اسرار جنگ تحميلي به روايت اسراي عراقي (12)
اسرار جنگ تحميلي به روايت اسراي عراقي (12)
واحد ما درست پشت رادار مستقر بود. چند روز اول جنگ به نحو مطلوب گذشت و هيچ کمبود و نقصي وجود نداشت. نميدانم اين منطقه را ديدهايد يا نه. منطقهي بسيار زيبا و خوش منظرهاي است - با دشتهاي سرسبز و تپه ماهورهاي روح انگيز و هواهاي بسيار خوب، خوزستان شما واقعا سرزمين زيبا و حاصلخيزي است. در اين منطقه بسيار خوش بوديم و اسباب و لوازم به نحو احسن تدارک ميشد. از نيروهاي شما به هيچ عنوان نشاني نبود و بدون دغدغهي خاطر روزهاي آرام و پر نشاطي را سپري ميکرديم و از طبيعت و مناظر آن منطقه لذت ميبرديم.
مقر ما مجاور يکي از روستاهاي منطقه بود.
اين روستا قبلا توسط نيروهاي بعثي پاکسازي شده بود ولي هنوز جمعيت زيادي که اکثرا پيرمردان و پيرزنان و کودکان بودند در آن به سر ميبردند. ايشان مزاحمتي براي ما نداشتند. سرشان به کار خودشان بود. نيروهاي گشتي در اطراف منطقه فعال بودند و به اين ترتيب انتظار هيچ حادثهاي نميرفت. با اين حال يک شب به طور ناگهاني موضع ما هدف گلولههاي خمپاره قرار گرفت.
افراد واحد، سراسيمه و وحشت زده نميدانستند چکار کنند. مأمورين مخابرات با دستپاچگي از ديدبانها ميخواستند هرچه زودتر اطلاع دهند که آتش از کدام سمت است تا آن نقطه در هم کوبيده شود، ولي هيچ خبري نشد.اين حادثه چند شب تکرار شد و متناوبا مواضع ما از يک نقطه نامعلوم هدف قرار گرفت. ما ميدانستيم شما در اين منطقه به هيچ وجه نيرو نداريد. منطقه در برد توپهاي دوربرد شما هم نبود. اين مسئله معضلي شده بود و فرماندهان مکرر دستور ميدادند بر تعداد گشتي افزوده شود و هر چه بيشتر تلاش کنند تا نتيجه گرفته شود، ولي قضيه روشن نميشد. همه نگران بوديم. نگران شديم مبادا ناگهان محاصره و قلع و قمع شويم - بدون هيچ اعتقادي به جنگي که در راه اهداف پليد صدام کافر به راه افتاده بود.
با غروري که ارتش بعثي عراق در اوايل جنگ داشت، مدعي آن بود که در همان هفتههاي اول، جمهوري اسلامي را به سقوط خواهد کشاند. طبيعي بود که اين ضربههاي نابه هنگام بر فرماندهان گران بيايد. آنها دستور دادند چند گروه تجسس و تحقيق در اطراف و در گوشه و کنار منطقه کمين کنند تا هر چه زودتر محل آتش کشف و منهدم شود. حتي براي تسريع در اين کار چند کمينگاه اختصاص داديم. رزها و شبها ميگذشت و هيچ نشان و رد پايي به دست نميآمد. همه مستأصل شده بودند. شبها همهي افراد تقريبا در حالت نيمه آماده باش به سر ميبردند و کمتر تردد داشتند. اين حوادث مکرر شبانه اعصاب همه را خرد کرده بود. افراد براي عامل اصلي آن خط و نشان ميکشيدند و ميگفتند «اگر اسير شود تکه تکهاش ميکنيم. انتقام اين همه دلهره و اضطراب را از او خواهيم گرفت.»
يک شب به طور معمول گلولههاي خمپاره بر سر ما ريخت، گروههاي کمين و تجسس موفق شدند. معلوم شد عامل تيراندازي شبانه پيرمردي از سکنهي روستاي مجاور است که يک خمپارهي شصت را بر ترک موتور سيکلت از روستا بيرون ميبرد و از نقطهاي که خودش تشخيص ميدهد چند گلوله حوالهي موضع ما ميکند و دوباره آن را جمع کرده به نقطهاي ديگر ميبرد، چند گلوله پرتاب ميکند و دوباره...
آن شب گروه تجسس، خمپارهي آن پيرمرد را به دست آورد، اما دستش به پيرمرد نرسيد. او بلافاصله بعد از ديدن گروه تجسس به وسيلهي موتورسيکلت فرار کرد و به طرف رزمندگان اسلام رفت. گروه به تعقيب او پرداخت ولي موفق نشد اسيرش کند. و پيرمرد جان سالم از معرکه به در برد، حالي آنکه علي رغم ناباوري ما، به تنهايي چندين شبانه روز افراد بسياري از نيروهاي ما را عاجز کرده بود.
ايستاگي و حرص اين پيرمرد براي جنگيدن و ضربه زدن به نيروهاي بعثي واقعا خارق العاده بود. قياس نيروي ناچيز او و قواي ما مثل قياس پشه و فيل بود. بعد از آن شب ديگري خبري از آن مزاحمتهاي شبانه نبود. اما اين حادثه کمابيش به ما حالي کرد که ما با ملتي در افتادهايم که پيرمردش اين گونه ميجنگد و مدتها آن همه نيرو را عاجز ميکند. پيرمرد رفت اما کابوس عطشي که براي جنگيدن با دشمن در سينه داشت دلهاي سپاهيان ما را بي قرار و مضطرب نگه ميداشت. اميدوارم اگر زنده است و حرفهاي مرا ميخواند متوجه شود که عمليات انفرادي شبانهي او چه ارزشي داشت و قدر خودش را بداند. خداوند او را براي خدمت به اسلام زنده نگه دارد، همچنين باقي رزمندگان شما را.
ایران به مانند قالی گلگون و زیبایی است كه طرح و نقش قالی را دلاور مردان و شهدای گلگون كفن نگاشتند و تار و پودش را تك تك زنان و مردان وفادار به خون این عزیزان ، آن را بافتند.