خاطرات دفاع مقدس - عبادت
خاطرات دفاع مقدس - عبادت
حرمت نمازگزار
حدود چهل كيلومترى عمق خاك عراق- 'كردستان' آن كشور، بنه اى بود به نام 'بنه ي خرمشكوه'. نيروهاى نسبتا زيادى در آنجا مستقر بودند. در قسمت جنوبى بنه، سنگر اجتماعى بزرگى وجود داشت كه 150 نفر براى اقامه نماز در آن اجتماع مى كردند و تا حدودى از شر بمبارانهاى دشمن مصون مى ماندند. يك روز در حين برگزارى نماز ظهر، هواپيماهاى دشمن اين سنگر را راكت زدند. بعد از تكان و رعشه اى كه بر ساختمان سنگر وارد آمد، گرد و غبار زيادى بر سر و رويمان ريخت. بى هيچ عكس العمل شتابزده اى نماز به پايان رسيد و بچه ها يكى يكى بيرون آمدند. راكت درست خورده بود روى سقف اما عمل نكرده بود. آخرين نفر سنگر را ترك كرد و ما با احتياط از محل دور شديم. چيزى نگذشت كه در مقابل چشمان حيرت زده مان راكت منفجر شد و سنگر ويران. گويى حق تعالى، حرمت نمازگزاران را نگه داشته بود.
نماز در آتش
عمليات والفجر 4 بود. نزديک غروب آفتاب به قصد نفوذ به خط دشمن و پدافند مختصر نان و پنيري خورديم و حرکت کرديم. پس از دوازده ساعت راهپيمايي در ميان کوهها و شيارها و تپه ها به موضع تعيين شده رسيديم. وجب به وجب آن به طور نامنظم مين گذاري شده بود و به همين دليل تعدادي از برادران تخريبچي گردان و تيپ که پيشاپيش سايرين حرکت مي کردند به شهادت رسيدند تا توانستند جاي پايي براي عبور ما در آن آتش شديد باز کنند. قبل از روشن شدن هوا موفق به دور کردن دشمن از منطقه عملياتي شديم، اما فرصتي براي تهيه سنگر نبود. چاله هاي قبر مانند عراقيها را محراب قرار داديم و با همه وسايل به صورت نشسته در آن جنگ و گريز نماز صبح را ولو به صورت لب طلايي اقامه کرديم. الغرض در آن وانفسا و گرماگرم مبارزه هر کس بعد از تعقيب دشمن در پي دوست بود و از اين سو به آن سو جاجا مي کرد و دلهره فوت وقت نماز را داشت.
ما براي نماز مي جنگيم
سال 66 در قرارگاه 'لشكر فتح' تابع 'سپاه پانزده رمضان' بوديم. براى سركشى به مقرهايى كه در داخل خاك عراق بود مأموريت داشتيم. بايد از چندين معبر در 'استان سليمانيه' عراق مى گذشتيم. برنامه مان اين بود كه شبها حركت مى كرديم و روزها داخل مناطق آزاد شده و يا جنگلها به استراحت مى پرداختيم. يكى از اين معبرها راه 'ادبت' به 'سليمانيه' بود. نيروهاى پيشمرگ همراهمان گفتند: چند لحظه پشت تپه بمانيد تا ما گشتى بزنيم مبادا دشمن كمين كرده باشد. لحظات سختى بود. درست زير يكى از پايگاههاى عراق بوديم. يكى از برادران تخريب از من سراغ قبله را گرفت. وقتى ديد نمى دانم نزد برادرى كه مسئول ما بود رفت. او با پرخاش نهيب زد كه: مگر نمى بينى زير پاى دشمن هستيم. بگذار بعدا قضايش را مى خوانى. آن برادر عزيز با آرامش گفت: مگر نه اين است كه ما براى نماز مى جنگيم. مگر همه اين زحمات فقط براى نماز نيست؟ بعد رفت پيش يكى از پيشمرگان كه او هم با بد و بيراه جوابش را داد. يكى از برادران بهدارى به نام 'ناصرى' كه مشهدى بود دستش را گرفت و جهت قبله را آن طور كه حدس مى زد نشان داد و او به نماز ايستاد.
ایران به مانند قالی گلگون و زیبایی است كه طرح و نقش قالی را دلاور مردان و شهدای گلگون كفن نگاشتند و تار و پودش را تك تك زنان و مردان وفادار به خون این عزیزان ، آن را بافتند.