا اين که جنازه را وارد قبر نمودند، پيغمبر داخل قبر شد، بدن سعد را به خاک سپرد و سپس سنگ لحد را روي قبر گذاشت، و اطراف قبر را محکم با سنگ و خشت بست [1] .

همچنين وقتي که جعفر بن ابيطالب برادر اميرالمؤمنين علي عليه‏السلام در جنگ موته شهيد شد و خبر شهادت جعفر به پيامبر اکرم رسيد. 

عبدالله بن جعفر مي‏گويد: 

وقتي که خبر شهادت پدرم به پيغمبر اکرم رسيد، پيغمبر براي همدردي و تسليت به خانه‏ي ما آمد، من خود را از گريه نگه مي‏داشتم، پيغمبر به من نگاه کرد، دست مبارکش را بر سر من و برادرم مي‏کشيد در حالي که اشک‏هاي چشمش بر محاسنش جاري بود دست به دعا برداشت و براي پدرم و فرزندانش دعا کرد، گفت: اللهم ان جعفرا قد قدم اليک الي احسن فاخلفه في ذريته باحسن ما خلفت احدا من عبادک في ذريته [2] .

بعد رو به مادرم کرد فرمود: اي اسماء آيا ترا بشارت ندهم؟ مادرم عرض کرد چرا يا رسول‏الله. 

پيغمبر فرمود: خدا به جعفر دو بالي عطا کرد که با آن دو بال در بهشت پرواز مي‏کند، مادرم گفت يا رسول‏الله اين مقامي را که خدا به جعفر داده است به مردم بگوييد عبدالله مي‏گويد: پيغمبر دستم را گرفت در حالي که با دست ديگرش بر روي سرم مي‏کشيد وارد مسجد شد، بالاي منبر رفت مرا پله پايين منبر نشانيد اندوه و ماتم او را فرا گرفته بود فرمود: چقدر انسان در مرگ برادر و عمو زاده‏اش ناراحت مي‏شود اي مردم بدانيد، جعفر شهيد شد [3] .

خداوند دو بال به او عنايت کرد که با آن دو بال در بهشت پرواز مي‏کند. سپس از منبر پايين آمد و داخل منزل خود شد. مرا با خود به منزل برد دستور داد غذا درست کردند و کسي را فرستاد عقب برادرم او را آوردند پيغمبر با ما غذا خورد سه شبانه روز ما را پيش خود نگه داشت آن گاه ما را به خانه‏مان برگردانيد [4] .

 

» روايات

روايات

درباره‏ي ثواب و پاداش تسليت به مصيبت‏زدگان و صاحبان عزا، روايات زيادي از پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله و ائمه اطهار عليهم‏السلام وارد شده که ما بعضي از آن‏ها را در اين جا مي‏آوريم: 

1. عن جابر بن عبدالله انصاري قال قال رسول‏الله صلي الله عليه و آله: من عزي مصابا کان له مثل اجره من غير ان ينقصه شيئا و من کفن مسلما کساه الله من سندس و استبرق و حرير و من حفر قبر المسلم بني له بيتا في الجنة و من انظر معسرا اظله يوم لا ظل الا ظله [5] .

جابر بن عبدالله انصاري از پيغمبر اکرم روايت مي‏کند که پيغمبر فرمود: هر کس صاحب عزايي را تسليت گويد، خداوند متعال مثل ثواب و پاداشي که به صاحب عزا مي‏دهد به او هم عطا مي‏کند، بدون اين که از ثواب و پاداش صاحب عزا چيزي کاسته شود و کسي که مسلماني را کفن کند خداوند او را از لباس‏هاي حرير و استبرق و سندس مي‏پوشاند و کسي که قبري را براي دفن مسلماني بکند خداوند خانه‏اي در بهشت براي او مي‏سازد و هر کس گرفتاري را مهلت دهد خداوند او را در سايه رحمت خويش جاي دهد روزي که نيست سايه‏اي مگر سايه رحمت او. 

2. روي ان داود عليه‏السلام قال الهي ما جزاء من يعزي الحزين و المصاب ابتغاء مرضاتک قال جزأوه ان اکسوه رداء اردية الأيمان استره من النار و ادخله به الجنة قال يا الهي فما  جزاء من شيع الجنائز ابتغاء مرضاتک قال جزاؤه ان تشيعه الملائکه يوم يموت الي قبره و ان اصلي روحه علي الارواح [6] .

از داود پيغمبر روايت شده که در مناجاتش با خداي خويش چنين گفت: پروردگارا چه خواهد بود پاداش و ثواب کسي که براي رضا تو تسليت گويد شخص غمگين و مصيبت زده‏اي را، خطاب رسيد پاداشش اين است که بپوشانم او را به رداء و لباسي از لباس‏هاي امن و امان و حفظ کنم او را از آتش و داخل کنم او را در بهشت. 

حضرت داود عرض کرد: پروردگارا چه خواهد بود پاداش کسي که براي خاطر تو تشييع کند جنازه‏هاي مؤمنين را؟ خطاب رسيد که پاداشش آن است روزي که بميرد، ملائکه او را تشييع کنند تا کنار قبرش و داخل مي‏کنم روحش را در زمره‏ي ارواح پاکان. 

3. روي ان موسي عليه‏السلام سئل ما لعائد المريض من الأجر قال ابعث له عند موته الملائکة يشيعونه الي قبره و يونسونه الي المحشر قال يا رب فما لمعزي الثکلي من الأجر قال اظله تحت ظلي اي ظل العرش يوم لا ظل الا ظلي [7] .

از حضرت موسي بن عمران چنين روايت شده، که حضرت موسي سؤال کرد از خداي خويش، پروردگارا چه اجر و پاداشي است براي عيادت کننده‏ي مريض، خطاب رسيد هنگامي که بميرد مبعوث مي‏کنم ملائکه را که جنازه‏اش را تشييع کنند تا لب قبرش. 

موسي عرض کرد پروردگارا چه خواهد بود، اجر و پاداش کسي که تسليت گويد مادر داغديده‏اي را؟ خطاب رسيد که جاي دهم تسليت دهنده را در سايه‏ي رحمتم روزي که نيست سايه‏اي مگر سايه‏ي رحمت من. 

پي نوشته ها :

[1] بحارالانوار، ج 6، ص 220.

[2] اعلام الوري، ص 111.

[3] ان جعفرا قد استشهد و جعل له جناحان يطير بهما في الجنة - اعلام الوري، ص 111.

[4] اعلام الوري، ص 111.

[5] مسکن الفؤاد - شهيد ثاني، ص 115.

[6] مسکن الفؤاد: شهيد ثاني، ص 116.

[7] مسکن الفؤاد، ص 116.

مجموعه شعر | خونين شهر

خونين شهر

 

شهر خرم ، شهر خون

اى شهر خرم ، شهر خون ، شهر شهادت

وى مهد مردان دلير و باشجاعت

صدها دلاور مرد با ايمان در اينجا

داده است بر جانانه‏ى خود جان در اينجا

اينجا به خون عاشقان گرديده گلگون

صد لاله خفته بى‏صدا در بستر خون

در شهر خرم ، شهر پاكان ، شهر عشاق

بودم ز جان و دل به ديدار تو مشتاق

بوى جنان مى‏آيد از هر سو به سويم

اى عزت و شأن و شرف ، اى آبرويم

من ديده‏ام در خون آتش بودنت را

من ديده‏ام صد زخم خونين تنت را

اى تربت پاكت جهان را مظهر عشق

وى توتياى ديدگان لشكر عشق

آواى حق از ناى پرخونت خروشيد

خون در دل دلدادگان چون باده جوشيد

با بال همت سوى تو پرواز كردند

تكبير عشق و عاشقى آغاز كردند

راندى ز خود تا جمله‏ى دلمردگان را

روح دگر آمد دل افسردگان را

تا پرچم خونين تو رنگين كمان شد

خرم به ذكر نام تو روح و روان شد

از كوچه و پس كوچه‏هايت گشته آغاز

آواى خرم گشتنت ، اى شهر خون ، باز

شادم چو « رنجى » زان كه مهمان تو هستم

خرم از آنم ، كز مى عشق تو مستم

شب‏ها به سنگرها دعاى عشق خواندند

در روز روشن دشمن از اين خانه راندند

سوى خدا چون مرغ عاشق پر گشودند

با ياد او از دل غبار غم زدودند

آخر تو را از دست دون آزاد كردند

ويرانه‏هايت را به خون ، آباد كردند

 

 

نويد پيروزى

الا شهر خرم ، الا شهر خون‏

كه شد از ستم خاك تو لاله‏گون‏

 

الا خطه‏ى نغز و پدرام و پاك‏

درخشنده چون گوهر تابناك‏

 

الا نامور شهر ايران زمين‏

قوى پايه چون باروى آهنين‏

 

سرافراز و ستوار چونان سپهر

ز سختى به هم در نياورده چهر

 

تو بر تارك اين وطن افسرى‏

تو جانى ، نه كز جان ما برترى‏

 

تو فرزند دلبند اين ميهنى‏

كه امروز در پنجه‏ى دشمنى‏

 

از اين پيش بوم تو آباد بود

روان تو خرم دلت شاد بود

 

مقيمان تو جملگى شادخوار

همه سخت‏كوش و همه مرد كار

 

به هر برزنت بود شور دگر

نشاطى دگرگون سرورى دگر

 

به خاك تو بوزينگان تاختند

دريغا كه قدر تو نشناختند

 

به بام و درت آتش افروختند

كه از شعله‏اش جان ما سوختند

 

شكستند آن حرمت و قدر تو

بخستند آن روى چون بدر تو

 

همه طاق و ايوان تو شد خراب‏

وزين جور شد چشم گردون پرآب‏

 

همه نخل‏هاى تو از پا فتاد

از اين غصه خون در دل ما فتاد

 

همه خاكت اى شهر دلدادگان‏

عجين گشت با خون آزادگان‏

 

همه برزن و كوى و بازارها

كنام ددان گشت و كفتارها

 

برو بومت از جور ويرانه شد

به ويرانه‏ات بوم را خانه شد

 

كنون اى دلارام من شادباش‏

ز بند غم و رنج آزاد باش‏

 

كه اينك دليران ايران زمين‏

سرافراز گردان با داد و دين‏

 

هژبران نستوه دشمن شكار

چو شير ژيان در صف كارزار

 

همان قهرمانان گردنفراز

به پيكار خصم دغل پيشتاز

 

همان سخت كوشان عزم آهنين‏

به ميدان پيكار شورآفرين‏

 

سپاه خمينى امام عزيز

سرافراز گردان دشمن ستيز

 

دليران ارتش يلان سپاه‏

برآرنده‏ى گرد آوردگان‏

 

بسيج عشاير كه گاه نبرد

برآرد ز جان بدانديش گرد

 

بسوزند بنياد بيداد را

بكوبند فرعون بغداد را

 

تو اى مرز فرخنده‏ى دلگشاى‏

دمى باش آرام و لختى بپاى‏

 

تو را باد اى شهر غمگين نويد

كه اينك سپاه خمينى رسيد

 

 

شهر پيكر سوخته

شهر من اى شهر پيكر سوخته

باغ و بستانت سراسر سوخته

از سموم بادها بر دامنت

بيد بنهاى تناور سوخته

خاطرات سبز تو ديرى‏ست دير

با شقايق‏هاى پرپر سوخته

روى دشت سينه‏ى خونين تو

سرو پژمرده ، صنوبر سوخته

نغمه‏هايت در گلو خشكيده است

مثل پروازى كه در پر سوخته

زنبق و ياس و گل نسرين تو

در هجوم باد صرصر سوخته

ايستاده بر فراز شانه‏ات

نخل قد افراشته سر سوخته

در كنارت مادر از داغ پسر

خواهر از داغ برادر سوخته

سينه‏هاى آسمان‏ها از غمت

با هزاران مهر و اختر سوخته

در دل و در شانه و پهلوى تو

دشنه و شمشير و خنجر سوخته

از فراق سينه سرخان شهيد

اشك در چشم كبوتر سوخته

از ستم‏هاى تو اى شهر نجيب

غم مخور كز غم ستمگر سوخته

سبز مى‏گردى در آغوش بهار

باز هم اى شهر پيكر سوخته

 

 

اى شهر نام‏آور

گرچه كارون باشد از ما تشنه‏تر بر آب عشق

همچو خرمشهر جارى آب دارد تاب عشق

جاودان خرم بمان، اى شهر نام‏آور كه رفت

بر فلك آوازه‏ى زخم تو، از مضراب عشق

در پى آزادى‏ات، ياران شتابان آمدند

همچو پيكانى كه پر مى‏گيرد از پرتاب عشق

دشمن از پاى او فتاد از پايمردى‏هاى دوست

نيست هر كس را به ميدان خطر پاياب عشق

اين دلاور عاشقان پاكباز و پايدار

از شهيد كربلا آموختند ، آداب عشق

در هواى شاهدان شهر خونين تا به حشر

مى‏رود از چشم بهمنشير و كارون آب عشق

بادتان از ما سلام ، اى ساكنان شهر خون

بادتان بادا سلام، اى خفتگان خواب عشق!

اى شهيدانى كه خرمشهر، خرم از شماست

هر كه از بابى بهشتى شد، شما از باب عشق

عشق جان افروزتان ، گوياى عرفان شماست

عاشقان را نيست غير از معرفت اسباب عشق

گوييا مرغ «چمن» هم از شما آموخت كار

تا در اندازد به گلشن نغمه‏هاى ناب عشق

 

مجموعه شعر | نام‏داران بى‏نام

نام‏داران بى‏نام

 

گروه تفحص

سفر كرده‏ام تا بجويم سرت را

و شايد در اين خاكها پيكرت را

من اينجايم اى آشناى برادر

همان جا كه دادى به من دفترت را

همان جا كه با اشك و اندوه خواندى‏

برايم غزلواره‏ى آخرت را

كجايى كه چندى است نشنيده‏ام من‏

دعاهاى پر سوز و درد آورت را

همين تپه را بايد آيا بكاوم‏

كه پيدا كنم نيمه‏ى ديگرم را

تفنگت، پلاكت همين جاست اما

نديديم تسبيح و انگشترت را

تو را زنده زنده مگر دفن كردند

كه بستند دستان و پا و سرت را

پس از اين من اى كاش هرگز نبينم‏

نگاه به درمانده مادرت را

 

 

تبليغ پرواز

به ياد ياران مفقودالاثر

مادرم هر بار برگ لاله‏اى بو مى‏كند

كوچه‏هاى منتظر را آب و جارو مى‏كند

باغ از بوى نجيب ياسمن پر مى‏شود

يادگار سينه‏ى سرخش گل به گيسو مى‏كند

شبنم شعر عطش، از برگ باور مى‏چكد

تا فلق، تبليغ پرواز پرستو مى‏كند

هر سحر از سمت خوبيها، نسيمى مى‏وزد

گرد دل را مى‏تكاند، عشق را رو مى‏كند

تا پدر يك لب تبسم، بين ما قسمت كند

صبر را با خون دل، سنگ ترازو مى‏كند

اين طرف از سينه‏ها هيهات جارو مى‏شود

قاصد ابهام آن سوتر هياهو مى‏كند

با عطش با زخم بايد عهد را تجديد كرد

ورنه، دل با لاى لاى عافيت خو مى‏كند

 

 

آتشفشان زخم

تقديم به خانواده شهداى مفقودالاثر

با گريه گفته بود در آن شب به من كسى

تا دل نسوخت با تو ، نگويد سخن كسى

در عمق زخم جان من ، آتش گداختند

آتشفشان به ياد ندارد چو من كسى

ديرى است در خرابه‏ى دل ، مرده است عشق‏

آخر نخواند مرثيه‏اى يك دهن كسى

« يعقوب » ، گر به پيرهنى داشت دلخوشى

از « يوسفم » نداد به من پيرهن كسى

پاييز بود و لاله در آغوش خاك سرد

حاجت نداشت هيچ به غسل و كفن كسى

در حفظ آبروى شما غرق بوده‏ام

فريادرس نداشتم از مرد و زن كسى‏

من مرگ را به چشم چشيدم در آن غروب

جز آفتاب ، داشت دل سوختن كسى ؟

 

 

آمدى اما ...

بر بالين شهيدان مفقودالاثر

آمدى اما چرا پاى تو همراه تو نيست

چشم‏هاى جاده‏پيماى تو همراه تو نيست

تا تكانى خستگى‏هاى مرا از شانه‏ام

دست اين همسايه پاى تو همراه تو نيست

ديدمت اما نگاه تو به سويم پل نبست

باغ لبخند شكوفاى تو همراه تو نيست

چون درختان خزان آلوده افتادم به خاك

مى‏رسى حتى تماشاى تو همراه تو نيست

در نگاه من نشستى ، پس سلام تو كجاست ؟

ها، ببخشايم كه لب‏هاى تو همراه تو نيست

آمدى اما دلم مى‏گويد اين تو نيستى

هيچ از پنهان و پيداى تو همراه تو نيست

 

 

به شهيدان مفقودالاثر

به خون نشسته شفق از به خون نشستنتان

پرنده در عجب از اين ز تن گسستنتان

نداشت چينى‏تان لحظه‏اى سكون و قرار

پيام خويش رسانديد با شكستنتان

شما به قصد اقامت نرفته‏ايد به خاك

چرا كه لاله دمد از دوباره رستنتان

هزار نكته بفهميد از استوارى‏تان

چو ديد صخره، بدين گونه عهد بستنتان

به قاب ديده و دل : عكس جان و ياد شما

اگر چه مانده به نيزار و خاك و خس تنتان

چراغ قرمز «ننگ» و چراغ سبز «جنون»

دو راه «ماندن» و «از خويش دست شستنتان»

كدام راه شماست ؟! آى راهيان خطر!

مباد لايق موج شما نشستنتان

خبر رسيد پلاكى به شهر رجعت كرد

اگر چه بعد شهادت نديد كس تنتان

 

 

رقص حماسه

تقديم به شهيدان گمنام، عاشقان بى‏نام و نشانى كه در باغ ملكوت شهره‏اند و در عالم خاك غريب. به استخوان پاره‏هايى كه پروازشان بر فراز دست‏ها بوى بهشت را در مشام شهر افكند.

 

اى پاره پاره، نوگل خندان كيستى؟

اى پر شكسته ، بلبل بستان كيستى؟

 

اى مهربان ستاره، تو را آسمان كجاست؟

اى ماهپاره، شمع شبستان كيستى؟

 

باناز ، اى غزال رها مى‏روى چه خوش‏

اى نور ديده، سرو خرامان كيستى؟

 

از هم گسسته از چه بلا، بند بند تو؟

اى صيد رسته، خسته‏ى پيكان كيستى؟

 

اين داغ از كجاست چنين استخوان گداز؟

مى‏آيى از كجا؟ ز شهيدان كيستى؟

 

عاشق‏ترين سوار! چرا خفته‏اى خموش؟

از لشكر كه‏اى ؟ وز گردان كيستى؟

 

اسطوره‏ها به نام تو تعظيم مى‏كنند

اى عشق، اى فسانه، ز ديوان كيستى ؟

 

آرامش كدام دل شرحه شرحه‏اى؟

روح كى‏اى ؟ قرار كه‏اى؟ جان كيستى؟

 

دل مى‏برد ز دست ، شميم بهشتى‏ات‏

اى گلبن شرف ز گلستان كيستى؟

 

آشفته حال، آبله پا، مى‏رسى ، غريب‏

مجنون داغدار بيابان كيستى؟

 

ما مانده چون غبار و تو ره برده تا حبيب‏

اى خوش رهيده ، دست به دامان كيستى؟

 

اى شهره در جهان بقا، بى‏نشان خاك‏

شهرت كجاست؟ اهل كجا؟ زان كيستى؟

 

توفان مستى‏ات همه رقص حماسه داشت‏

در حيرتم كه مست خمستان كيستى؟

 

از ناى استخوان تو گلبانگ «ارجعى» است‏

پيداست اى شهيد كه قربان كيستى ؟

 

از نينواى سينه برآر آتشى «كوير»

تا گويمت جدا ز نيستان كيستى؟

 

 

نام گمنامى

اين پلاك و استخوان از من به صف جا مانده است

نقطه پرواز سرخى بود، آنجا مانده است

من خودم از شوق مى‏رفتم تنم افتاده بود

در مقام وصل فهميدم كه سرجا مانده است

بى نشانى را خود من خواستم باور كنيد

نام گمنامى اگر ديديد تنها مانده است

من رفيقى داشتم همسنگرم جانباز شد

دست‏هايش يادگارى پيش مولا مانده است

آن بسيجى هم كه معبر را برايم باز كرد

ديدمش آن روز در تشييع بى‏پا مانده است

يادتان باشد سلاح و كوله و فانسقه‏ام

زير نور ماه سرخ ، از بهر فردا مانده است

پاسداريدش مبادا غفلتى خاكسترى

گيرد عزمى را كه آن از راز زهرا (س) مانده است

 

 

دايره نور

رفت آن سان كه نجستم اثرش را حتى

نشنيدم دگر از كس خبرش را حتى

با طلوع فلق از دايره‏ى نور رسيد

محو شد تا كه نبينم سحرش را حتى

گونه‏اش سرخى گلبرگ شقايق را داشت

چهره ننمود ببينم نظرش را حتى

آمد از سويى و از سوى دگر رفت ، ولى

رو به من نيز نگرداند ، سرش را حتى

درد در سينه ، گل خنده به لب‏هايش داشت

ننماياند به كس چشم پرش را حتى

كرد پرواز بدان‏گونه سبكبال، كه باد

در ره خويش نهان كرد پرش را حتى

رفت و بر جاش نهادند، يكى شاخه‏ى گل

برد با خويش دل شعله‏ورش را حتى

نخل سرخى شد و تا اوج شكوفايى رفت

رفت آن‏سان كه نديدم اثرش را حتى

 

وصيت نامه شهدا

 

 

 مجموعه وصیت نامه شهیدان

 

 شهيد حاج محمد ابراهيم همت 

 شهيد مهندس مهدي باکري 

 شهيد نواب صفوي 

 شهيد حسين خرازي 

 شهيد احمد كشوري 

 شهيد سيد مجتبي علمدار 

 شهيد مصطفی چمران 

 شهيد محمد جهان آرا 

 وصيت نامه اخلاقي شهدا(1) 

 وصيت نامه اخلاقي شهدا(2) 

 شهيد رضا کچوئي 

                   

مجموعه شعر | جا مانده از غافله

جا مانده از غافله

 

سفر

رفته بودم سفرى، سمت ديار شهدا

كه طوافى بكنم گرد مزار شهدا

به اميدى كه دل خسته هوايى بخورد

متبرك شود از گرد و غبار شهدا

هر چه زد خنجر احساس به سرچشمه‏ى چشم‏

شرمگينم كه نشد اشك، نثار شهدا

خشكى چشم عطش خورده، از آنجاست كه من‏

آبيارى نشدم، فصل بهار شهدا

چون نشد شمع كه سوزد دل سنگم شب عشق‏

كاش مى‏شد كه شود سنگ مزار شهدا

آخرين خط وصاياى دل من اين است‏

كه به خاكم بسپاريد كنار شهدا

 

 

مجالى براى شهادت

پرنده! دعا كن كه طاقت ندارم‏

براى پريدن شهامت ندارم‏

چگونه نمانم كه حتى كمى هم‏

به چشمان پاكت شباهت ندارم‏

صدا مى‏زنى نام من را وليكن‏

زبانى براى اجابت ندارم‏

ببين از تو پنهان نباشد كه حتى‏

براى پريدن لياقت ندارم‏

دعا كن كه من ديگر آتش بگيرم‏

دعا كن پرنده! كه طاقت ندارم‏

چگونه بگويم برايت برادر

مجالى براى شهادت ندارم‏

 

 

يادگارى ماند و من

عاشقان رفتند و چشم اشكبارى ماند و من‏

از غم بى‏حاصلى‏ها، كوله‏بارى ماند و من‏

واى من ياراى رفتن داشت روزى پاى من‏

كاروان در كاروان رفتند و بارى ماند و من‏

بى‏نهايت بال‏هاى شوق، بالايى شدند

قامتى گمگشته در حجم غبارى ماند و من‏

يك بيابان تشنه لب روييد از هرم شهيد

شرح داغ آفتاب بى‏مزارى ماند و من‏

در هياهوى اناالحق صد گلو ياهوى سرخ‏

با سر شوريده در معراج دارى ماند و من‏

نبض شوراى شقايق‏ها همه عشق است و داغ‏

داغ بر دل بى‏شقايق روزگارى ماند و من‏

تا كدامين دست، بهت انتظارم بشكند

در حصار سينه‏ام، ساعت شمارى ماند و من‏

اين غزل هم در بهار عشق و احساس و عطش‏

از عبور سينه سرخان، يادگارى ماند و من‏

 

 

در غبار كوچه ذهن

من در اينجا و دلم در سنگرم جا مانده است‏

روح جان پرورده‏ام از پيكرم جا مانده است‏

نيست شوق پر كشيدن در وجودم يا كه نه‏

قدرت پرواز از بال و پرم جا مانده است‏

خالى دستم دليل ترس از بيگانه نيست‏

در گلوى شب پرستان، خنجرم جا مانده است‏

روى خاكستر، ميان كوچه‏هاى سوخته‏

رد پاى شعرهاى دفترم جا مانده است‏

با همين يك پاى زخمى جاده را طى مى‏كنم‏

مى‏روم آنجا كه پاى ديگرم جا مانده است‏

ناگهان چون اين غزل از كوچه ذهنم گذشت‏

در غبار كوچه بيت آخرم جا مانده است‏

 

 

غزل اندوه

وقتى كه در كار جهان تقدير كردند

با بوى يوسف عشق را زنجير كردند

بر خاك آدم نقش‏هايى مى‏كشيدند

اندوه را ، اندوه را ، تصوير كردند

عمرى است با ما وعده‏ى ديدار بستند

در وعده اما دير شد ، تأخير كردند

روزى ما از گندم حزن و جدايى است

از اين جدايى ، عشق را هم پير كردند

عصيان از آدم بود ، اما جان ما را

در سنگلاخ زندگى درگير كردند

 

 

مردان تيغ

باز امشب ياد لشكر كرده‏ام

ياد سرداران بى‏سر كرده‏ام

باز امشب ياد ياران شهيد

پرده‏ى بغض گلويم را دريد

ياد مردانى ز نسل بوتراب

شرمگين از خونشان صد آفتاب

ياد گمنامان « تيپ ذوالفقار »

مى‏كند باز اين دلم را بى‏قرار

ياد مردانى كه بى‏سر بوده‏اند

با شقايق‏ها برادر بوده‏اند

ياد غواصان « گردان حبيب »

سينه سرخان صميمى و نجيب

ياد سوسنگرد و « تيپ نينوا»

ياد « بهمنشير » و شب‏هاى دعا

ياد سرداران عاشورا ، خدا

مى‏برد دل را به سمت « كربلا »

مى‏برد آنجا كه آغاز است و بس

مى‏برد آنجا كه پرواز است و بس

مى‏برد « اروند » و نجوا مى‏كند

در دلم صد شور برپا مى‏كند

مى‏برد بى‏دغدغه ، بى‏ادعا

كو به كو تا سرزمين لاله‏ها

در جزيره مى‏برد ، مجنون كند

چون بلم‏ها باز غرق خون كند

مى‏برد آنجا كه پرپر مى‏شديم

تا همان جا كه كبوتر مى‏شديم

برد و آخر كار دستم داد عشق

باز هم امشب شكستم داد عشق

ياد « خرمشهر » و « آبادان » بخير

ياد « مهران » ، ياد « حاج عمران » بخير

آى « سوسنگرد » ، سردارت كجاست

آن قديمى ياور و يارت كجاست

آن علمدار رشيد جبهه‏ها

آن دلاور مرد ميدان بلا

آن تجلايى كه مرد مرد بود

مرد تيغ و زخم و مرد درد بود

واژه‏ها امشب مرا يارى كنيد

مانده‏ام آخر شما كارى كنيد

بارها داغ برادر ديده‏ام

داغ گل ، داغ صنوبر ديده‏ايم

زخم‏ها از تير و خنجر خورده‏ايم

دل به دست عافيت نسپرده‏ايم

بارها ما مرگ خود را ديده‏ايم

در هواى مرگ خود رقصيده‏ايم

باز امشب ياد لشكر كرده‏ام

ياد از آن سردار بى سر كرده‏ام

با توام اى « باكرى » اى هم نبرد

اى برادر ، همنفس ، همراز درد

بى تو اينجا بوى غربت مى‏دهد

بوى غفلت ، بوى تهمت مى‏زند

ديگر اينجا منطق باروت نيست

هيچ كس را صحبت از « ماووت » نيست

با تو بودم تا دعايم گم نبود

اشك و آه و سوزهايم گم نبود

پيرهن گم كرده‏ام همرنگ خاك

پيرهن ، زخمى و خونى ، چاك چاك

پيرهن ساده ، صميمى ، بى‏ريا

پيرهن تن پوش مردان خدا

پيرهن بوى خدا مى‏داد حيف

بوى دشت نينوا مى‏داد حيف

پيرهن بى تو دلم طوفانى است

چشم‏هايم باز هم بارانى است

پيرهن دل با غم تو آشناست

دل اسير غربت آئينه‏هاست

باز من چوب ملامت مى‏خورم

بى تو از پشتم جراحت مى‏خورم

پيرهن زخم زبانم مى‏زنند

باز هم آتش به جانم مى‏زنند

« فاو» تا « فاو» اين دلم در شيون است

صد « شلمچه » درد امشب با من است ...

عشق زير آتش خمپاره ماند

بينوا دل ، باز هم بيچاره ماند

 

 

پرنده‏ترين

گفتى بيا كه سينه به مردى سپر كنيم

با نام دوست ، از دل توفان گذر كنيم

در جبهه‏اى به وسعت هفت آسمان عشق

تفسير ديگرى به زبان خطر كنيم

با انتخاب سرخ در اين راه عاشقى

مردان آسمان وفا را خبر كنيم

دستى ز آستين شجاعت برآوريم

با چشم معرفت به شهيدان نظر كنيم

همراه با پرنده‏ترين سينه سرخ‏ها

تا كوى وصل تكيه به بال هنر كنيم

از دوردست حادثه تا آسمان عشق

پروازى از مدار زمين بيشتر كنيم

رفتى تو و توان پريدن مرا نبود

بايد در اين مسابقه فكرى دگر كنيم

وقت عروج بال اميدم شكسته شد

مانديم تا رعايت اين بال و پر كنيم

شرمنده‏ام كه از تو جدا ، زنده‏ام هنوز

تقدير ما نبود كه با هم سفر كنيم

 

 

خون شقايق

نفس صبح معطر نه تو دارى و نه من

به گل و آينه باور نه تو دارى و نه من

در فضا هلهله شد چلچله‏ها كوچيدند

بال در بال كبوتر نه تو دارى و نه من

پشت اين پنجره‏ها ، حنجره‏ها زخمى شد

سينه‏اى زمزمه‏پرور نه تو دارى و نه من

« قدس » ، زير قدم فاجعه لرزيد و هنوز

شور اين حادثه بر سر نه تو دارى و نه من

باغ سرسبز شد از خون شقايق ، اما

شرمى از سرو و صنوبر نه تو دارى و نه من

گرچه همسايه‏ى گلزار شهيدان شده‏ايم

نكهت لاله‏ى پرپر نه تو دارى و نه من

نكند هروله‏ى باد ، پريشان ما را

ريشه‏ى نخل تناور نه تو دارى و نه من

 

مجموعه شعر | ايثار

ايثار

 

سرود جانبازان

تا ببينم جمال خدا را

هديه كردم بر او دست و پا را

دست و پا دادم اما گرفتم‏

بال معراجى كبريا را

گرچه بى‏دستم اما من از دل‏

اعتصامم به حبل‏المتين است‏

پاى رفتن ندارم وليكن‏

منزلم كوى عين‏اليقين است‏

دست و پايم اگر ارزشى يافت‏

اين بها را به من آسمان داد

تا پذيرفت اين هديه‏ام را

عشق را، عاشقى را نشان داد

تا كه او حاكم عرش و فرش است‏

در رهش جان و سر دادن از ماست‏

سر كه در راه جانان نباشد

در فرا دوش ما بار بى‏جاست‏

 

 

جانباز

ايثار تكيه داده به دوش عصايتان‏

ايمان، شكوفه‏اى به لب باصفايتان‏

گلدان - ولو شكسته - نشانى است از بهار

پيچيده عطرى از شهدا در صدايتان‏

چيزى زياد نيست اگر آسمان عشق‏

هر شب گل شهاب بريزد به پايتان‏

اين لطف كوچكى است كه هر روز صبح زود

خورشيد «ان يكاد» بخواند برايتان‏

روز قيامت است و ابوالفضل آمده‏ست‏

تا از شما سؤال كند ماجرايتان‏

جاى سؤال نيست كه او خود حضور داشت‏

درگير و دار حادثه كربلايتان‏

مى‏پرسد از شما، كه شما پاسخش دهيد

تا بشنود شكوه بلند صدايتان‏

پاسخ نمى‏دهيد مبادا ريا شود

رازى‏ست بين قلب شما با خدايتان‏

او با لبان تشنه‏ى خود بوسه مى‏زند

بر شانه‏هاى زخمى بى‏ادعايتان‏

 

 

شكوه بى‏مانند

تقديم به پدران شهيد داده

بلند قامت صبر ، اى شكوه بى‏مانند

به دست بوسى تو اهل عشق مى‏آيند

به بى‏كرانگى‏ات رشك مى‏برد هامون

به استقامت تو غبطه مى‏خورد الوند

چو دست‏هاى دلت عشق در زمين مى‏كاشت

ز عرش بر تو ملايك سجود آوردند

به دست خويش سپردى به خاك ، قلبت را

بزرگوار و سخى ، عاشقانه ، با لبخند

مرا به ساحت خود اى بزرگ ، راهى ده

چنين زبون و گرفتار و خاكى‏ام مپسند

منم حقارت ماندن ، تويى حكايت رشد

بده به جارى فريادها مرا پيوند

شكفتن گل سرخت به خون ، مبارك باد

از اين چنين پدرى ، آن چنان سزد فرزند

به مهربانى‏ات اى خوب ! فصل پرواز است

ز بال بسته‏ى ما هم به لطف ، بگشا بند

من ابر تيره دلم ، گريه عادت است مرا

تو چشمه سار زلالى ، تو جاودانه بخند

به دست پر كرمت بوسه مى‏زند خورشيد

به مهربانى تو غبطه مى‏خورد هرچند

 

 

اين صداقت محض

تقديم به جانبازان انقلاب اسلامى

دلتان عاشق است ، بى‏غم نيست

حرفتان روشن است ، مبهم نيست

هيچ يك از شما نواده‏ى زخم

عاشقى را ! - به فكر مرهم نيست

روحتان از نژاد سرو ، بلند

پشت عزم و اراده‏تان خم نيست

گردباد خطر كه مى‏آيد

حجم ايثارتان كم از يم نيست

غير از آيينه ، اين صداقت محض

در نگاه شما ، مجسم نيست

آسمان بى‏نهايت است ، آرى

سقف پروازهايتان كم نيست

حرف‏هاشان نگفته ماند « افق » !

آى ! خاموش باش محرم نيست

 

 

مزامير سبز

تقديم به جانبازان عزيز

به ساحل زدى روح دريايى‏ات را

به هامون فكندى توانايى‏ات را

فراخوانده‏ام كوه و دريا و جنگل

كه شايد كنم وصف زيبايى‏ات را

صبورى چو كوه و وسيعى چو دريا

و جنگل سروده است خضرايى‏ات را

شب عشقبازى چه ديدى كه دادى

به سوداى يك جلوه بينايى‏ات را

ملائك به تو سجده كردند آن شب

كه ديدند مستى و شيدايى‏ات را

نهادى زمين ، دست و پاگير پا را

ستاندى پر و بال پويايى‏ات را

نهادى به جا دست و جاويد كردى

به خمخانه پيمانه پيمايى‏ات را

شبى جانگزاتر از آن شب نديدم

كه ديدم وداع « مصلايى‏ات » را

جماران تلاوت نموده است شيوا

حديث غم و عشق و تنهايى‏ات را

دماوند تصوير كرده است زيبا

غرور سپيد تماشايى‏ات را

چه سان وصف گويم چگونه سرايم

من ناشكيبا ، شكيبايى‏ات را

تو خود با حضور صبورت ، سرودى

مزامير سبز اهورايى‏ات را

بميرم نبينم پريشانى تو

بمانى ، ببينم شكوفايى‏ات را

 

 

به هوش باش زمين بى خدا نمى‏ماند

سلام بر تو كه آلاله پرورى مادر

گلوى فاجعه را خشم خنجرى مادر

سلام بر تو كه خورشيد احترامت كرد

بهشت گستره‏ى خويش را به نامت كرد

سلام بر تو كه در راه دل پسر دادى

براى پيشكشى پاره‏ى جگر دادى

تو را قسم به گل پرپرت بگو با من

چه آمده است بگو بر سرت بگو با من

بگو كه عقده‏ى دل واشود ، جوان داده !

كوير آينه دريا شود ، جوان داده

بگو چگونه زمين را به اشك خود شستى

ندانم ابر شدى يا به اشك خود شستى

بگو گلوى شهيدت ستاره باران بود

شب عروج ، خدا در دل تو مهمان بود

چگونه آن همه شب سوختى و دم نزدى

مدام ديده به در دوختى و دم نزدى

بگو كتاب شهادت هميشه يارش بود

دعاى خير تو آن شب به كوله‏بارش بود

شهيد داده ! فقط عاشق است مى‏داند

كه عشق چيست ، شبيه چه چيز مى‏ماند

نهنگ از دل مرداب سخت بيزار است

ستاره‏ى سحر از خواب ، سخت بيزار است

اگر چه خواب خوشى باز از پسر ديدى

بلند قامت او را بدون سر ديدى

مباد ! آنكه به ياد شهيد گريه كنى

به جاى خالى او روز عيد گريه كنى

چگونه تيغ خدا در نيام مى‏ماند ؟

دلى كه پخته شود خشك و خام مى‏ماند؟

چنان كه كوه ز موج بلا نمى‏ترسد

غزا كننده زحكم قضا نمى‏ترسد

بدان كه مرد خطر را اميد مى‏داند

و روز كشته شدن را چو عيد مى‏داند

كسى كه عشق بورزد به فكر هستى نيست

كه در شراب سلامت نشاط مستى نيست

زمانه‏اى كه سر سوزنى تفاهم نيست

سرودن از گل و آيينه كار مردم نيست

چنان كه از دل شب آفتاب مى‏جوشد

حقيقت است كه مثل شراب مى‏جوشد

اگر چه مدعيان حربه‏اى دگر بزنند

گل شهيد تو را خارها به سر بزنند

به هوش باش ! زمين بى‏خدا نمى‏ماند

و بوى لاله ز گل‏ها جدا نمى‏ماند

قسم به نام بلندت كه قوت دل‏هاست

در اين جهنم نامردمى خدا با ماست

به نام نامى‏ات اين مثنوى بلند افتاد

هميشه نام تو خورشيد آسمانم باد

 

 

هيچ نگفت

كودكى سوخت در آتش ، به فغان هيچ نگفت

مادرى ساخت به اندوه نهان ، هيچ نگفت

پدر پير شهيدى كه به عشق ايمان داشت

سوخت از داغ پسرهاى جوان ، هيچ نگفت

دختر كوچك همسايه‏ى ما پر زد و رفت

دل آيينه شكست و پس از آن ، هيچ نگفت

وقتى از شش جهت آوار و تبر مى‏باريد

مردى از حنجر نامرد جهان ، هيچ نگفت

وطنم زخمى شمشير دوصد حادثه گشت

باز با اين همه چون شير ژيان ، هيچ نگفت

آن طرف‏تر پس ديوار بلند ترديد

شاعرى بود كه با طبع روان ، هيچ نگفت

خاك خوبم وطنم درگذر از آتش و دود

آب شد آب ، ولى از غم نان ، هيچ نگفت

شبى از خويشتنم خواستم ، آيينه چه گفت

پاسخش باز همان بود همان ، هيچ نگفت

مى‏توان گوشه‏اى از داغ مرا شرح نداد

ولى از اين همه هرگز نتوان ، هيچ نگفت

مجموعه شعر | پرواز شقايق‏ها

پرواز شقايق‏ها

 

شهادت‏

ما رهروان وادى سرخ شهادتيم

گل‏هاى سبز و خرم باغ عبادتيم

ما كشتگان راه خداييم و باك نيست‏

ز آن رو كه زندگان جهان سعادتيم

چون قطره‏ايم و وصل به درياى قرب دوست

با سير جاودانه‏ى خون بى‏نهايتيم

ما پيرهن به عشق خدا رنگ مى‏كنيم

زين رنگ سرخ ، غرقه به خون شهادتيم

هرجا شهيد جلوه كند ارض كربلاست

اين نهضت از خدا بود و ما ز نهضتيم

عطر حسين (ع) را بشنو از مزار ما

در قعر گور خفته و در اوج عزتيم

همت طلب ز تربت اين كشتگان عشق

چون مژده‏ى سعادت و پيغام رحمتيم

مهر على (ع) به جان « شفق » ريشه كرده است

زيرا به سايه سار درخت ولايتيم

 

 

سفر بهتر

به سوگ لاله، گر اين مايه داغ خواهم ديد

به عمر كوته گل ، مرگ باغ خواهم ديد

كم از دو هفته ، نه من ديدم عاشقان ديدند

كه رهروان تفرج ، هزار گل چيدند

زناى تار ، به يك زخمه ناله مى‏رويد

زدشت خشك ، به يك داغ لاله مى‏رويد

تو را به صحبت يك گل هزار دل بند است

هزار گل ، تو چه دانى هزار گل چند است

هزار مرغ در اين عرصه زار مى‏خوانند

از اين هزار، يكى را هزار مى‏خوانند

هزار قصه‏ى مرموز باغ مى‏داند

شب از شميم سحر روز باغ مى‏داند

هزار را دل پر مهر و جان پر كينه است

هزار را طرب آب و طبع آيينه است

به لاله داغ بهار از بهار بايد جست

غم عشيره‏ى باغ، از هزار بايد جست

قرينه‏اى است كه مل را خمار مى‏داند

زمينه‏اى است كه گل را هزار مى‏داند

تو مرد راه نه‏اى، گرد را چه مى‏دانى

تو اهل درد نه‏اى ، درد را چه مى‏دانى

تو بى‏هشانه ملولى، تو منگ را مانى

تو خامشى ، تو صبورى ، تو سنگ را مانى

كسى به طالع مرغان غمگسار مباد

وزين هزار، يكى در چمن هزار مباد

كسى مباد كه ذوق هزار دريابد

بهار بيند و مرگ بهار دريابد

ببين به رايت اين لاله‏ها كه در باغ‏اند

كه سوره سوره‏ى سوگند و آيه‏ى داغ‏اند

ببين به خون شقايق كه تازه ريخته است

به غنچه‏اى كه به دامان گل گريخته است

ببين به بيد كه زلف از عزا پريشيده است

به سرو ناز كه دامن زباغ بر چيده است

ببين به سبزه كه رخت كبود پوشيده است

به صبح برگ كه در مرگ باغ موييده است

ببين به هرچه كه در باغ ديدنى است ترا

كه روز تلخ جدايى رسيدنى است ترا

ببين و حال هزاران اين چمن درياب

وزان ميانه يكى حال زار من درياب

نگار من ! غم گل‏هاى باغ كشت مرا

جگر دريد، به ماتم شكست پشت مرا

نگار من ! دلم از درد و داغ افسرده است

كه غنچه، غنچه‏ى باغ از تموز پژمرده است

هجوم غارت گلچين نديده بودم هيچ

نگار من! بتر از اين نديده بودم هيچ

لهيب شهوت دشنه نگاه تشنه‏ى تيغ

بلا و شور و شهادت، دريغ و درد و دريغ

نگار من ! همه ياران من سفر كردند

به خط خون شقايق مرا خبر كردند

شبى كه هم نفسانم زباغ كوچيدند

مرا ز لاله و گل داغديده پرسيدند

نه خوار واهمه بودم، نه بى‏شرف بودم

كه غافلانه گذشتند و اين طرف بودم

به داغ لاله كه در سوگ اهل من روييد

به خون هر چه شقايق كه در چمن روييد

به خشم كوه كه بر گوش آسمان سيلى است

به درد باغ كه در مرگ عاشقان نيلى است

به ننگ عشق كه او را نثار خواهم شد

به نام مرگ، سحرگه سوار خواهم شد

نماز را به اشارت سواره مى‏خوانيم

مجال نيست كه ما تا ستاره مى‏رانيم

طلايگان سپه را نويد نيست هنوز

مجال نيست كه منزل پديد نيست هنوز

نماز را كه مجاور نشسته مى‏خواند

مسافريم و مسافر شكسته مى‏خواند

هلا شتاب جلودار كاروان فتوى است

به گوش هر كه مسافر ، به هر كه در سكنى است

كه چندگانه‏ى شب را به باره بايد خواند

نماز صبح سفر را سواره بايد خواند

چه دلنشين، چه سبكبار مى‏برد ما را

به آن كجا كه جلودار مى‏برد ما را

به آن كجا كه در اين ناكجا نمى‏گنجد

چو وصف عشق كه در لفظها نمى‏گنجد

به آن كجا كه فراسوى تير و ناهيد است

به آن كجا كه مقيمش هميشه جاويد است

به آن كجا كه كجاها در او گم‏اند همه‏

اگر كه جام حقيرند، اگر خم‏اند همه

به آن كجا كه دل زندگان نمى‏ميرد

به آن كجا كه دل از زندگى نمى‏گيرد

به آن كجا كه زمان بى‏شمار مى‏گذرد

نه عمر مى‏رود و نى بهار مى‏گذرد

به آن كجا كه نمى‏گويم و نمى‏دانى

به گل، به مل، به تبسم ، به مى به مهمانى

به ميهمانى دل، نه ، ضيافت دلبر

به ميهمانى آن از خيال نازك‏تر

به ميهمانى لطف و نياز ناز و غرور

به باغ‏هاى شهادت، به صخره‏هاى سرور

به ميهمانى دريا كه بار مى‏گيرند

به آن كجا كه شهيدان قرار مى‏گيرند

گهى كه صور صلاى سفر سيد مرا

نگار من به وداع آستين كشيد مرا

گرفته در كف ، چون گل، به رسم ديرينه

به دفع حادثه ، قرآن و آب و آيينه

چو سرو ناز بلند و به رنگ ياس سپيد

چو صبح دشت اميد و چو بوى باغ نويد

فرو كشيد زاسب و فرو نشاند مرا

همين دعاى سفر خواند و خواند و خواند مرا

ملول بود و مشوش ، ادب نگاه نداشت

نطر به راه نكرد و هواى گاه نداشت

مرا بداشت به جادو، مرا بداشت به حرف

كه خام بود و تنك دل ، نه پخته بود نه ژرف

نخوانده بود صبورى چه با عجول كند

به مدعا كه سفر شد ، دعا ملول كند

هلا! هلا! به هواى سفر فرو ماندم

همان زاهل خبر، بى‏خبر فرو ماندم

مگو مگو كه جلودار مى‏رود بى ما

سبك عنان و سبكبار مى‏رود بى ما

اگر بلند بلند است ، اگر چه است خوش است

سفر به پاى جلودار كوته است ، خوش است

عجول حادثه را بى‏دعا سفر بهتر

به دستگيرى «روح خدا» سفر بهتر

يكى به درد عيان حسرت دعا دارد

يكى به سوز نهان، شوق مدعا دارد

عزيز همسفر روزگار عشق جمال

عجول حادثه‏ى گيرودار عشق جمال

به بام عرش ، به بال اميد خوش رفتى

جمال پاك، جمال شهيد ، خوش رفتى

تو عاشقى ، تو رهايى ، تو نيك بى‏باكى

سفر بخير برادر! برو كه چالاكى

تو شهسوار ترينى، تو چابكانه بتاز

مجال حادثه تنگ است ، از اين كرانه بتاز

لهيب عشق برآمد سمندرانه برو

ز كوچه‏هاى شهادت، قلندرانه برو

تو قطره‏اى ، تو به آغوش رود مى‏آيى

تو در بلاد شهيدان فرود مى‏آيى

تو خوش عنان و سبكبار مى‏روى ، تو برو

تو پا به پاى جلودار مى‏روى ، تو برو

برو كه عرصه‏ى جولان عشق بايد داد

به روز حادثه تاوان عشق بايد داد

برو كه رخت سعادت به آسمان بردى

هم از مضيق زمين، زيركانه جان بردى

شكستگان تو، اجر جزيل خود بردند

ثواب نامه‏ى صبر جميل تو بردند

برو و ليك به مردى و عاشقى سوگند

به صبر و صابرى و صدق صادقى سوگند

به خون پاك شهيدان ، به جان مدهوشان

به شور نعره‏ى مستان، به شوق خاموشان

كه چون به عرش رسيدى، پيام ما برسان

به سرخوشان مجاور، سلام ما برسان

 

 

شهادت افتخار ماست امروز

خوش آن روزى كه ما را سنگرى بود

هواى ما هواى ديگرى بود

 

خوش آن روزى كه دل‏ها يكصدا بود

خوش آن روزى كه جبهه كربلا بود

 

خوش آن روزى كه دل مى‏سوخت در تب‏

و چفيه، بوى خون مى‏داد هر شب‏

 

و چفيه، يادگار جبهه‏ها بود

و چفيه ، رازدار جبهه‏ها بود

 

خوش آن روزى كه با سر مى‏دويديم‏

به خاك پاك جبهه مى‏رسيديم‏

 

درون جبهه‏ها طوفان به پا بود

خدا در كنج سنگرهاى ما بود

 

دلى بود و خدايى بود و سنگر

دعا بود و شقايق‏هاى پرپر

 

هنوز آرى بسيجى مرد جنگ است‏

و در دست تمام ما تفنگ است‏

 

برادرهاى ما مردان جنگ‏اند

برادرهاى ما مرد تفنگ‏اند...

 

هنوز آرى هواى جبهه داريم‏

شقايق زادگان داغداريم‏

 

خزان ما، بهار ماست، امروز

شهادت، افتخار ماست ، امروز..

 

مجموعه شعر | میهن

 ميهن

 

بهار است و هنگام گل چيدن من

به خون گر كشى خاك من ، دشمن من

بجوشد گل اندر گل از گلشن من

تنم گر بسوزى ، به تيرم بدوزى

جدا سازى اى خصم ، سر از تن من

كجا مى‏توانى ، ز قلبم ربايى

تو عشق ميان من و ميهن من

مسلمانم و آرمانم شهادت

تجلى هستى است ، جان كندن من

مپندار اين شعله افسرده گردد

كه بعد از من افروزد از مدفن من

نه تسليم و سازش ، نه تكريم و خواهش

بتازد به نيرنگ تو، توسن من

كنون رود خلق است ، درياى جوشان

همه خوشه‏ى خشم شد خرمن من

من آزاده ، از خاك آزادگانم

گل صبر مى‏پرورد دامن من

جز از جام توحيد ، هرگز ننوشم

زنى گر به تيغ ستم گردن من

بلند اخترم ، رهبرم ، از ره آمد

بهار است و هنگام گل چيدن من

 

 

تصوير فتح

روشنان ، در چشمه‏ى جان تو، گوهر ديده‏اند

در دل هر ذره خاكت، جوش كوثر ديده‏اند

در شبستان خيالت ، نقش لبخند سحر

در پگاه لعل فامت ، مهر خاور ديده‏اند

سرخوشان كوى تو آيات مهرو، مردمى

روشن از نور صفا، در لوح باور ديده‏اند

نيست در ديباچه‏ى ياد تو، جز تصوير فتح

آنچه در پيكار، شيران دلاور ديده‏اند

نام خونين ترا در پهنه‏هاى شور عشق

با نثار خون به جولانگاه خنجر ديده‏اند

نخل‏هاى سر فرازت ، در شهيدستان زخم

سروهايت را به خون آغشته پيكر، ديده‏اند

اين يكى را در شرارى از عطش افروخته

و آن دگر را ، غرقه در موج شناور ديده‏اند

آتش اشك تو توفان زد به جان كهكشان

شعله‏ى آه ترا در چشم اختر ديده‏اند

با شقايق‏هاى سوزان ، همنفس برخاستى

دامنت را تا به آذين، لاله گستر ديده‏اند

دشمنانت چون خوارج ، گر به خاك افتاده‏اند

برقى از تيغ شرر افروز حيدر ديده‏اند

در مصاف حق و باطل كافر بعثى چه ديد؟

ديد آن بازو، كه در پيكار خيبر ديده‏اند

خرما شهرى كه با خون شهيدانش زلطف

خاك فردوس معلا را مخمر ديده‏اند

باش چون كوه استوار، اى باره‏ى آزادگى

كز بلنداى تو رايات مظفر ديده‏اند

آستانت جلوه‏گاه نور احمد كرده‏اند

پايگاهت ، محكم از الله واكبر ديده‏اند

 

 

اى وطن

عاقبت اى خاك جان‏بخش وطن، مى‏سازمت

گر هزاران ره شوى ويرانه، من مى‏سازمت

گاه بيلم در كف و گاهى قلم، يعنى كه من

با قلم با بيل، اى خاك كهن، مى‏سازمت

آب اگر سفيانيان عصر بستندم به روى

من به آب اشك چشم خويشتن ، مى‏سازمت

من قوى بازويم و با آبرو و كارگر

با غبار صورت و خون بدن، مى‏سازمت

خصم گر همچون شهيدان پيكرم در گور كرد

من برون از گور گشته ، با كفن، مى‏سازمت‏

من سليمان، صاحب خوانم نى‏ام من خشتمال

هستم و بر رغم خصم اهرمن، مى‏سازمت

 

مجموعه شعر | جهاد

جهاد

 

مثنوى مردان جنگ

به نام خداوند مردان جنگ‏

كه كردند بر دشمنان عرصه تنگ‏

به نام خداوند ياران دين‏

زشك رسته مردان اهل يقين‏

به نام يلان محمد (ص) نژاد

كه شد شورشان غبطه‏ى گردباد

على صولتانى كه در خون شدند

به يك نعره از خويش بيرون شدند

به نام غيوران زهرا (س) نسب‏

زخود رستگان به حق منتسب‏

حسن (ع) مذهبان صبور آمده‏

مى زهر نوشان آن ميكده‏

خراباتيان حسين (ع) آشنا

گرفته به كف رايت كربلا

اگر دم فرو بندم از ذكرشان‏

رها نيستم يكدم از فكرشان‏

من و ياد ياران كه سر باختند

ولى بر ستم گردن افراختند

سحرگاه اعزام يادش بخير

و «گردان» گمنام يادش بخير

لباسى كه خاكى‏تر از خاك بود

ولى چون دل عاشقان پاك بود

الهى به مستان بربط شكن‏

به مردان طوفانى خط شكن‏

الهى به «گردان زيد و كميل»

دليران چون رعد و طوفان و سيل‏

به آنان كه بى‏پا و سر آمدند

شهيد از ديار خطر آمدند

به مفقود و جانباز و ايثارگر

كه شد تيغشان بر عدو كارگر

به مردان در كنج محبس قسم‏

به «والفجر و بيت‏المقدس» قسم‏

به دلتنگى «كربلاى چهار»

به ياران گمگشته و بى‏مزار

به «فتح‏المبين» و به «فتح‏الفتوح»

به طوفان، به كشتى، به دريا، به نوح‏

به «مرصاد» و مردان مرگ آفرين‏

منافق ستيزان تيغ آتشين‏

به آنان كه پروازشان تا خداست‏

مرا بر خدا و ولى التجاست‏

هلا تا نپرسى ز سربازى‏ام‏

كه من كشته‏ى عشق «خرازى»ام‏

خوشا «باكرى» با دل عاشقش‏

كه رگبار بستند بر قايقش‏

خوشا همت «حاج همت» خوشا

خوشا شور و شوق شهادت، خوشا

خوشا فهم «فهميده‏ى» نوجوان‏

كه بى‏قدر بودش تمام جهان‏

خوشا شور «قربانعلى عرب»

گه رقص مرگ و جنون و طرب‏

كه «فهميده» را ديد در قتلگاه‏

ز نارنجك آن دم كه ضامن كشيد

به زير زره‏پوش خود را فكند

گوارايى شهد خون را چشيد

و «خرازى» انگار عباس بود

كه شد قطع دستش به ميدان رزم‏

شبى نيز سوى خدا پر كشيد

شد اين گونه جاويد آن كوه عزم‏

به كارون و اروند تا پل زديم‏

گذشتيم از خويش تا رزمگاه‏

در آن سوى، دشمن كمين كرده بود

پراكنده چون ابرهاى سياه‏

چو طوفان وزيديم و بر هم زديم‏

ز خار و خسان خواب و آرام را

خليج از تب و تاب ما موج زد

نوشتيم با خون سرانجام را

خطر بود و شط بود و غواص‏ها

سلاحى به جز عشق و ايمان نبود

ز نيزارها بى‏صدا رد شديم‏

صدايى به جز صوت قرآن نبود

خدا يار مردان درد آشناست‏

كه جان‏هايشان با نبرد آشناست‏

گذشتند از هشت خان بلا

شد از خونشان دشت‏ها كربلا

پس از جنگ ما باز استاده‏ايم‏

كه كوهيم و آتشفشان زاده‏ايم‏

اگر پا و گر سر زكف داده‏ايم‏

چو لب واكند حيدر، آماده‏ايم‏

كه گيريم جان بدانديش را

بسوزيم ملك ستم كيش را

بخوان تيغ عريان هماورد را

كه گردن زنم خيل بى‏درد را

برافشانى از خويش اگر گرد را

به دوزخ فرستيم نامرد را

كه رسم جوانمردى احيا شود

قلندر وشى پيشه‏ى ما شود

غريبانه مردم تفنگم كجاست؟

خشابم، قطار فشنگم كجاست؟

دلم، سنگرم، خاكريزم چه شد؟

بگوييد نعش عزيزم چه شد؟

به هر ناكجا چو تجسس كنم؟

چقدر اين زمين را تفحص كنم؟

برادر بگو لشكر «نصر» كو؟

شهيدان تيپ «وليعصر» كو؟

كه افكند در كار مردن گره؟

كه گم گشت «گردان ضد زره؟»

پس از جنگ صبر از خدا خواستم‏

زمين خوردم اما به پا خاستم‏

بيا يك تپش غوطه در خون بزن‏

قدم بر سر هفت گردون بزن‏

جنون كن كه از اين همه احتياط

بلرزد قدم‏هايمان در صراط

و ايمان بياور به خون و جنون‏

كه اين است «قد افلح المؤمنون»

برادر بمان در پناه خدا

كه من مى‏روم التماس دعا...

 

 

داغ لاله

هنوز از نفسم آه و ناله مى‏جوشد

ز دشت سينه من داغ لاله مى‏جوشد

مگو كه لاله نرويد دگر زمستان است‏

ز فرط داغ، دل من شقايقستان است‏

كجاست همنفسى تا بگويم از سر درد

كه داغ با دل خونينم اين دو روزه چه كرد

كجاست همنفسى تا ز سوز جان گويم‏

ز آتشى كه مرا سوخت استخوان گويم‏

در اين ديار كه هم ناله‏اى نمى‏جويم‏

غمم به چاه گريبان خويش مى‏گويم‏

بيا تو اى دل من باز همنوايم باش‏

غريبه‏اند خلايق، تو آشنايم باش‏

قلم نهاده قدم در خط جنون اى دل‏

بريز در رگ آن، جرعه جرعه خون اى دل‏

اشارتم نكن از راه مصلحت به سكوت‏

كه خشم سينه زند، سنگ عاقبت به سكوت‏

مگو به من كه نگويم خيانت زر را

غريب مردن و تنهايى اباذر را

زمن مخواه برادر، كه لب فرو بندم‏

به جاه و جيفه نشايد كنند پابندم‏

بهل كه دار كنم رشته‏ى كلامم را

بلندتر بزنم حرف ناتمامم را

اگر چه خواسته ما را زمانه بى‏غم و درد

من از قبيله قابيليان نيم، اى مرد

من از عشيره عشرت طلب نخواهم بود

براى راحت تن، يار شب نخواهم بود

هنوز زمزمه عاشقان به گوش من است‏

پيام خون شهيدان حق به دوش من است‏

هنوز مى‏شنوم من صداى «چمران» را

كجا كنار گذارم سلاح و قرآن را

هنوز در سر من هست شور جانبازى‏

قلم قدم نزند جز به راه «خرازى»

زبند بند دلم همچو نى نوا دارم‏

نوايى از نى بشكسته «رضا» دارم‏

«رضا» كه ياور حق بود و دشمن بيداد

مؤذنى كه اذان جهاد سر مى‏داد

برآى، اى نفس آتشين ز سينه برآ

به گلستان شهيدان عشق روى نما

به روح پاك شهيدان رسان سلام مرا

به دوستان شهيدم بگو پيام مرا

بگو به ما ز وفا باز يك اشاره كنيد

به روز ما و غريبى ما نظاره كنيد

اگر كه جسم شما چاك چاك از تير است‏

ز طعنه بر دل ما زخم‏هاى شمشير است‏

ز داغ لاله رخى همچو نينوا دارم‏

ندايى از نى بشكسته رضا دارم‏

هنوز هست به يادم حماسه‏اى زان مرد

چو بست قامت مردانه‏اش براى نبرد

زمهر، همسر او غنچه‏اى به دستش داد

كه از زيارت فرزند خود شود دلشاد

تبسمى زد و گفت اى عزيز جان پدر

مده فريب مرا با نگاهت اى دختر

مكن فريفته‏ى چشم خود نگاه مرا

مساز منحرف اى نور ديده، راه مرا

فداى چشم تو گردم مشو عنان گيرم‏

زحلقه‏هاى تعلق مكش به زنجيرم‏

مبند، اى گل نشكفته بال پروازم‏

مدار از ره ايثار و عاشقى بازم‏

بسيجيان پس از جنگ و جبهه، صحت خواب‏

بلند بود چو پهناى جبهه وسعت خواب‏

دعا كنيد كه ايمانتان محك نخورد

به صفحه دلتان باز مهر شك نخورد

چه روى داده كه ديگر ولى نمى‏خواهيد

چو خلق كوفه حسين (ع) و على (ع) نمى‏خواهيد

شما كه گاه خطر خويش را به خواب زديد

عرق ز شرم نكرديد و بر رخ آب زديد

زمان چاشت چو از خواب خوش بلند شديد

شديد وارث خون برادران شهيد!

مگر زخواجه نخوانديد اين روايت را

حديث نفس نكرديد اين حكايت را

«من خراب كجا و ره صواب كجا

ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا»

 

 

ديار يار

گفتمش عزم ديار يار دارى؟ گفت: آرى‏

گفتمش با درد هجرش سازگارى؟ گفت: آرى

گفتمش با يار چونى؟ گفت: با يادش بسازم‏

گفتمش بر وصل او اميدوارى ؟ گفت: آرى.

گفتم از عهدى كه بستى آگه استى؟ گفت: هستم

گفتمش بر عهدت اكنون استوارى ؟ گفت : آرى

گفتمش سودت در اين سودا چه باشد؟ گفت: عشقش

گفتم آگاهى ز سر عشق دارى؟ گفت : آرى

گفتمش اين راه را پايان چه باشد؟ گفت : هستى

گفتمش ره سوى هستى مى‏سپارى ! گفت : آرى

گفتمش شاهد چه دارى؟ گفت: بسيار است بسيار

گفتمش جزئى از آن را مى‏شمارى ؟ گفت : آرى

گفتمش برخوان حديث عشق ، خط خون رقم زد

گفتمش نقش شهادت مى‏نگارى ؟ گفت : آرى

گفتمش نقش شهيدان چيست ؟ گفت : آزاد مردى

گفتمش آزادگى را پاسدارى ؟ گفت : آرى

گفتمش هادى راهت كيست؟ گفت: از نسل احمد (ص)

گفتمش شيداى آن والا تبارى ؟ گفت: آرى

گفتمش گو نام پاكش؟ گفت: روح‏الله خمينى

گفتمش دارى عجب نيكو شعارى ، گفت: آرى

گفتم اين پير توانا كيست، گفتا قلب اسلام

گفتمش اسلام را داده است يارى؟ گفت: آرى

گفتمش كارى حسينى مى‏كند؟ گفت : مسلم‏

گفتمش پر حجت بر اين گفتار دارى؟ گفت : آرى‏

گفتمش او نايب مهدى (عج) است؟ گفتا: نيست جز اين

گفتمش هست از محمد (ص) يادگارى گفت : آرى

گفتم او را كيست پشتيبان به عالم ؟ گفت : يزدان

گفتمش او را به يزدان مى‏سپارى؟ گفت : آرى

گفتمش «مردانى» از كويش چه جويى؟ گفت : وصلش

گفتمش بر آرى او گفتى آرى؟ گفت آرى

مجموعه شعر | سوختگان عشق

سوختگان عشق

 

گم نميشوى

سبزى و باهجوم خزان گم نميشوي

نورى كه در عبور زمان گم نميشوي

پنداشتند مرگ تو پايان نام توست‏

اما بدان ز باورمان گم نميشوي

مثل عبور ثانيه‏ها، مثل زندگي

يك لحظه از وراى جهان گم نميشوي

با آنكه زخم خورده‏ى شام شقاوتي

اى صبح! اى سپيده، زجان گم نميشوي

نام تو وسعتيست پر از آبروى عشق‏

باور كن اى هميشه عيان! گم نميشوي

در قلب آنكه عاشق نام بلند توست‏

اى آبروى هر دو جهان گم نميشوي

 

 

ميدان مين

تقديم به روح پاك سيد مرتضى آوينى

 

در خيالم از خودم گاهى فراتر ميروم‏

ميروم تا روبه‏رو، آن سوى باور ميروم‏

 

ميچكد يك قطره سبزى بر خيال تند خاك‏

در خيالى سرخ از خود تا كبوتر ميروم‏

 

ميروم آنجا كه مين روى زمين خوابيده است‏

گرچه خونين چهره‏ام، با زخم خنجر ميروم‏

 

يك سر پر شور اينك روى خاك افتاده است‏

خاك ميگريد برايم تا كه بيسر ميروم‏

 

با خودم گفتم كه تنهايى غروب عاشقيست‏

گفت: تا ميدان مين يك بار ديگر ميروم‏

 

 

سكوت پنجره

رفيق خسته‏ى من! از سفر چه ميدانى؟

تو از تلاقى درد و خطر چه ميدانى؟

چقدر فاصله دارى ز هرم آتش و دود

و از تبانى تيغ و سپر چه ميدانى؟

چقدر كوچك و دورى ز عمق رنج كوير

زخشكسالى چشمان تر چه ميدانى؟

بخوان دوباره حديثى زبيقرارى چشم‏

نشان چشمه‏ى دل را اگر چه ميدانى!

سكوت حنجره‏هامان خيانتيست به عشق‏

سكوت پنجره‏ها را تو در چه ميدانى؟

شكسته بال پريدن حكايتيست غريب‏

زاوج‏گيرى بيبال و پر چه ميدانى؟

بيا دوباره بخوانيم اين ترانه‏ى عزم‏

كه از حلاوت صبح ظفر چه ميدانى؟

هنوز اول راهيم و مقصدى دشوار

رفيق خسته‏ى من! از سفر چه ميدانى؟

 

 

غريبانه

ياران چه غريبانه، رفتند از اين خانه‏

هم سوخته شمع ما، هم سوخته پروانه‏

بشكسته سبوهامان، خون است به دل‏هامان‏

فرياد و فغان دارد، درديكش ميخانه‏

هر سوى نظر كردم هر كوى گذر كردم‏

خاكستر و خون ديدم، ويرانه به ويرانه‏

افتاده سرى سويى، گلگون شده گيسويي

ديگر نبود دستى، تا موى كند شانه‏

تا سر به بدن باشد، اين جامه كفن باشد

فرياد اباذرها، ره بسته به بيگانه‏

لبخند سرورى كو، سر مستى و شورى كو

هم كوزه نگون گشته، هم ريخته پيمانه‏

آتش شده در خرمن، واى من و واى من‏

از خانه نشان دارد، خاكستر كاشانه‏

اى واى كه يارانم، گل‏هاى بهارانم‏

رفتند از اين خانه، رفتند غريبانه‏

 

 

معراجيان

آوازشان آواز بود آنان كه رفتند

پروازشان، پرواز بود آنان كه رفتند

چشمانشان مثل شقايق، مثل خورشيد

در محضر گل، باز بود آنان كه رفتند

«نيريز»شان در كوچه باغ آبى عشق‏

سبز و طنين‏انداز بود آنان كه رفتند

پژواكى از «ماهور»شان در بيكران ريخت‏

«تحرير»شان همساز بود آنان كه رفتند

موج نگاه آسمان افروزشان نيز

روشن‏ترين اعجاز بود آنان كه رفتند

ديگر نيازيشان به دنيا دوستان نيست‏

دنيايشان يك راز بود آنان كه رفتند

معراجيان را مرگ، يعنى جشن ميلاد

پايانشان آغاز بود آنان كه رفتند

 

 

مناديان نظر

كبوتران افق با ستاره همسفرند

وراى وادى عرفان ، ز عالم دگرند

نه از تبار سپيده ، كه در كشاكش نور

طلايه‏دار اميد و منادى ظفرند

مناديان ظفر را به آفتاب سحر

صلا زنيد كه چونان شهاب شعله‏ورند

فروغ چشمه‏ى ايثار در طنين سپهر

چنان نمود كه از جان و روح بيخبرند

ز گردباد حوادث غبارها شستند

به غنچه‏هاى صبورى چو شبنم سحرند

اگر به مدحت حق روزها غزلخوانند

ز زخم‏هاى شبانه هميشه خون جگرند

صبورى است بر اين زخم خوردگان ، در عشق

كه چون بهار شقايق به زخم تشنه‏ترند

به دشت خرم باور هزار غنچه شكفت

ز باغ سبز يقين اين بنفشه‏ها ثمرند

زبان خامه به توصيف در كمال قصور

بگفت : جان بسپارند و عاشقى بخرند

 

 

شهيد

اين كيست بر روى زمين آرام خفته است‏

بر بسترى از خاك و خون گمنام خفته است‏

 

بر سينه‏اش بنشسته داغستان خورشيد

هم بر لبش صد خواهش پيغام خفته است‏

 

اى آفتاب نيمروز دشت خونبار

بر قامتش آهسته‏تر نه گام ، خفته است‏

 

خونين تنش را در حرير گل بپيچيد

چون خسته از نامردى ايام خفته است‏

 

شايد رساند تشنه كامان را به كامي

خود با هزاران آرزو ناكام خفته است‏

 

زيبد به پيشانى سرخش بوسه دادن‏

هرچند بر آن بوسه‏اى گلفام خفته است‏

 

آسوده باش ايدوست ياران هوشيارند

صد فتنه‏گر در پرده‏ى ابهام خفته است‏

 

كوجاى غم ؟ چون آفتاب عمر دشمن‏

خود بر لب مرگ آفرين بام خفته است‏

 

اى غرقه در خون اى شهيد شهر عشاق‏

يادت به تخت سينه‏ها مادام خفته است‏

 

هر گل كزين پس ميدهد بر سوى گلزار

در آن ز خونت برگى از ايام خفته است‏

 

نذر تو از « شمس معطر » اين غزل باد

در هيئتش هم شوق و هم آلام خفته است

 

 

غزل شهيد

مادر چه گريه ميكنى امشب براى من‏

زنهار اشك غم مفشان در عزاى من‏

 

من طاير بهشتيام و راستى نبود

ويرانه‏اى چو عالم هستى سراى من‏

 

رفتم از اين خراب و پريدم به اوج عشق‏

جايى كه بود درخور بال هماى من‏

 

بنگر چگونه پر به حريم خدا زدند

همسنگران همنفس خوشنواى من‏

 

من زنده‏ام شهيد ره عشق مرده نيست‏

پيچيد بگوش اهل حقيقت نداى من‏

 

زان شد نصيب فيض شهادت مرا كه بود

عشق حسين (ع) همسفر كربلاى من‏

 

من يك بسيجيام كه در آئين لشكري

فرمانده ، عشق باشد و آمر خداى من‏

 

مادر مرا ببخش وليكن روا نبود

انكار امر رهبر من ، رهنماى من‏

 

جايى كه پاى دين و وطن بود در ميان‏

مادر نبود بستر راحت سزاى من‏

 

وقتى نشسته در بر سجاده‏اى مباش‏

غافل به پيشگاه خدا از دعاى من‏

 

هرجا بديده عاشق جانبازى آيدت‏

فرزند خود خطاب كن او را به جاى من‏

 

 

راهيان كربلا

راهيان كربلا دست خدا همراهتان

آفرين بر مقصد پاك و دل آگاهتان

عزم دربار حسينى كرده‏ايد اندر عوض

عرشيان آيند و سرسايند بر درگاهتان

ماه اگر پنهان شود شب‏هاى حمله در محاق

شرمگين است از فروغ چهره‏ى چون ماهتان

بر شمايان نيست ، مصداقى به غير از «يرزقون»

در قيامت ميزبانى ميكند الله‏تان

حيرتى دارم كه عبرت نيست دنيادوست را

از علايق تا كه ميبيند سر اكراهتان

نيت كاريتر زاشك و آه شب را پر كنيد

از شريك چشمه‏آسا و سحاب آهتان

فارغ از وابستگيها در چكاد رفعتيد

جز شهادت نيست اى فجرآوران دلخواهتان

از دعاى خيرتان دلجو مبادا بينصيب

راهيان كربلا دست خدا همراهتان

 

 

داغ بهاره

دنيا و هر چه بود به دنيا نهاد و رفت

چون لاله داغ بر دل صحرا نهاد و رفت

مثل عبور حادثه از مرز التهاب

بر روى لحظه‏هاى خطر پا نهاد و رفت

مثل نسيم خانه به دوش زمانه بود

ما را كنار پنجره تنها نهاد و رفت

وقت غروب خويش همانند آفتاب

آئينه در مقابل فردا نهاد و رفت

گل بود كز مهاجرت ناگهان خويش

داغ بهاره‏اى به دل ما نهاد و رفت

 

 

بودن مجازى

از آسمان حقيقت صدايتان كردند

از اين جهان مجازى جدايتان كردند

طنين زمزمه‏هاتان حديث هجرت بود

كه از اسارت ماندن رهايتان كردند

شبى كه مست تجلى به آسمان رفتيد

ستارگاه زمينى دعايتان كردند

فرشتگاه مقرب در آستان حضور

كبوتران حريم خدايتان كردند

شبى كه سهم من اين بودن مجازى بود

از آسمان حقيقت صدايتان كردند

 

 

شهيد

تا چشم تو به حادثه خنديد اى شهيد

هفتاد پشت فاجعه لرزيد اى شهيد

بر پيكرت قيامت خون بود شعله‏ور

معراج سرخ با تو تراويد اى شهيد

پيشانيات به مهر صداقت چه آشناست !

هر سجده‏ات تجسم توحيد اى شهيد

گويى كه مات مانده زمين در حضور تو

آتش بزن بر اين همه ترديد اى شهيد!

افسانه بود خواندن اسطوره‏هاى سبز

امروز وصف توست چه جاويد اى شهيد!

اينك قلم ز كورى اين قلب‏هاى تار

نام تو را ز آينه پرسيد اى شهيد!

با تو تمام عاطفه‏ها سرخ ميشود

لعل تراش خورده‏ى خورشيد اى شهيد!

 

 

اى شهيد

كاخ خلقت را بنا خشت تجلاى شهيد

دفتر هستى كند تكميل امضاى شهيد

باز امشب در سر پر شور من شور نوى

بر سر پا ميكند هر لحظه نجواى شهيد

گل اگر صد رنگ و بو دارد، زخاكش برمدار

تا نشويد روى خود از خون رگ‏هاى شهيد

لاله از خون شهيدان نيست ، بلكه خاك خشك

خون دل از ديدگان پاشيده بر پاى شهيد

نيستان دهر سر بر دارد از درياى خون

ناله خونين چو بى ميخيزد از ناى شهيد

مقصد مقتول جام باده فردوس نيست

بلكه «فردوسى » است مست جام صهباى شهيد

آرزو دارم شهادت را كه بعد مرگ من

مردمم گويند شعرت شاد يغماى شهيد

 

 

آتش پنهان

گم شده‏ام در شب يلداييات

در نفس سبز مسيحاييات

محو تماشاى نگاه توام

آه از اين ديده درياييات!

چشم غزال دل بيچاره‏ام

گم شده در ساغر ميناييات

باز نشانده است دلم را به موج

شرجى چشمان اهوراييات

آتش پنهان دلم شعله زد

برخم آن طره‏ى يلداييات

آى شهيدى كه به خون خفته‏اى !

روشنم از طالع فرداييات