اسرار جنگ تحميلي به روايت اسراي عراقي (11)
اسرار جنگ تحميلي به روايت اسراي عراقي (11)
فکر ميکنم اين جنگ با تمام جنگهايي که تاکنون در جهان رخ داده است تفاوتهاي قابل توجهي دارد. کسي ميتواند اين تفاوتها را دريابد که از نزديک در بطن جريانات قرار گرفته و آنها را مشاهده کرده باشد. اين جنگ شامل اتفاقات عجيب گوناگون است. هر اتفاقي با ديگري متفاوت است. من در جبههي اسلام و کفر ناظر بعضي از اين اتفاقات بودم و ميتوانم بگويم که عامل اصلي اين حوادث عجيب ايمان رزمندگان شماست. بالطبع خداوند هم پشتيبان آنان است.
رزمندگان شما با قدرت ايمان راههاي صعب العبور را پشت سر ميگذارند، از درههاي عميق و بلنديهاي مرتفع و رودخانهها عبور ميکنند و جانانه ميجنگند. خداوند وعده فرموده است آنان را در اين جنگ ياري کند زيرا رزمندگان شما اسلام را ياري ميکنند.
در منطقهي جنگي، از نزديک، حملات رزمندگان شما را مشاهده کردم. من که خود در طرف مقابل آنها بودم. شاهد رخدادهاي باورنکردني و محيرالعقولي بودم که جز از ارادهي خداوندي نميتواند صادر شود. در هر يک از اين حملهها، در آغاز يورش رزمندگان شما هوا و شرايط جوي به طور ناگهاني دگرگون ميشد و از وضعيت عادي خارج ميگشت. گاهي به صورت بادهاي تند که سمت وزش معيني نداشت جلوه ميکرد و گاهي با بارش شديد باران توأم ميشد که مانع تحرک و عکسالعملهاي به موقع ما ميگشت.
يک شب در يکي از اين حملات که نيمه شب آغاز شده بود هوا صاف و مهتابي بود اما به محض اين که يورش سربازان اسلام آغاز گرديد هوا ناگهان به طرز عجيبي متغير شد و ابرهاي ضخيم و سياه در آسمان پراکنده شدند و روشني نور ماه را گرفتند، طوري که ما حتي قادر نبوديم همديگر را در فاصلهي يک متري ببينيم. اين تازه ظاهر قضايا بود. در روح و روان افراد آن چنان ترس و وحشتي مستولي ميشد که بسياري از آنها حتي قادر نميشدند از جايشان تکان بخورند.
اين موردي که الآن خدمتتان عرض ميکنم خودم نديدم ولي شنيدهام که بسياري از افراد حتي چند تن از افسران فرمانده از ترس و وحشت دچار اسهال و استفراغ شديد شده بودند و بنابر اين شيرازهي کارها از هم پاشيده بود.
آن شب تا صبح با مرگ و زندگي روبه رو بودم و قدرت هيچ عکس العملي را نداشتم. رمق در تنم نمانده بود و احساس ميکردم حتي براي خودم بيگانهام. اين روح ناشناخته و بيگانه چگونه در من حلول کرده بود. متعجب بودم - از خودم، از تمام آنچه در اطرافم ميگذشت. اين را فهميده بودم که بايد زنده بمانم و جانم را از اين معرکه به سلامت به در برم ولي به کجا، نميدانستم. دلم ميخواست خواب مرا ميربود و آنچه در اطرافم ميگذشت نميديدم و آن صداهاي مهيب انفجار و ناله جانگداز زخميها را که رها شده بودند نميشنيدم. تا اين که صبح شد و ناگهان خود را در محاصرهي سپاهيان اسلام يافتم و آنگاه صفات يک مسلمان را ديدم. آنها بچههاي باور نکردني بودند. آنها با گشاده رويي از ما استقبال کردند. يکي از همين پاسدارها مرا برادر خطاب کرد. تمام تنم لرزيد. انگار اصلا جنگي در کار نبوده و اينها کساني نبودند که ما به سرزمينشان تجاوز کرده و تا چند دقيقه پيش به روي آنها آتش ريخته بوديم. احساس کردم در ميان برادران خودم هستم.
آن شب فرماندهي لشکر فرمان داده بود نيروهاي پياده از ميادين مين عبور کنند و به سپاهيان شما يورش برند. نيروهاي ما وارد ميدان مين شدند. چيزي نگذشت که تماس ما با آنها قطع شد و نميدانم چه بر سرشان آمد. عبور از ميدان مين در دستور عمليات نبود و آن فرمانده لشکر به ميل خودش فرمان آن را صادر کرده بود. جالب است بدانيد در آغاز حمله همه بدون استثنا فراري شدند. گروه ديگري مورد اصابت گلولههاي سپاهيان اسلام قرار گرفتند.
ارتش بعث از هر طرف مورد هجوم قرار گرفت و به زودي از هم متلاشي شد. زيرا آنها به اين جنگ هيچ اعتقاد ندارند.
رزمندگان شما را تکبير گويان و لاالهالاالله گويان ديدم. همين شعار بود که لرزه بر اندام همه ميانداخت. اين قوي ترين سلاحي بود که مشاهه کرده بودم. خداي تبارک و تعالي با امدادهاي غيبي خود آنان را ياري نمود. در اين مورد قرآن کريم ميفرمايد «قاتلوهم حتي لا تکون فتنه و يکون الدين کله لله»
ایران به مانند قالی گلگون و زیبایی است كه طرح و نقش قالی را دلاور مردان و شهدای گلگون كفن نگاشتند و تار و پودش را تك تك زنان و مردان وفادار به خون این عزیزان ، آن را بافتند.