مجموعه شعر | پرواز شقايقها
پرواز شقايقها
شهادت
ما رهروان وادى سرخ شهادتيم
گلهاى سبز و خرم باغ عبادتيم
ما كشتگان راه خداييم و باك نيست
ز آن رو كه زندگان جهان سعادتيم
چون قطرهايم و وصل به درياى قرب دوست
با سير جاودانهى خون بىنهايتيم
ما پيرهن به عشق خدا رنگ مىكنيم
زين رنگ سرخ ، غرقه به خون شهادتيم
هرجا شهيد جلوه كند ارض كربلاست
اين نهضت از خدا بود و ما ز نهضتيم
عطر حسين (ع) را بشنو از مزار ما
در قعر گور خفته و در اوج عزتيم
همت طلب ز تربت اين كشتگان عشق
چون مژدهى سعادت و پيغام رحمتيم
مهر على (ع) به جان « شفق » ريشه كرده است
زيرا به سايه سار درخت ولايتيم
سفر بهتر
به سوگ لاله، گر اين مايه داغ خواهم ديد
به عمر كوته گل ، مرگ باغ خواهم ديد
كم از دو هفته ، نه من ديدم عاشقان ديدند
كه رهروان تفرج ، هزار گل چيدند
زناى تار ، به يك زخمه ناله مىرويد
زدشت خشك ، به يك داغ لاله مىرويد
تو را به صحبت يك گل هزار دل بند است
هزار گل ، تو چه دانى هزار گل چند است
هزار مرغ در اين عرصه زار مىخوانند
از اين هزار، يكى را هزار مىخوانند
هزار قصهى مرموز باغ مىداند
شب از شميم سحر روز باغ مىداند
هزار را دل پر مهر و جان پر كينه است
هزار را طرب آب و طبع آيينه است
به لاله داغ بهار از بهار بايد جست
غم عشيرهى باغ، از هزار بايد جست
قرينهاى است كه مل را خمار مىداند
زمينهاى است كه گل را هزار مىداند
تو مرد راه نهاى، گرد را چه مىدانى
تو اهل درد نهاى ، درد را چه مىدانى
تو بىهشانه ملولى، تو منگ را مانى
تو خامشى ، تو صبورى ، تو سنگ را مانى
كسى به طالع مرغان غمگسار مباد
وزين هزار، يكى در چمن هزار مباد
كسى مباد كه ذوق هزار دريابد
بهار بيند و مرگ بهار دريابد
ببين به رايت اين لالهها كه در باغاند
كه سوره سورهى سوگند و آيهى داغاند
ببين به خون شقايق كه تازه ريخته است
به غنچهاى كه به دامان گل گريخته است
ببين به بيد كه زلف از عزا پريشيده است
به سرو ناز كه دامن زباغ بر چيده است
ببين به سبزه كه رخت كبود پوشيده است
به صبح برگ كه در مرگ باغ موييده است
ببين به هرچه كه در باغ ديدنى است ترا
كه روز تلخ جدايى رسيدنى است ترا
ببين و حال هزاران اين چمن درياب
وزان ميانه يكى حال زار من درياب
نگار من ! غم گلهاى باغ كشت مرا
جگر دريد، به ماتم شكست پشت مرا
نگار من ! دلم از درد و داغ افسرده است
كه غنچه، غنچهى باغ از تموز پژمرده است
هجوم غارت گلچين نديده بودم هيچ
نگار من! بتر از اين نديده بودم هيچ
لهيب شهوت دشنه نگاه تشنهى تيغ
بلا و شور و شهادت، دريغ و درد و دريغ
نگار من ! همه ياران من سفر كردند
به خط خون شقايق مرا خبر كردند
شبى كه هم نفسانم زباغ كوچيدند
مرا ز لاله و گل داغديده پرسيدند
نه خوار واهمه بودم، نه بىشرف بودم
كه غافلانه گذشتند و اين طرف بودم
به داغ لاله كه در سوگ اهل من روييد
به خون هر چه شقايق كه در چمن روييد
به خشم كوه كه بر گوش آسمان سيلى است
به درد باغ كه در مرگ عاشقان نيلى است
به ننگ عشق كه او را نثار خواهم شد
به نام مرگ، سحرگه سوار خواهم شد
نماز را به اشارت سواره مىخوانيم
مجال نيست كه ما تا ستاره مىرانيم
طلايگان سپه را نويد نيست هنوز
مجال نيست كه منزل پديد نيست هنوز
نماز را كه مجاور نشسته مىخواند
مسافريم و مسافر شكسته مىخواند
هلا شتاب جلودار كاروان فتوى است
به گوش هر كه مسافر ، به هر كه در سكنى است
كه چندگانهى شب را به باره بايد خواند
نماز صبح سفر را سواره بايد خواند
چه دلنشين، چه سبكبار مىبرد ما را
به آن كجا كه جلودار مىبرد ما را
به آن كجا كه در اين ناكجا نمىگنجد
چو وصف عشق كه در لفظها نمىگنجد
به آن كجا كه فراسوى تير و ناهيد است
به آن كجا كه مقيمش هميشه جاويد است
به آن كجا كه كجاها در او گماند همه
اگر كه جام حقيرند، اگر خماند همه
به آن كجا كه دل زندگان نمىميرد
به آن كجا كه دل از زندگى نمىگيرد
به آن كجا كه زمان بىشمار مىگذرد
نه عمر مىرود و نى بهار مىگذرد
به آن كجا كه نمىگويم و نمىدانى
به گل، به مل، به تبسم ، به مى به مهمانى
به ميهمانى دل، نه ، ضيافت دلبر
به ميهمانى آن از خيال نازكتر
به ميهمانى لطف و نياز ناز و غرور
به باغهاى شهادت، به صخرههاى سرور
به ميهمانى دريا كه بار مىگيرند
به آن كجا كه شهيدان قرار مىگيرند
گهى كه صور صلاى سفر سيد مرا
نگار من به وداع آستين كشيد مرا
گرفته در كف ، چون گل، به رسم ديرينه
به دفع حادثه ، قرآن و آب و آيينه
چو سرو ناز بلند و به رنگ ياس سپيد
چو صبح دشت اميد و چو بوى باغ نويد
فرو كشيد زاسب و فرو نشاند مرا
همين دعاى سفر خواند و خواند و خواند مرا
ملول بود و مشوش ، ادب نگاه نداشت
نطر به راه نكرد و هواى گاه نداشت
مرا بداشت به جادو، مرا بداشت به حرف
كه خام بود و تنك دل ، نه پخته بود نه ژرف
نخوانده بود صبورى چه با عجول كند
به مدعا كه سفر شد ، دعا ملول كند
هلا! هلا! به هواى سفر فرو ماندم
همان زاهل خبر، بىخبر فرو ماندم
مگو مگو كه جلودار مىرود بى ما
سبك عنان و سبكبار مىرود بى ما
اگر بلند بلند است ، اگر چه است خوش است
سفر به پاى جلودار كوته است ، خوش است
عجول حادثه را بىدعا سفر بهتر
به دستگيرى «روح خدا» سفر بهتر
يكى به درد عيان حسرت دعا دارد
يكى به سوز نهان، شوق مدعا دارد
عزيز همسفر روزگار عشق جمال
عجول حادثهى گيرودار عشق جمال
به بام عرش ، به بال اميد خوش رفتى
جمال پاك، جمال شهيد ، خوش رفتى
تو عاشقى ، تو رهايى ، تو نيك بىباكى
سفر بخير برادر! برو كه چالاكى
تو شهسوار ترينى، تو چابكانه بتاز
مجال حادثه تنگ است ، از اين كرانه بتاز
لهيب عشق برآمد سمندرانه برو
ز كوچههاى شهادت، قلندرانه برو
تو قطرهاى ، تو به آغوش رود مىآيى
تو در بلاد شهيدان فرود مىآيى
تو خوش عنان و سبكبار مىروى ، تو برو
تو پا به پاى جلودار مىروى ، تو برو
برو كه عرصهى جولان عشق بايد داد
به روز حادثه تاوان عشق بايد داد
برو كه رخت سعادت به آسمان بردى
هم از مضيق زمين، زيركانه جان بردى
شكستگان تو، اجر جزيل خود بردند
ثواب نامهى صبر جميل تو بردند
برو و ليك به مردى و عاشقى سوگند
به صبر و صابرى و صدق صادقى سوگند
به خون پاك شهيدان ، به جان مدهوشان
به شور نعرهى مستان، به شوق خاموشان
كه چون به عرش رسيدى، پيام ما برسان
به سرخوشان مجاور، سلام ما برسان
شهادت افتخار ماست امروز
خوش آن روزى كه ما را سنگرى بود
هواى ما هواى ديگرى بود
خوش آن روزى كه دلها يكصدا بود
خوش آن روزى كه جبهه كربلا بود
خوش آن روزى كه دل مىسوخت در تب
و چفيه، بوى خون مىداد هر شب
و چفيه، يادگار جبههها بود
و چفيه ، رازدار جبههها بود
خوش آن روزى كه با سر مىدويديم
به خاك پاك جبهه مىرسيديم
درون جبههها طوفان به پا بود
خدا در كنج سنگرهاى ما بود
دلى بود و خدايى بود و سنگر
دعا بود و شقايقهاى پرپر
هنوز آرى بسيجى مرد جنگ است
و در دست تمام ما تفنگ است
برادرهاى ما مردان جنگاند
برادرهاى ما مرد تفنگاند...
هنوز آرى هواى جبهه داريم
شقايق زادگان داغداريم
خزان ما، بهار ماست، امروز
شهادت، افتخار ماست ، امروز..
ایران به مانند قالی گلگون و زیبایی است كه طرح و نقش قالی را دلاور مردان و شهدای گلگون كفن نگاشتند و تار و پودش را تك تك زنان و مردان وفادار به خون این عزیزان ، آن را بافتند.